کلمه جو
صفحه اصلی

چوک


مترادف چوک : شباویز، شوک، مرغ حق، آلت مردی

فارسی به انگلیسی

choke, penis

فرهنگ اسم ها

اسم: چوک (دختر) (کردی) (تلفظ: chok) (فارسی: چوک) (انگلیسی: chok)
معنی: چشمه

مترادف و متضاد

شباویز، شوک، مرغ حق


آلت مردی


۱. شباویز، شوک، مرغ حق
۲. آلت مردی


فرهنگ فارسی

پرندهای که است شبیه جعدکه خودراازدرخت آویزکند
آلت تناسل مرد نره .
از قرای ممسنی فارس است

فرهنگ معین

(اِ. ) آلت تناسل مرد، نره .
(اِ. ) شب آویز، مرغ حق .

(اِ.) آلت تناسل مرد، نره .


(اِ.) شب آویز، مرغ حق .


لغت نامه دهخدا

چوک . (اِ) آلت تناسل . (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ سروری ) (انجمن آرا) (فرهنگ خطی ) (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء). نره . مردی . آلت تناسل . (یادداشت مؤلف ). آلت تناسل مرد. نره . (فرهنگ فارسی معین ). در پهلوی چوک و در طبری چیک (کیر) در عربی «شیق ». سر ذکر و آلت مرد است . (حواشی برهان ) :
بر کسی چون کمان ندافی
بزنی چوک چون چک نداف .

فرالاوی .


|| زانو زدن شتر. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) :
برانم از عقب کوچ کرده ٔ خود لوک
زند جمازه ٔ سعیم به خیمه گاهش چوک .

جامی (از آنندراج ).


جهانگیری این معنی را به واو مجهول نوشته و معانی دیگر آن را به واومعروف و در این تأمل است چه لوک که بر وزن او در شعر آمده به واو معروف است . (آنندراج ) (انجمن آرا). || امر بزانو زدن هم هست ، یعنی بزانو درآی و گویند به این معنی ترکی است . (برهان ). || زانو زدن . (فرهنگ نظام ). رجوع به چوک زدن شود.

چوک . (اِ) مرغی است که خویشتن از درخت بیاویزد. (فرهنگ اسدی ). نام جانوری که خود را از شاخ درخت بیاویزد و حق حق کند تا زمانی که قطره ٔ خونی از دهان او بچکد. (جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ خطی ). مرغیست که خویشتن را از درخت آویزد از سر منقار و بانگ زند چندانکه خون از بینی ریزد. (اوبهی ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). مرغکی است که خود را از شاخ درخت بیاویزد و فریاد کند، و حق حق کند. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). پرنده ای است که بپا خود را از شاخه درخت بیاویزد و آوازی شبیه به حق حق میدهد. (فرهنگ نظام ).مرغی است که خود را از شاخه ٔ درخت سرنگون بیاویزد وچندان بانگ کند که خون از او روان شود. (فرهنگ خطی )(فرهنگ سروری ). بوم کلان که در شبها بانگ کند. (فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی ). مرغیست مانند جغد که خود را از درخت آویزان سازد و فریاد کند. شب آویز. مرغ حق . (فرهنگ فارسی معین ). شباهنگ ؟ شباویز. (یادداشت مؤلف ).نوعی جغد (بوم است ) که بر درختان مقام گیرد و از سوراخی که بر بینی وی باشد شب هنگام بانگی چون بانگ «حق » برآید و عامه گویند حق گوید و از گفتن بازنایستد تا قطره ٔ خونی از گلویش بچکد و نیز معتقدند وی از درخت ، خویشتن نگونسار کند که این مکافات و پادافراه ازآنست که حبه ای از مال یتیم بخورده است :
گوئی بهی چو من ز غم عشق زردگشت
از شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن .

رودکی .



چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته
ماغ سیه با دو بال غالیه آمیخته .

منوچهری (از لغت فرس ).


در فرهنگ اسدی خطی آقای نخجوانی که تاریخ کتابت آن 766 است کلمه «چوک » «کوچ » آمده است بهمین معنی و با همین شعر منوچهری لیکن مصرع دوم این است : «بانگ کنان تا سحر آب دهان ریخته ». (یادداشت مؤلف ).

چوک . (اِخ ) از قرای ممسنی فارس است . (مرآت البلدان ج 4 ص 288).


چوک . (هندی ، اِ) بازار و محلی که در آن خرید و فروش کنند. و بازار هر روزی . || بازار مخصوص به لباسهای مستعمل . (ناظم الاطباء).


چوک . (هندی ، اِ) نام هندی چیزی از قبیل رب بسیار ترشی که از کوهستان نیپال و نواحی آن می آورند و آبلیمو را چون بجوشانند تا غلیظ شود. علق .


چوک. ( اِ ) مرغی است که خویشتن از درخت بیاویزد. ( فرهنگ اسدی ). نام جانوری که خود را از شاخ درخت بیاویزد و حق حق کند تا زمانی که قطره خونی از دهان او بچکد. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ خطی ). مرغیست که خویشتن را از درخت آویزد از سر منقار و بانگ زند چندانکه خون از بینی ریزد. ( اوبهی ) ( حاشیه فرهنگ اسدی ). مرغکی است که خود را از شاخ درخت بیاویزد و فریاد کند، و حق حق کند. ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ). پرنده ای است که بپا خود را از شاخه درخت بیاویزد و آوازی شبیه به حق حق میدهد. ( فرهنگ نظام ).مرغی است که خود را از شاخه درخت سرنگون بیاویزد وچندان بانگ کند که خون از او روان شود. ( فرهنگ خطی )( فرهنگ سروری ). بوم کلان که در شبها بانگ کند. ( فرهنگ سروری چ دبیرسیاقی ). مرغیست مانند جغد که خود را از درخت آویزان سازد و فریاد کند. شب آویز. مرغ حق. ( فرهنگ فارسی معین ). شباهنگ ؟ شباویز. ( یادداشت مؤلف ).نوعی جغد ( بوم است ) که بر درختان مقام گیرد و از سوراخی که بر بینی وی باشد شب هنگام بانگی چون بانگ «حق » برآید و عامه گویند حق گوید و از گفتن بازنایستد تا قطره خونی از گلویش بچکد و نیز معتقدند وی از درخت ، خویشتن نگونسار کند که این مکافات و پادافراه ازآنست که حبه ای از مال یتیم بخورده است :
گوئی بهی چو من ز غم عشق زردگشت
از شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن.
رودکی.
چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته
ماغ سیه با دو بال غالیه آمیخته.
منوچهری ( از لغت فرس ).
در فرهنگ اسدی خطی آقای نخجوانی که تاریخ کتابت آن 766 است کلمه «چوک » «کوچ » آمده است بهمین معنی و با همین شعر منوچهری لیکن مصرع دوم این است : «بانگ کنان تا سحر آب دهان ریخته ». ( یادداشت مؤلف ).

چوک. ( اِ ) آلت تناسل. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ سروری ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ خطی ) ( فرهنگ نظام ) ( ناظم الاطباء ). نره. مردی. آلت تناسل. ( یادداشت مؤلف ). آلت تناسل مرد. نره. ( فرهنگ فارسی معین ). در پهلوی چوک و در طبری چیک ( کیر ) در عربی «شیق ». سر ذکر و آلت مرد است. ( حواشی برهان ) :
بر کسی چون کمان ندافی
بزنی چوک چون چک نداف.
فرالاوی.
|| زانو زدن شتر. ( جهانگیری ) ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( ناظم الاطباء ) :

فرهنگ عمید

آلت تناسلی مرد.
پرنده ای شبیه جغد که خود را از درخت آویزان می کند و پی درپی فریاد می کشد، شب آویز، مرغ حق: چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته / زاغ سیه پرّوبال غالیه آمیخته (منوچهری: ۱۸۰ ).

پرنده‌ای شبیه جغد که خود را از درخت آویزان می‌کند و پی‌درپی فریاد می‌کشد؛ شب‌آویز؛ مرغ حق: ◻︎ چوک ز شاخ درخت خویشتن آویخته / زاغ سیه پرّوبال غالیه آمیخته (منوچهری: ۱۸۰).


آلت تناسلی مرد.


گویش مازنی

آلت تناسلی پسر بچه


مرغ حق


/chook/ جوجه – جوجه ی ماکیان & آلت تناسلی پسر بچه & مرغ حق

جوجه – جوجه ی ماکیان


واژه نامه بختیاریکا

( چوک * ) گیاهی که پودرش را در دوغ می ریزند
( چَوک ) کج

پیشنهاد کاربران

چوک "در زبان کردی چۆک" Chok، یعنی زانو

در گویش مردم بندرعباس چوک به معنی پسر می باشد

در زبان مازنی همان مرغ حق میباشد

چوک در لهجه مردم استان هرمزگان و شهرستان کهنوج از توابع استان کرمان و لار به معنی پسر ابو

چوک به زبان عامیانه استان تخار کشور افغانستان به معنی چهارراهی هست

تو زبان ما به معنی یه گیاهی که واسه طعم دادن به دوغ ازش استفاده میشه. chookفک کنم همون چویل البته😊

شباویز

چوک: [ اصطلاح شکار] تنگ بودن انتهای لوله تفنگ ساچه زنی.

پسر در زبان مُلکی گالی ( زبان بومیان رشته کوه مکران در جنوب شرق کشور )

چوک در هر گویش و زبان یا لهجه یک معنی داره در مناطق از بلوچستان ب بازی محلی. ب فرزند چوک میگویند ب نظرم معنای ثابتی ندارد چون بعضی از کلمات در هر زبان دارای معنای خاص می باشند با تشکر از همه دوستان
اسماعیل شه گلین بلوچستان

چوک به به لهچه میشه چوک

پسر در زبان ملکی گالی بشکرد

چوک ( �ok ) :در زبان ترکی استانبولی یعنی خیلی

زانو


کلمات دیگر: