کلمه جو
صفحه اصلی

طیفور

فرهنگ اسم ها

اسم: طیفور (پسر) (عربی)
معنی: نوعی پرنده کوچک، نام بایزید بسطامی عارف نامدار

فرهنگ فارسی

ابویزید عیسی بن سروشان بسطامی
پرنده ای کوچک، هرپرندهای خواه بزرگ باشدیاکوچک
۱ - مرغی است خرد . ۲ - مطلق پرنده .
نام موضعی است

فرهنگ معین

( طیفور (طَ یا طِ ) ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - مرغی است خرد. ۲ - پرنده (مطلق ).

لغت نامه دهخدا

طیفور. [ طَ ] (اِخ ) رجوع به «ابومنصور طیفور طیب » شود.


طیفور. [ طَ ] ( ع اِ ) نام جانورکی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || مطلق پرنده را گویند اعم از مرغ و ملخ و امثال آن. ( برهان ). || مرغی است. ( مهذب الاسماء ). || مرغیست خرد. طائرٌ صغیرٌ. ( قطر المحیط ) :
همچو پروانه چراغ شود
در شبستان وقت او طیفور.
سیف اسفرنگ.
همیشه تا سپه صبح نقش خسرو روز
دهند عرض بدین نخل سبز چون طیفور.
کاتبی.
بوستانها ز برگها اکنون
بر طبقهای زرّ طیفور است.
؟
|| یکی از ثوانی نجوم است و بعقیده قدما آن بخاری است که از زمین متصاعد شده در کره نار محترق گشته و تا کره زمین چون دیواری اتصال داشته باشد، و شاید مراد قدما اورربرآل باشد. || ظرفی که اندرون آن گود باشد. ( دزی ج 2 ) : ثم جاء بعد صلاة المغرب و معه طیفوران کبیران احدهما بالطعام و الاَّخر بالفاکهة و خریطة فیها دراهم. ( ابن بطوطة ). و امر باحضار صینیّة من ذهب و هی مثل الطیفور الصغیر و امر ان یأتی فیها الف دینار من الذهب و اخذها السلطان بیده فصبها علیه و قال : هی لک مع الصینیة. ( ابن بطوطة ). ثم اتوا بطیفور ذهب فیه الفاکهة الیابسة و بطیفور مثله فیه الجلاب و طیفور ثالث فیه التنبول ، و من عادتهم ان الذی یخرج له ذلک یأخذ الطیفور بیده و یجعله علی کاهله ثم یخدم بیده الاخری الی الارض ، فاخذ الوزیر الطیفور بیده قصداً ان یعلمنی کیف افعل أیناساً منه و تواضعاً و مبرةً جزاه اﷲ خیراً ففعلت کفعله. ( ابن بطوطة ج 2 ص 75 ).

طیفور. [ طَ ] ( اِخ ) رجوع به «ابومنصور طیفور طیب » شود.

طیفور. [ طَ ] ( اِخ ) پسر سلطان اولجایتو که در خردی نماند. ( ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 70، 71 ).

طیفور. [ طَ ] ( اِخ ) ( ...قلعه ) قلعه ای است از قلاع ارجان از کوره قبادخره فارس. ( نزهة القلوب چ اروپا ص 130 ).

طیفور. [ طَ ] ( اِخ ) نام ابوطاهر والد ابوالفضل احمدبن ابی طاهر مرورودی که از مصنفین نامی و مشهور عربست. رجوع به احمدبن ابی طاهر طیفور در معجم المطبوعات ج 2 ستون 1255 و ص 209 الفهرست ابن الندیم و ص 80، 150، 152 ( حاشیه )، 166، 170، 236 کتاب ضحی الاسلام ج 2 شود.

طیفور. [ طَ ] ( اِخ ) ( ملک... ) انجدانی. برادر مهتر ملا داعی انجدانی است و از تلامذه شیخ عبدالعال و مولانا فتح اﷲ معز است و اول ِ حال کسری تخلص میکرده بعد از آن مدتی در قزوین مانده و ملک تخلص میکرده. بهر حال این یک بیت ممتاز از او ملاحظه شد. گویند بعد از آنکه میرزا ملک قمی بهندوستان رفته بود جمعی این شعر را به او اسناد میدادند، ملک طیفور قاصدی به این خصوص بهند فرستاده از میرزا ملک قمی حجتی صادر کرده مدعیان را ساکت ساخته و شعر را مالک شد. این است :

طیفور. [ طَ ] (اِخ ) (...قلعه ) قلعه ای است از قلاع ارجان از کوره ٔ قبادخره ٔ فارس . (نزهة القلوب چ اروپا ص 130).


طیفور. [ طَ ] (اِخ ) (ملک ...) انجدانی . برادر مهتر ملا داعی انجدانی است و از تلامذه ٔ شیخ عبدالعال و مولانا فتح اﷲ معز است و اول ِ حال کسری تخلص میکرده بعد از آن مدتی در قزوین مانده و ملک تخلص میکرده . بهر حال این یک بیت ممتاز از او ملاحظه شد. گویند بعد از آنکه میرزا ملک قمی بهندوستان رفته بود جمعی این شعر را به او اسناد میدادند، ملک طیفور قاصدی به این خصوص بهند فرستاده از میرزا ملک قمی حجتی صادر کرده مدعیان را ساکت ساخته و شعر را مالک شد. این است :
خون چکان است ملک تیغ ستم میترسم
که پی آخر به در خانه ٔ قاتل برود.

(آتشکده ٔ آذر).


و نیز رجوع به ص 88، 169، 170، 177 ترجمه ٔ ج 4 تاریخ ادبیات ایران از رشید یاسمی شود.

طیفور. [ طَ ] (اِخ ) ابن عیسی بن آدم بن عیسی بن علی الزاهد البسطامی الاصغر المکنی بابی یزید (و ظاهراً بایزید اصغر برادرزاده ٔ بایزید اکبر است ). رجوع به ص 93 از ج 4 صفة الصفوة لابن الجوزی و نیز رجوع به ص 180 ج 2 معجم البلدان و ص 338 روضات الجنات شود.


طیفور. [ طَ ] (اِخ ) پسر سلطان اولجایتو که در خردی نماند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 70، 71).


طیفور. [ طَ ] (اِخ ) نام ابوطاهر والد ابوالفضل احمدبن ابی طاهر مرورودی که از مصنفین نامی و مشهور عربست . رجوع به احمدبن ابی طاهر طیفور در معجم المطبوعات ج 2 ستون 1255 و ص 209 الفهرست ابن الندیم و ص 80، 150، 152 (حاشیه )، 166، 170، 236 کتاب ضحی الاسلام ج 2 شود.


طیفور. [ طَ ] (اِخ ) نام بایزید بسطامی شیخ صوفیه است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و هو طیفوربن عیسی بن سروشان البسطامی الملقب بسلطان العارفین . رجوع به «ابویزید طیفوربن عیسی » و ج 1 ص 292 حبیب السیر و ص 61 ج 2 نامه ٔ دانشوران و ص 338 روضات الجنات و بایزید بسطامی شود.


طیفور. [ طَ ] (اِخ ) نام موضعی است . (مراصد الاطلاع ).


طیفور. [ طَ ] (ع اِ) نام جانورکی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || مطلق پرنده را گویند اعم از مرغ و ملخ و امثال آن . (برهان ). || مرغی است . (مهذب الاسماء). || مرغیست خرد. طائرٌ صغیرٌ. (قطر المحیط) :
همچو پروانه ٔ چراغ شود
در شبستان وقت او طیفور.

سیف اسفرنگ .


همیشه تا سپه صبح نقش خسرو روز
دهند عرض بدین نخل سبز چون طیفور.

کاتبی .


بوستانها ز برگها اکنون
بر طبقهای زرّ طیفور است .

؟


|| یکی از ثوانی نجوم است و بعقیده ٔ قدما آن بخاری است که از زمین متصاعد شده در کره ٔ نار محترق گشته و تا کره ٔ زمین چون دیواری اتصال داشته باشد، و شاید مراد قدما اورربرآل باشد. || ظرفی که اندرون آن گود باشد. (دزی ج 2) : ثم جاء بعد صلاة المغرب و معه طیفوران کبیران احدهما بالطعام و الاَّخر بالفاکهة و خریطة فیها دراهم . (ابن بطوطة). و امر باحضار صینیّة من ذهب و هی مثل الطیفور الصغیر و امر ان یأتی فیها الف دینار من الذهب و اخذها السلطان بیده فصبها علیه و قال : هی لک مع الصینیة. (ابن بطوطة). ثم اتوا بطیفور ذهب فیه الفاکهة الیابسة و بطیفور مثله فیه الجلاب و طیفور ثالث فیه التنبول ، و من عادتهم ان الذی یخرج له ذلک یأخذ الطیفور بیده و یجعله علی کاهله ثم یخدم بیده الاخری الی الارض ، فاخذ الوزیر الطیفور بیده قصداً ان یعلمنی کیف افعل أیناساً منه و تواضعاً و مبرةً جزاه اﷲ خیراً ففعلت کفعله . (ابن بطوطة ج 2 ص 75).

فرهنگ عمید

۱. پرنده ای کوچک.
۲. هر جانوری که توانایی پرواز دارد، مانند مرغ و ملخ.

جدول کلمات

پرنده ، جهنده


کلمات دیگر: