مترادف پناه : امان، پناهگاه، حفاظ، زنهار، ظل، عیاذ، کنف، مامن، ماوا، معاذ، پشتیبان، حافظ، حامی، ظهیر، معاضد، ملاذ، ملجا
پناه
مترادف پناه : امان، پناهگاه، حفاظ، زنهار، ظل، عیاذ، کنف، مامن، ماوا، معاذ، پشتیبان، حافظ، حامی، ظهیر، معاضد، ملاذ، ملجا
فارسی به انگلیسی
aegis, bulwark, cover, crutch, defense, guard, haven, lee, protection, protector, refuge, rock, safeguard, shelter, shield, safe
shelter, refuge, asylum, [fig.] protection
فارسی به عربی
فرهنگ اسم ها
معنی: پشتیبان، حامی، نگهبان
(تلفظ: panāh) پشتیبان ، حامی ، نگهبان.
مترادف و متضاد
۱. امان، پناهگاه، حفاظ، زنهار، ظل، عیاذ، کنف، مامن، ماوا، معاذ
۲. پشتیبان، حافظ، حامی، ظهیر، معاضد، ملاذ، ملجا
امان، پناهگاه، حفاظ، زنهار، ظل، عیاذ، کنف، مامن، ماوا، معاذ
پشتیبان، حافظ، حامی، ظهیر، معاضد، ملاذ، ملجا
فرهنگ فارسی
۱- ( اسم ) حفظ حمایت پشتی زنهار امان کنف . ۲- ( صفت ) نگاهبان نگاهدار حامی حافظ حارس . ۳- ( اسم ) پناهگاه جای استوار ملجا ملاذ ماوی . ۴- سای. دیوار . ۵- سعادت مقابل نحوست . ۶- پناه بر پناهنده شو : ( ز هر بد بدارای گیتی پناه . که او راست بر نیک و بد دستگاه . ) ( فردوسی ) ۷- ( اسم ) در بعضی ترکیبات بمعنی ( پناه دهنده ) آید : جان پناه دولت پناه رعیت پناه و مانند آن . یا پناه برخدا. بیزدان پناه اعوذبالله نعوذبالله استغفرالله عیاذابالله . یا پناه جهان. ملجاعالمیان . یا جای پناه . پناهگاه جای محفوظ . یا در پناه . در ظل در کنف .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
هر آنکس که در بارگاه تواند
ز ایران و اندر پناه تواند
چو گستهم و شاپور و چون اندیان
چو خراد برزین ز تخم کیان ...
فردوسی .
چو دشمن بدیوار گیرد پناه
ز پیکار و کینش نترسد سپاه .
فردوسی .
جهان سر بسر در پناه منست
پسندیدن داد راه منست .
فردوسی .
هر آنگه که دیدی شکست سپاه
گوان را همیداشتی در پناه .
فردوسی .
بدان سرکشان گفت بیدار بید
همه در پناه جهاندار بید.
فردوسی .
که یکسر شما در پناه منید
نه جوینده ٔ تاج و گاه منید.
فردوسی .
ز چین تا بخارا سپاه ویند
همه مهتران در پناه ویند.
فردوسی .
هر آن کس که بر بارگاه تواند
ز ایران و اندر پناه تواند.
فردوسی .
همه یکسر اندر پناه منند
اگردشمن ار نیکخواه منند.
فردوسی .
ز گیتی پناه ترا برگزید
چنان کرد کز نامداران سزید.
فردوسی .
همه یکسره در پناه منید
اگر چند بدخواه گاه منید.
فردوسی .
اندر پناه خویش مرا جایگاه داد
کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو.
فرخی .
شیخ العمید صاحب سید که ایمنست
اندر پناه ایزد و اندر پناه میر.
منوچهری .
ذلّش نهفته باشد عز آشکار باشد
و اندر پناه ایزد در زینهار باشد.
منوچهری .
ما در پناه دولت ... این ملک روزگار خرم گردانیده ایم . (کلیله و دمنه ).و بدین مقامات و مقدمات هر گاه حوادث بر عاقل محیط شود باید در پناه صواب رود. (کلیله و دمنه ).
عادل غضنفری تو و پروانه ٔ تو من
پروانه در پناه غضنفر نکوتر است .
خاقانی .
|| سعادت (در مقابل گزند بمعنی نحوست ). حمایت . مهربانی :
دگر گردش اختران بلند
که هم باپناهند و هم باگزند.
فردوسی .
که گاهی پناه است و گاهی گزند
گهی ناز و نوش است و گاهی کمند.
فردوسی .
|| حامی . حافظ. پشت . نگاهبان . نگاهدار. حارس . ثمال . مجیر :
زریر سپهبد برادرش [گشتاسب ] بود
که سالار گردان لشکرش بود...
پناه جهان بود و پشت سپاه
نگهدار کشورسپهدار شاه .
دقیقی .
نیاکان من پهلوانان بدند
پناه بزرگان و شاهان بدند.
فردوسی .
که ما را ز بدها تو باشی پناه
که گم شد کنون فر کاوس شاه .
فردوسی .
ز گیتی که را گیری اکنون پناه
پناهت خداوند خورشید و ماه .
فردوسی .
که ای خسرو خسروان جهان
پناه دلیران و پشت مهان .
فردوسی .
پناه گوان پشت ایرانیان
فرازنده ٔ اخترکاویان .
فردوسی .
بمؤبد چنین گفت کین دادخواه
ز گیتی گرفتست ما را پناه .
فردوسی .
چنین داد پاسخ گرانمایه شاه
که دادار باشد ز هر بد پناه .
فردوسی .
بر او [ به رستم ] آفرین کرد گودرز گیو
که ای نامبردار سالار نیو
ترا جاودان باد ایزد پناه
بکام تو گردند خورشید و ماه .
فردوسی .
پناهی بود گنج را پادشا
نوازنده ٔ مردم پارسا
تن شاه ، دین را پناهی بود
که دین بر سر اوکلاهی بود.
فردوسی .
بجز داد و نیکی مکن در جهان
پناه کهان باش و فر مهان .
فردوسی .
بر او آفرین کرد گشتاسب و گفت
که با تو خرد باد همواره جفت
برفتنت یزدان پناه تو باد
به بازآمدن تخت و گاه تو باد.
فردوسی .
مر او را بخواند بدین رزمگاه
که اویست ایرانیان را پناه .
فردوسی .
به هر نیک و بدها پناهم توئی
منم چون کنارنگ و شاهم توئی .
فردوسی .
کمر بسته ٔ شهریاران بود
به ایران پناه سواران بود.
فردوسی .
بدو گفت اولاد نام تو چیست
چه مردی و شاه وپناه تو کیست .
فردوسی .
به پیش خداوند خورشید و ماه
بیامد ورا کرد پشت و پناه .
فردوسی .
جهان متابع او باد و روزگار مطیع
خدای ناصر او باد و بخت نیک پناه .
فرخی .
اندر پناه خویش مرا جایگاه داد
کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو.
فرخی
اندر نبرد پشت و پناه تو کردگار
وندر سریر مونس جان تو ماه تو.
فرخی .
بندیان داشت بی زوار و پناه
برد با خویشتن بجمله براه .
عنصری .
ای بارخدا و ملک بارخدایان
شاه ملکانی و پناه ضعفائی .
منوچهری .
پناه سپه شاه نیک اختر است
چو شه شد سپه چون تن بی سر است .
اسدی .
پناهت جهان آفرین باد و بس
که از بد جز او نیست فریادرس .
اسدی .
پناه روان است دین از نهاد
کلید بهشت و ترازوی داد.
اسدی .
کرا از مگس داشت باید نگاه
ز بد چون بوددیگران را پناه .
اسدی .
زلیخا زنش بود موصوف بود
بحسن اندر آفاق و معروف بود
عزیز هنرمند بر وی پناه
که تابنده تر بود رویش ز ماه .
شمسی (یوسف وزلیخا).
چنین که از همه سو دام راه می بینم
به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست .
حافظ.
|| پناهگاه . اندخسواره . جای استوار. ملجاء. ملتجاء. (نصاب ). جای التجاء. معاذ. ملاذ. کهف . کهف امان . عناص . مفاز. مفازه . مَعقل . مَفزَع . مَوئل . موئلة. (منتهی الارب ). مأوی . مثوی . محیص . مهرب . منجات .مُلتَحَد. حصن . وَزَر. معتَصَم . (منتهی الارب در ماده ٔ وَزَر) مجحر. عقل . (منتهی الارب ). حرز :
که ایرانیان با درفش و سپاه
گرفتند کوه هماون پناه .
فردوسی .
که چون رفت و آرامگاهش کجاست
نهان گشت ازیدر پناهش کجاست .
فردوسی .
کجات آن بناهای کرده بلند
که بودت یکایک پناه از گزند.
فردوسی .
از آن کرده ام دشت منذر پناه
که هرگز ندیدم نوازش ز شاه .
فردوسی .
دو دیگر که دارنده یار من است
پناهست و مهرش حصار من است .
فردوسی .
توئی در همه بد به ایران پناه
ز تو برفرازند گردان کلاه .
فردوسی .
سیاوش که از شهر ایران برفت
پناه از جهان درگه او گرفت .
فردوسی .
به اندیشه از بی گزندان بود
همیشه پناهش به یزدان بود.
فردوسی .
چنین گفت با هوم کاوس شاه
به یزدان سپاس و بدویم پناه .
فردوسی .
هر آن کز غم جان و بیم گناه
بزنهار این خانه گیرد پناه
ز بدخواه ایمن شود وز ستم
چو از چنگ یوز آهو اندر حرم .
اسدی .
از علم پناهی بساز محکم
تا روز ضرورت بدو پناهی .
ناصرخسرو.
عالمیان در کنف عدل و رأفت و پناه احسان و عاطفت آسوده گشتند. (ابن البلخی ).
خصم را نیست بجزدرگه او هیچ پناه
صید را هیچ حصاری نبود به ز حرم .
معزی .
کسی کو ز جاهت ندارد پناه
کسی کو ز عدلت ندارد سپر
چو جسمی بود کش نباشد روان
چو چشمی بود کش ندارد بصر.
معزی .
بوزینگان ... پناهی میجستند.(کلیله و دمنه ). و همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی . (کلیله و دمنه ). شه مشرق که مغرب را پناه است
قزل شه کافسرش بالای ماه است .
نظامی .
از حف [ظ: خسف ] چه باک چون پناهم
درگاه خدایگان ببینم .
خاقانی .
در زمانه پناه خویش الاّ
در شاه جهان نمی یابم .
خاقانی .
شد محمد الب الغ خوارزمشاه
در قتال سبزوار بی پناه .
مولوی .
تخفّر؛ پناه خواستن از کسی . خفیر؛ پناه یافته . استذراء؛ پناه گرفتن به چیزی .(منتهی الارب ). || سایه ٔ دیوار. (برهان قاطع). || (فعل امر) امر بدین معنی هم هست یعنی پناه ببر و پناه بگیر. (برهان قاطع). فعل امر ازپناهیدن :
زهر بد بزال و به رستم پناه
که پشت سپاهند و زیبای گاه .
فردوسی .
ز هر بد بدارای گیتی پناه
که اوراست بر نیک و بد دستگاه .
فردوسی .
|| (اِ) چون مزید مؤخر استعمال شود بمعنی پناه دهنده و نگاهدارنده و حامی : الفت پناه . ایران پناه . جهان پناه . جان پناه . داراپناه . دولت پناه . دین پناه . رعیت پناه . زمانه پناه . صف پناه . عالم پناه . گیتی پناه . لشکرپناه . معدلت پناه . مغفرت پناه :
برفت از در شاه داراپناه
بکردار باد اندر آمدز راه .
فردوسی .
قباد و چو کشواذ زرّین کلاه
بسی نامداران گیتی پناه .
فردوسی .
شماساس کین توز لشکرپناه
که قارن بکشتش به آوردگاه .
فردوسی .
دمان رفت تا پیش توران سپاه
یکی نعره زد شیر لشکرپناه .
فردوسی .
خروش آمد از قلب ایران سپاه
چوپیروز شد گرد لشکرپناه .
فردوسی .
- پشت و پناه . رجوع به پشت و پناه شود.
- پناه با کسی (یا بکسی ) دادن ؛ ملتجی شدن به او: استناد؛ پناه با کسی دادن . (تاج المصادر بیهقی ). لوث ؛ پناه باکسی دادن . (تاج المصادر بیهقی ). ارزاء؛ پناء با کسی دادن . (تاج المصادر). اعتصار؛ پناه با کسی یا با چیزی دادن . (تاج المصادر) (زوزنی ). تعصر؛ پناه با کسی یا با چیزی دادن . ارکاء؛ پناه بکسی دادن . (تاج المصادر).
- پناه بچیزی بردن ؛ ملتجی شدن . التجاء. اعتصار؛ پناه بچیزی بردن .
- پناه بر خدا ؛ اعوذ باﷲ. نعوذ باﷲ. استغفراﷲ. عیاذاً باﷲ.
- پناه جهان ؛ ملجاء عالمیان :
سپهدار لشکر نگهبان کار
پناه جهان بود و پشت سوار.
دقیقی .
- جای پناه ؛ پناهگاه . جای محفوظ. جای مصون : معاک ؛ جای پناه . عقل ؛ جای پناه . (منتهی الارب ). صَمد؛ پناه نیازمندان . لفظ پناه با افعال گرفتن و بردن و آوردن و کردن و داشتن و دادن صرف شود.
- در پناه ؛ در ظل . در کنف .
هر آنکس که در بارگاه تواند
ز ایران و اندر پناه تواند
چو گستهم و شاپور و چون اندیان
چو خراد برزین ز تخم کیان...
ز پیکار و کینش نترسد سپاه.
پسندیدن داد راه منست.
گوان را همیداشتی در پناه.
همه در پناه جهاندار بید.
نه جوینده تاج و گاه منید.
همه مهتران در پناه ویند.
ز ایران و اندر پناه تواند.
اگردشمن ار نیکخواه منند.
چنان کرد کز نامداران سزید.
اگر چند بدخواه گاه منید.
کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو.
اندر پناه ایزد و اندر پناه میر.
و اندر پناه ایزد در زینهار باشد.
عادل غضنفری تو و پروانه تو من
پروانه در پناه غضنفر نکوتر است.
دگر گردش اختران بلند
که هم باپناهند و هم باگزند.
گهی ناز و نوش است و گاهی کمند.
زریر سپهبد برادرش [گشتاسب ] بود
فرهنگ عمید
٢. (اسم ) امان، زنهار: اندر «پناه» خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو (فرخی: ۳۴۰ ).
٣.(اسم ) حمایت.
۴. (اسم ) پناهگاه.
٥. (بن مضارعِ پناهیدن ) = پناهیدن
٦. پناه دهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): اسلام پناه، جان پناه.
* پناه آوردن: (مصدر لازم )
۱. پناهیدن.
۲. به کسی یا جایی پناهنده شدن.
* پناه بردن: (مصدر لازم ) پناهنده شدن: پناه می برم از جهل عالِمی به خدای / که عالِم است و به مقدار خویشتن جاهل (سعدی۲: ۶۵۴ ).
* پناه جستن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. پناهیدن.
۲. پناهنده شدن.
* پناه دادن: (مصدر متعدی، مصدر لازم )
۱. کسی را در پناه خود گرفتن و از او حمایت کردن، پشتیبانی کردن.
۲. [قدیمی] امان دادن، زنهار دادن.
* پناه کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * پناه بردن
* پناه گرفتن: (مصدر لازم ) = * پناه بردن
۱. حامی؛ پشتیبان: ◻︎ اندر پناه خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و «پناه» تو (فرخی: ۳۴۰).
٢. (اسم) امان؛ زنهار: ◻︎ اندر «پناه» خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو (فرخی: ۳۴۰).
٣.(اسم) حمایت.
۴. (اسم) پناهگاه.
٥. (بن مضارعِ پناهیدن) = پناهیدن
٦. پناهدهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): اسلامپناه، جانپناه.
〈 پناه آوردن: (مصدر لازم)
۱. پناهیدن.
۲. به کسی یا جایی پناهنده شدن.
〈 پناه بردن: (مصدر لازم) پناهنده شدن: ◻︎ پناه میبرم از جهل عالِمی به خدای / که عالِم است و به مقدار خویشتن جاهل (سعدی۲: ۶۵۴).
〈 پناه جستن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. پناهیدن.
۲. پناهنده شدن.
〈 پناه دادن: (مصدر متعدی، مصدر لازم)
۱. کسی را در پناه خود گرفتن و از او حمایت کردن؛ پشتیبانی کردن.
۲. [قدیمی] امان دادن؛ زنهار دادن.
〈 پناه کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] = 〈 پناه بردن
〈 پناه گرفتن: (مصدر لازم) = 〈 پناه بردن
دانشنامه عمومی
فیلم پناه در وبگاه سلام سینما
پسری جوان بنام پناه در یک روستای کوچک در دل کویر کمک حال خانواده و اهالی روستا است. او میان رفتن و ماندن مردد است…
حسین براتی، هدی آهنگر، ندا کوهی، کامبیز قوام زاده، مجتبی قربانی و مریم داوری بازیگران «پناه» هستند.
نویسنده و کارگردان: احمد بهرامی، مدیر فیلمبرداری: مهدی اصلانی، تدوین: باران علائی، صدابردار: هادی ساعد محکم، برنامه ریز و دستیارکارگردان: بیژن حجازی، طراحی و ترکیب صدا: حسن مهدوی، طراح صحنه و لباس: ناهیدعزیزی، طراح پوستر: مهدی هاشمی، اجرای صحنه و لباس: عباس بحری، مدیرتولید:کامبیزقوام زاده، گریم: مرجان سلمانیان، تصحیح رنگ:سهراب نوربخش، امور فنی صدا: استودیو مون، جلوهای ویژه بصری: سلمان اربابون، منشی صحنه: ندا عزیزی، دستیاران کارگردان: بهنام داوری، اهورا بهرامی، گروه فیلمبرداری: رضا گلکرمی، محسن دبیریان، عرفان قبادی بیگوند، میلاد اصلانی، دستیاران صداگذاری: ایمان عزیزی، میلاد سرچمنی، متصدی دوربین: محسن هادوی، عکاس:حمید جغتایی، عنوان بندی و زیرنویس: مرتضی حاج محمدی، مترجم: صدف صدری، تدارکات: محمد براتی، مهدی حشمت، حمل ونقل: مجید رحمانی، هماهنگی امور فرانسه: سید علیرضا میرزایی، هماهنگی و مدیریت تور: فرشته کرمعلی، مشاور رسانه ای: منصوره بسمل، مشاور کارگردان: صالح غربی جوان، مشاور پروژه: تورج اصلانی، مجری طرح: محمود بهرامی، تهیه کنندگان: ناهید عزیزی، احمد بهرامی، تهیه شده درخانه فیلم پارسیان.
پیشنهاد کاربران
در امان . تکیه گاه.
Pena
پنا::پناهPena
پدو::پناه pedov
در امو::در پناه. در امان Dar amov
دکتر کزازی در مورد واژه ی " پناه" می نویسد : ( ( پناه در پهلوی با همین ریخت به کار می رفته است و هم در کاربرد اسمی بوده است و هم در کاربرد صفتی ؛ از آن است که پناهیه panāhīh نیز از پناه که ریخت پارسی آن پناهی است، در پهلوی کاربرد داشته است. ) )
( ( میان بسته دارید و بیدار بید:
همه در پناه جهاندار بید ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۲. )