معنی: جاری، روان، تندزبان، گویا، ( اَعلام ) ) نام پدر محمّد ابن جَریر طبری: [ هجری] معروف به جَریر طبری، مورخ و مفسر ایرانی ساکن بغداد، مؤلف تاریخ طبری و تفسیر طبری ( هر دو ترجمه )، هر دو به عربی، ) جریر: [، قمری] شاعر عرب، که در هجو مخالفانش مشهور بود، دیوانش چاپ شده است، ( در اعلام ) نام پدر محمد بن جریر طبری از بزرگترین مورخان ایران، نام دانشمند معروف و مؤلف تاریخ طبری
جریر
فرهنگ اسم ها
معنی: جاری، روان، تندزبان، گویا، ( اَعلام ) ) نام پدر محمّد ابن جَریر طبری: [ هجری] معروف به جَریر طبری، مورخ و مفسر ایرانی ساکن بغداد، مؤلف تاریخ طبری و تفسیر طبری ( هر دو ترجمه )، هر دو به عربی، ) جریر: [، قمری] شاعر عرب، که در هجو مخالفانش مشهور بود، دیوانش چاپ شده است، ( در اعلام ) نام پدر محمد بن جریر طبری از بزرگترین مورخان ایران، نام دانشمند معروف و مؤلف تاریخ طبری
(تلفظ: jarir) جاری ، روان ، تند زبان ، گویا ؛ (در اعلام) نام پدر محمد بن جریر طبری از بزرگترین مورخان ایران .
فرهنگ فارسی
ابن یزید بن خالد بن عبدالله قسری یکی از خطبای زبان عرب بود . وی خطیبی نبیل و خوش بیان و از عمال ابو جعفر منصور خلیفه عباسی بود .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن معدان کندی . او را جفیش بن نعمان و خفشیش و نیز بصورتهای دیگر ذکر کرده اند. رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابة ذیل جفشیش شود.
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. او عمر را دید و ابوسلمة منقری از او روایت کرد. وی مجهول است ولی ابن حبان او را در زمره ٔ ثقات آورده است . (از لسان المیزان ).
جریر. [ ج َ ] ( اِخ ) نام موضعی است که در عصر عبداﷲبن زیاد در آن جنگی روی داد. ( از معجم البلدان ).
جریر. [ ج ُ رَ ] ( اِخ ) نام موضعی است بنزدیک مکه. ( از معجم البلدان ).
جریر. [ ج َ ] ( اِخ ) از عمال ابومحمد موسی الهادی خلیفه عباسی است. ( از النقود العربیة ص 123 ).
جریر. [ ج ُ رَ] ( اِخ ) بنو جریر. از محال بصره است. و نسبتی بقبیله ای که به آنجا نزول کرده بود. ( از معجم البلدان ).
جریر. [ ج َ ] ( اِخ ) یا ابوجریر. بغوی و ابن منده به این ضبط آورده و آن را محقق ندانسته و در ضبط درست کلمه حریز با حاء مهمله و در آخر زای معجمه میباشد. ( از الاصابة فی تمییز الصحابة ). و رجوع به حریز شود.
جریر. [ ج َ ] ( اِخ ) مکنی به ابوعروة. وی از روات مجهول الحال بود و سلیمان بن بلال از او روایت دارد. ( از لسان المیزان ).
جریر. [ ج َ ] ( اِخ ) ابن ابوعطاء. از روات بود. ابن عدی از ابن معین نقل میکند که او را نمی شناسم. ( از لسان المیزان ).
جریر. [ ج َ ]( اِخ ) ابن احمدبن ابی داود . او این ابیات را از قول یعقوب بن داود انشاء کرد:
طلق الدنیا ثلاثاً
اطلب زوجا سواها
انها زوجة سوء
لاتبالی من اتاها.
رجوع به کتاب الوزراء و الکتاب ص 121 شود.
جریر. [ ج َ ] ( اِخ ) ابن ارقط... از صحابه بود و ابن منده از طریق یعلی بن اشدق از او روایت کرد ولی متروک است. ( از الاصابة فی تمییز الصحابة ).
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن منصور. از روات بود و روایاتی از او در عقدالفرید درباره ٔ لعن حجاج نقل شده است . رجوع به عقدالفرید ج 5 ص 230 شود.
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عمروبن ثابت . از روات است و در تاریخ بیهق روایتی از او نقل شده است . رجوع به کتاب مزبور ص 168 شود.
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) مکنی به ابوعروة. وی از روات مجهول الحال بود و سلیمان بن بلال از او روایت دارد. (از لسان المیزان ).
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن حازم ایار. از روات و تابعان است . (از عیون الاخبار ج 2 ص 16). در کتب دیگر نیز از قبیل : سیره ٔ عمربن عبدالعزیز صص 146 - 159 و ص 284 و عقدالفرید ج 1 ص 272 و ج 5 ص 62 و المصاحف صص 192 و 194 جریر با دو راء مهمله ضبط شده است . رجوع بکتابهای فوق شود.
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن ارقط ... از صحابه بود و ابن منده از طریق یعلی بن اشدق از او روایت کرد ولی متروک است . (از الاصابة فی تمییز الصحابة).
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن بکیرعبسی . از روات بود و از حذیفه روایت کرد. بخاری حدیث او را منکر دانسته و دولابی و ابوالعرب اورا در شمار ضعفا آورده اند. (از لسان المیزان ج 2).
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن هنب . ابن مدینی او را مجهول دانسته و گوید: جزقتاده کسی از او روایت ندارد. (از لسان المیزان ).
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن حازم ازدی سمنی . رئیس فرقه ٔ سمنیه از فرق زنادقه است . پیروان این فرقه ابتدا در هند بظهور رسیدند و مذهب سمنی گویا اصلاً مستخرج از ادیان هندی است و آنان به قدمت عالم و تناسخ ارواح عقیده داشته و منکر نظرو استدلال بوده اند. این فرقه در چین و هند و خراسان فراوان بودند و در قرن دوم هجری صاحب ترجمه که یکی از مشاهیر این فرقه است با عمروبن عبید متکلم معروف معتزلی در بصره مناظره کرده است . (از حاشیه ٔ کتاب خاندان نوبختی ص 26). و رجوع به ضحی الاسلام ج 3 ص 206 شود.
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن حمید ضبی مکنی به ابوعبداﷲ. تابعی است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابوعبداﷲ شود.
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن زحر عجلی کوفی از روات است . وی از کسانی است که از جعفرصادق (ع ) روایت میکند و طوسی او رادر رجال الشیعه خود آورده است . (از لسان المیزان ).
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن شراحیل . وی از حجیةبن عدی روایت کند.ابوحاتم او را مجهول دانسته است و جراح بن ضحاک از او روایت دارد. برخی او را «حریز» با حاء مهمله و در آخر آن زاء معجمه ضبط کرده اند. (از لسان المیزان ).
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ حمیری . ابن عساکر گوید: او را صحبتی است . رجوع به الاصابة فی تمییزالصحابة شود.
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ شامی مکنی به ابوسلیمان . از روات بود. ازدی او را ضعیف دانسته و گوید: حدیث وی نوشته نشود. (از لسان المیزان ).
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) نام موضعی است که در عصر عبداﷲبن زیاد در آن جنگی روی داد. (از معجم البلدان ).
لولا جریر هلکت بجیله
نعم الفتی و بئست القبیله .
(از صبح الاعشی ج 1 ص 329).
و رجوع به تاریخ گزیده ج 1 ص 178، 221، 846 و عیون الاخبار ج 1 ص 251، 335 شود.
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عبدالحمیدبن قرط ضبی ّ از روات بود وی در آبه از قرای اصفهان بدنیا آمد و در کوفه زیست و در ری درگذشت . (از کتاب ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 250). شاید این شخص همان جریربن عبدالحمید کندی باشد. رجوع به این کلمه و عیون الاخبار ج 1 ص 161 و تاریخ الخلفا ص 190 شود.
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز یا عبدالمسیح از بنی ضبیعه از طایفه ٔربیعه ملقب به متلمس . از شعرای عصر جاهلی و از مردم بحرین است . وی دایی طرفةبن عبد و ندیم عمروبن هند پادشاه عراق بود، سپس عمرو را هجو کرد و او قصد قتل شاعر کرد و جریر به شام گریخت و به ملوک آل جفنه پیوست و در حدود سال 50 قبل از هجرت در بصری از توابع حوران سوریه درگذشت . و سرچشمه ٔ این مثل عربی «اشأم من صحیفةالمتلمس » همین شاعر است ؛ زیرا وی از طرف عمروبن هند نامه ای برای عامل او در بحرین برد که در آن فرمان قتل شاعر نوشته شده بود. عامل نامه را گشود و برای جریر خواند، پس از آن او را در نهر حیره انداخت ولی نجات یافت . دیوان شعری دارد که آنچه از اشعارش باقی مانده در آن گرد آمده است . این دیوان توسط فولرس مستشرق به آلمانی ترجمه شده است . (از اعلام زرکلی ). و رجوع به عقدالفرید شود.
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عثمان . از روات بود. رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 358 شود.
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عثمان . از مردم مدینه بود. ابوعمر و نیز کشی در رجال الشیعه او را از روات جعفر صادق (ع ) شمرده اند. همو گوید: جریر فقیهی صالح و از همه ٔ مردم به علم مواریث آشناتر بود. رجوع به لسان المیزان ج 2 شود.
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عجلان ازدی . از روات بود. طوسی در رجال الشیعه او را از روات جعفر صادق (ع ) شمرده است . (از لسان المیزان ).
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عطیة. او از شریح قاضی روایت کند و مجهول است و عبدالواحدبن زیاد از او روایت دارد. ابن حبان او را در شمار ثقات آورده است . (از لسان المیزان ).
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن غالب رعینی . وی مقام قضاء طلیطله را در ایامی که بر امیر حکم بن هشام شوریده بودند، بعهده داشت . در این انقلاب صدها تن بقتل رسیدند. (از الحلل السندسیه ج 2 ص 33).
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن قیس . از روات بود و روایتی درباره ٔ ضربت خوردن امیرالمؤمنین علی (ع ) در البیان و التبیین از او نقل شده است . رجوع به کتاب مزبور ج 3 ص 56 شود.
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن کریب شامی مکنی به ابوالزاهر. تابعی است . (یادداشت مؤلف ).
خیر من البخل للفتی عدمه
و من بنین اعقة عقمه .
(از البیان و التبیین ج 3 ص 133).
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن ابوعطاء. از روات بود. ابن عدی از ابن معین نقل میکند که او را نمی شناسم . (از لسان المیزان ).
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) ابن عقبه و ابن عتبه نیز گفته اند و این صحیح تر است و برخی حریز با حاء مهمله و در آخر زاء معجمه گفته اند. وابوحاتم او را مجهول دانسته است . (لسان المیزان ).
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) از عمال ابومحمد موسی الهادی خلیفه ٔ عباسی است . (از النقود العربیة ص 123).
جریر. [ ج َ ] (اِخ ) یا ابوجریر. بغوی و ابن منده به این ضبط آورده و آن را محقق ندانسته و در ضبط درست کلمه حریز با حاء مهمله و در آخر زای معجمه میباشد. (از الاصابة فی تمییز الصحابة). و رجوع به حریز شود.
در فخر:
اذا غضبت علیک بنوتمیم
حسبت الناس کلهم غضابا.
در مدح :
اءَ لستم خیر من رکب المطایا
و اندی العالمین بطون راح .
در هجا:
فغض الطرف انک من نمیر
فلاکعبا بلغت و لا کلابا.
در نسیب ، غزل :
ان العیون التی فی طرفها حور
قتلننا ثم لم یحیین قتلانا
یصرعن ذااللب ّ حتی لاحراک به
و هن اضعف خلق اﷲ ارکانا.
نوادر و اخبار بسیاری از او در کتابهای اغانی و وفیات الاعیان و نظائر آن دو ذکر شده که اهمیت و مقام ادبی اورا می رساند و معلوم میسازد که در زمان حیات خویش به اوج شهرت رسیده و صیت سخندانی او سراسر سرزمینهای اسلامی را فراگرفته است . و از آن جمله داستان او با عمربن عبدالعزیز خلیفه ٔ اموی است . چون عمربن عبدالعزیزبه خلافت رسید، شعرا بسوی او روی آوردند ولی اجازه ٔ ورود نمی یافتند. تا آنکه روزی عون بن عبداﷲبن عتبةبن مسعود در حالی که دو طرف عمامه اش آویزان بود عبور کرد تا بر خلیفه وارد شود. جریر از دور او را مخاطب ساخت و این ابیات را خواند:
یا ایها القاری المرخی عمامته
هذا زمانک انی قد مضی زمنی
ابلغ خلیفتنا ان کنت لاقیه
انی لدی الباب کالمصفود فی قرن .
و چون عون بر خلیفه وارد گشت اجازه گرفت که جریر حضور یابد. جریر شعری در مدح خلیفه ساخته بود، ولی آنرا تغییر داد و این ابیات را در همانجا سرود و خواند:
انا لنرجو اذاما الغیث اخلفنا
من الخلیفة ما نرجو من المطر
نال الخلافة اذ کانت له قدرا
کما اتی ربه موسی علی قدر
اَ اَذکر الجد و البلوی التی نزلت
ام تکتفی بالذی بلغت من خبری
مازلت بعدک فی دار تعرفنی
قد طال بعدک اصعادی و منحدری
لاینفع الحاضر المجهود بادینا
و لایجود لنا باد علی حضر
کم بالمواسم من شعثاء ارملة
و من یتیم ضعیف الصوت و البصر
یدعوک دعوة ملهوف کأن به
خبلا من الجن او مسا من النشر
ممن یعدک تکفی فقد والده
کالفرخ فی العش لم ینهض ولم یطر.
عمربن عبدالعزیز از شنیدن ابیات مزبور به گریه افتاد و گفت : ابن خطفی آیا تو از مهاجرانی یا از انصار که حقوق آنانرا به تو بدهیم یا از فقرای مسلمانان هستی که از حقوق آنان بهره مند شوی ؟ جریر گفت : امیرالمؤمنین من از زمره ٔ هیچکدام از این گروه ها نیستم ،و در میان طائفه ٔ خویش از همه صاحب مال بیشتر و نیکوحالتر هستم ولی ملتمس من آن است که مرسوم و مستمریم را که خلفای پیش به من عطا میکردند اعطا فرمایی . خلیفه گفت : من برای تو حقی در اموال مسلمانان نمی شناسم و کاری به کردار دیگران ندارم ، لیکن آنچه از دارایی شخصی خودم از قوت سالیانه ٔ خود و خانواده ام بیش آیدبتو خواهم داد. جریر گفت : آن را نمی خواهم و امیرالمؤمنین را ستایش میکنم و خرسند هستم و از آنجا بیرون رفت ولی پس از خارج شدن او خلیفه گفت : باید از شر زبان او در امان بود. او را برگردانید و چون جریر را آوردند خلیفه گفت : مرا چهل دینار و دو دست لباس هست که چون یکی را برای شستن عوض می کنم ، دیگری را می پوشم و این دارایی خود را با اینکه خودم بیش از تو به آن نیازمندم با تو قسمت میکنم . جریر گفت : خداوند روزی را بر امیرالمؤمنین فراوان سازد به خدا سوگند من راضی و خشنودم . عمربن عبدالعزیز گفت : اینکه روزی را برمن تنگ نکردی و عطایم را نپذیرفتی نزد من از هر مدحی و شعری پسندیده تر بود. پس جریر خارج شد و یاران وی که فرزدق نیز در میان آنان بود از او پرسیدند ابوحرزة امیرالمؤمنین در حق تو چه کرد؟ در جواب گفت : از پیش کسی برمیگردم که بی نوایان را مقرب می دارد و شعرارا طرد میکند و با این حال من از او راضی هستم . سپس سوار شد و نزد قوم خود رفت ، آنان پرسیدند امیرالمؤمنین با تو چه کرد؟ او گفت :
ترکت لکم بالشام حبل جماعة
امین القوی مستحصدالعقد باقیا
وجدت رقی الشیطان لاتستفزه
و قد کان شیطانی من الجن راقیا.
عمربن شبّه ملاقات جریر را با عمربن عبدالعزیز بصورتی که مذکور افتاد نقل کرده ، ولی یزیدی در نقل خود این قسمت را افزوده که «جریر در جواب خلیفه گفت : من ابن سبیل هستم . خلیفه گفت : برای تو آن است که ابن سبیل را باشد، توشه ٔ راه و خرج حمل بارت ، اگر نتوانی خودت آنرا حمل کنی . جریر با الحاح بیش از آن خواست و مردانی از بنی امیه که در آنجا بودند گفتند: از امیرالمؤمنین دست بدار که ما ترا از اموال خویش راضی سازیم و از اموال خود به آن اندازه به جریر عطا کردند که از هیچ خلیفه به آن اندازه دریافت نکرده بود. داستان مناظرات وی با فرزدق بسیار است ، ولی بیشتر صاحبنظران آن زمان او را در شعربر فرزدق برتری داده اند تا جایی که خود فرزدق نیز به برتری جریر اذعان کرده و در آنجا که از وی درباره ٔجریر سؤال میشود، میگوید: جریر شعری گفته است که اگر آنرا من سروده بودم آنرا از آنچه آفتاب بر آن می تابد بیشتر دوست داشتم و بیت زیر را خواند:
اذا غضبت علیک بنوتمیم
حسبت الناس کلهم غضابا.
(از الاغانی ج 8 ص 3 ببعد) (از وفیات الاعیان ج 1 ص 286).
و آثاراو در زرکلی چنین آمده است :
1 - نقائضه مع الفرزدق . این کتاب در سه جلد به چاپ رسیده است . 2 - دیوان شعر که در دو جلد به چاپ رسیده است . 3 - داستانها و اخبار بسیاری که با شعرا و جز آنان داشته و در کتب مختلف ذکر شده است . (از اعلام زرکلی ). شهرت جریر همه ٔ کشورهای اسلامی را فراگرفته و در اشعار فارسی نیز نام او بسیار آمده و از آن جمله است :
جز بسزاوار میر گفت ندانم
ورچه جریرم بشعر و طایی و حَسّان .
رودکی .
صلصل خواند همی شعر لبید و زهیر
نارو راند همی مدح جریر و خثم .
منوچهری .
گر بنده جریر است و حبیب است و صریع
در راه ثنا گفتن او گردد لنگ .
منوچهری .
صلصل بلحن زلزل وقت سپیده دم
اشعار بونواس همی خواند وجریر.
منوچهری .
کو جریر و کو فرزدق کو زهیر و کولبید
رؤبه ٔ عجاج و دیک الجن و سیف ذویزن .
منوچهری .
چون نیاموختی چه دانی گفت
که به تعلیم شد جلیل جریر.
ناصرخسرو.
ای سخنور تربیت کن مر مرا از نیکویی
تا جرا گردد زبانم در مدیحت چون جریر.
سنائی .
این کیت آموخت ای طفل صغیر
که زبانت گشت در طفلی جریر .
سوزنی .
تو دار تیغ زبان مرا چنان جاری
که گاه نظم نداند کس از جریر مرا.
سوزنی .
و رجوع به المرصع و عیون الاخبار و سیره ٔ عمربن عبدالعزیز ص 11، 62، 80، 94، 292، 293، و ضحی الاسلام ص 200 و قاموس الاعلام ترکی و معجم المطبوعات و ابن خلکان و روضات الجنات ص 158 شود.
جریر. [ ج َ ] (ع اِ) مهار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مهار یا آنچه بخصوص از پوست تافته شده و بر بینی اسب و شتر سخت کنند. (از متن اللغة). و منه خلو بین جریر والجریر ای اترکوا له زمامه . (ازاقرب الموارد). || رسن چرمین گلوی شتر یارسنی که شتر را بجای افسار باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رسنی است مر شتر را بجای افساردیگر دواب و آن غیر از مهار است . (از معجم البلدان )(از متن اللغة) (از اقرب الموارد). رسن که در گردن شتر کنند. (مهذب الاسماء نسخه خطی ). || رسن تافته . (از متن اللغة). و فی الحدیث «لولا ان یغلبکم الناس علیها لنزعت معکم حتی یؤثر الجریر بظهری ». که مقصود از جریر رسن است . (از اقرب الموارد). || رسن چرمین مانند مهار. ج اَجِرَّة و جُرّان . (متن اللغة) (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جِرّان . (از اقرب الموارد). || ج ِ جریرةبه معنی گناه ؛ گناه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
جریر. [ ج َ ](اِخ ) ابن احمدبن ابی داود . او این ابیات را از قول یعقوب بن داود انشاء کرد:
طلق الدنیا ثلاثاً
اطلب زوجا سواها
انها زوجة سوء
لاتبالی من اتاها.
رجوع به کتاب الوزراء و الکتاب ص 121 شود.
جریر. [ ج َ] (اِخ ) ابن عبدالحمید کندی . از روات است . او از اشیاخ مرفوعاً روایت کند که : «وصیی و خلیفتی فی اهلی وخیر من اخلف بعدی علی ». جوزقانی در کتاب الاباطیل خود این روایت را از طریق جریر آورده و گوید: حدیث نادرستی است . ابن حبان گوید: اسماعیل دجال و جریر و اشیاخ همه مجهول هستند و هم او گوید این جریر غیر از جریربن عبدالحمید است . واﷲ اعلم . (از لسان المیزان ).
جریر. [ ج ُ رَ ] (اِخ ) نام موضعی است بنزدیک مکه . (از معجم البلدان ).
جریر. [ ج ُ رَ] (اِخ ) بنو جریر. از محال بصره است . و نسبتی بقبیله ای که به آنجا نزول کرده بود. (از معجم البلدان ).
جریر. [ج َ ] (اِخ ) ابن یزید مکنی به ابوسلمه . تابعی است .
جریر.[ ج َ ] (اِخ ) ابن اوس بن حارثه طائی . از صحابه است . ابوعمر گوید: او با برادر خود خریم بر پیغمبر(ص ) واردشد. و این جریر همان کسی است که معاویه از وی پرسید، سید و بزرگ شما کیست ؟ او در جواب گفت کسی است که به دوریشان و سائلان ما بخشش کند و از نادانان ما چشم بپوشد. و معاویه او را بر این گفته ستود. (از الاصابةفی تمییز الصحابة). و رجوع به الاستیعاب ص 322 شود.
دانشنامه اسلامی
...