کلمه جو
صفحه اصلی

قلی

فرهنگ اسم ها

اسم: قلی (پسر) (ترکی) (تلفظ: gholi) (فارسی: قلی) (انگلیسی: gholi)
معنی: غلام، بنده، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند حسینقلی، حسنقلی

فرهنگ فارسی

( اسم ) خاکستری که از سوخته حمض گیرند قلیا . توضیح این کلمه در عربی آمده و از عربی وارد زبانهای اروپایی شده .
دهی از دهستان شیخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد واقع در ۸۵ هزار گزی شمال باختر اسفراین و ۱۵ هزار گزی شمال مالرو جان آباد به جاجرم موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن سردسیری است .

لغت نامه دهخدا

قلی . [ ق ِ لا ] (ع مص ) دشمن داشتن است . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قَلاه ُ قلی ؛ ابغضه . (اقرب الموارد). || (اِمص ) دشمنی . (منتهی الارب ).


قلی. [ ق َل ْی ْ ] ( ع مص ) بریان کردن گوشت. || بر سر زدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

قلی. [ق َ لا ] ( ع اِ ) قلیا. قِلْی ْ. قلی الصباغین. شب العصفر. ( مخزن الادویه ). و در اصفهان گهلا و در خراسان شخار و در گیلان و شیراز قلیا و به هندی سجی و ساجی و درکابل اشغار نامند. و آن چیزی است متخذ از اشنان سوخته بدین نحو که برزمین اندک کودی میکنند و بر آن اشنان تازه بسیار جمع میکنند و بالای آن نی و خار یا هیمه آتش میزنند اندک رطوبتی از آن سیلان مینماید و در آن مجتمع و منجمد میگردد و هر چند در آن اشنان رطوبت و چسبندگی زیاده باشد زیاده بعمل می آید تاآنکه مانند قرصی و گرده بزرگی والا مانند حبهای بزرگ و کوچک میباشد و از نبات رمث و رمرام نیز بعمل می آورند و در بلاد کرمان و روم و ملتان خوب بعمل می آید و رومی بهترو قرصهای آن بزرگ و صاف و ملتانی اکثر ریزه با خاکستر آمیخته و مسموع گشته و در ملتان نیز از اقراص بعمل می آید و در جایی که گیاه آن را می سوزانند ظرفی سفالی شبیه به دیگچه دفن مینمایند که رطوبت سایله از آن در آن جمع و منعقد گردد و آن بسیار خوب می شود و بهترین این صاف سیاه براق شبیه به حجرالرحی است که قوف نامند و بعد از آن ممزوج به رمث و رمرام آنچه مانندخاکستر سیاه که در آن پارچهای کوچک باشد زبون و جزءاعظم صابون است طبیعت آن در چهارم گرم و خشک و با قوت سمیت افعال و خواص آن ، جالی و محرق و اکال و اقوی از ملح بمراتب اعضاء الغذاء و چون آن را هفت مرتبه در آب حل کنند و بجز علقه تصفیه نموده منعقد سازند آشامیدن یک قیراط آن جهت تقویت معده و انهضام طعام و آوردن اشتها و قطع بلغ و رفع قی مایوس العلاج و تحلیل ورم طحال العین و اکتحال آن رافع بیاض چشم حیوانات ،القروح و الثآلیل و غیرها، طلای آن خورنده گوشت زاید زخمها و زایل کننده ثآلیل و نواصیر و برص و بهق و جرب رطب سعفه المضار یک درم آن کشنده درهمان روز و دو درم آن در ساعت و قابل العلاج نیست و بالجمله مداوای آن مداوای صابون خورده و آشامیدن ادهان و امراق چرب و قی نمودن است و در اطلیه استعمال آن به تنهایی ممنوع است و بدون ادهان زیرا که محدث یبسی است که رفعآن دشوار است وچون آن را در روغن حل کنند و بر انگور بپاشند بزودی آن را مویز گرداند. ( مخزن الادویه ).

قلی. [ ق ِل ْی ْ ] ( ع اِ ) آنچه از حمض و نخود سوخته سازند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) و به آن قلیا و قیلیاء نیز گویند. ( اقرب بنقل از اساس ). || آب اشنان. ( منتهی الارب ). رجوع به ماده قبل شود.

قلی . [ ق َل ْی ْ ] (ع مص ) بریان کردن گوشت . || بر سر زدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


قلی . [ ق ِ لا ] (ع اِ) قُلَة است و آن دو چوب است که کودکان با آنها بازی کنند. (منتهی الارب ). رجوع به قُلَة شود. || قِلْی ْ. رجوع به قِلْی ْ شود.


قلی . [ ق ِل ْی ْ ] (ع اِ) آنچه از حمض و نخود سوخته سازند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) و به آن قلیا و قیلیاء نیز گویند. (اقرب بنقل از اساس ). || آب اشنان . (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ قبل شود.


قلی . [ ق ُ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ محمود صالح ایل چهار دانگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ).


قلی . [ ق ُ ] (ترکی ، اِ) ترکیبی است از قل به معنی غلام + «ی » علامت اضافه : محمد قلی ، عباسقلی ، حسنقلی .


قلی . [ ق ُ لا ] (ع اِ) سر کوه . || تارک مرد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مفرد آن قُلَة است . (اقرب الموارد).


قلی . [ ق ُل ْ لا ] (ع ص ) دختر پست قامت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) .دختر پست و کوتاه بالا. (ناظم الاطباء).


قلی . [ق َ لا ] (ع اِ) قلیا. قِلْی ْ. قلی الصباغین . شب العصفر. (مخزن الادویه ). و در اصفهان گهلا و در خراسان شخار و در گیلان و شیراز قلیا و به هندی سجی و ساجی و درکابل اشغار نامند. و آن چیزی است متخذ از اشنان سوخته بدین نحو که برزمین اندک کودی میکنند و بر آن اشنان تازه ٔ بسیار جمع میکنند و بالای آن نی و خار یا هیمه آتش میزنند اندک رطوبتی از آن سیلان مینماید و در آن مجتمع و منجمد میگردد و هر چند در آن اشنان رطوبت و چسبندگی زیاده باشد زیاده بعمل می آید تاآنکه مانند قرصی و گرده ٔ بزرگی والا مانند حبهای بزرگ و کوچک میباشد و از نبات رمث و رمرام نیز بعمل می آورند و در بلاد کرمان و روم و ملتان خوب بعمل می آید و رومی بهترو قرصهای آن بزرگ و صاف و ملتانی اکثر ریزه با خاکستر آمیخته و مسموع گشته و در ملتان نیز از اقراص بعمل می آید و در جایی که گیاه آن را می سوزانند ظرفی سفالی شبیه به دیگچه دفن مینمایند که رطوبت سایله ٔ از آن در آن جمع و منعقد گردد و آن بسیار خوب می شود و بهترین این صاف سیاه براق شبیه به حجرالرحی است که قوف نامند و بعد از آن ممزوج به رمث و رمرام آنچه مانندخاکستر سیاه که در آن پارچهای کوچک باشد زبون و جزءاعظم صابون است طبیعت آن در چهارم گرم و خشک و با قوت سمیت افعال و خواص آن ، جالی و محرق و اکال و اقوی از ملح بمراتب اعضاء الغذاء و چون آن را هفت مرتبه در آب حل کنند و بجز علقه تصفیه نموده منعقد سازند آشامیدن یک قیراط آن جهت تقویت معده و انهضام طعام و آوردن اشتها و قطع بلغ و رفع قی مایوس العلاج و تحلیل ورم طحال العین و اکتحال آن رافع بیاض چشم حیوانات ،القروح و الثآلیل و غیرها، طلای آن خورنده ٔ گوشت زاید زخمها و زایل کننده ٔ ثآلیل و نواصیر و برص و بهق و جرب رطب سعفه المضار یک درم آن کشنده درهمان روز و دو درم آن در ساعت و قابل العلاج نیست و بالجمله مداوای آن مداوای صابون خورده و آشامیدن ادهان و امراق چرب و قی نمودن است و در اطلیه استعمال آن به تنهایی ممنوع است و بدون ادهان زیرا که محدث یبسی است که رفعآن دشوار است وچون آن را در روغن حل کنند و بر انگور بپاشند بزودی آن را مویز گرداند. (مخزن الادویه ).


قلی . [ ق ِل ْ لی ] (اِخ ) دهی است از دهستان شیخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد ، واقع در 85هزارگزی شمال باختری اسفراین و 15هزارگزی شمال مالرو جان آباد به جاجرم ، موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن سردسیری است . 789 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، بنشن ، پنبه و میوه جات و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است .راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).


دانشنامه عمومی

قلی (جاجرم)، روستایی از توابع بخش جلگه سنخواست شهرستان جاجرم در استان خراسان شمالی ایران است.
این روستا در دهستان دربند قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱٬۲۷۷ نفر (۲۷۳خانوار) بوده است.

قُل درترکی به معنای «بازو» است که درعربی، به آن عَضُد می گویند. عضدالدوله یعنی بازوی دولت (بازو مجاز ازقدرت است). تکواژ «ی» به معنای کسرۀ اضافه (-ِ ) است. کُل گروه اضافۀ ملکی است، به معنی «بازویِ». به نظر می رسد که این واژه بعدها این معنای خود را ازدست داده و به عنوان اسم به کار رفته است. بعضی ازکاربرد های آن عبارت اند از:عباس قلی (عباس یار)، حسین قلی (حسین یار)، علی قلی (علی یار)، خان قلی (یاریگر خان).


گویش مازنی

/ghali/ سفید کردن ظروف مسی به وسیله ی قلع - قلع

۱سفید کردن ظروف مسی به وسیله ی قلع ۲قلع


واژه نامه بختیاریکا

از قرن 8 بزرگترین واحد ایل بختیاری از تیره تبدیل به طایفه گردید. چهارلنگ و هفت لنگ تعریف شد و از آن تاریخ تحولات زیادی در زمینه جغرافیا، تقسیمات بصورت مداوم بوجود آمد. بدین سبب هنوز اجماعی بر روی چارت بختیاری وجود ندارد. برآیند نظریات متعدد از میان کتب و ماخذ شفاهی بدین گونه می باشد. ( ت ) ( ط ) مم صالح

پیشنهاد کاربران

قلی ( Guli ) در زبان گرجی به معنی قلب هست

با نام او
و با درود
واژه "قلی" "Qoli" از واژه ترکی "قولو" "gulu" ، که کوتاه شده واژگان ترکی " اُغلو" "oğlu" و " اُغلان" "oğlan" به معنی "پسر" می باشد.
با سپاس

قلی کلمه ترکی هست و قل در زبان ترکی یعنی بازو همانطور که در عربی یدالله معادلش می شود الله قلی و یا علی قلی یعنی بازوی علی

بالای کوه، قله، با عظمت، عظیم، یکی از پسران سلسله و جد بزرگ ایل قلی وند ( کلی وند، کولیوند ) در استان لرستان می باشد.

شجرنامه ایل منجزی بهداروند
معروف به کران منجزی *کرمنجی - پسران معجزه گر *
هسته اصلی ایل بزرگ لر بختیاروند
سپهسالار بختیار *بدر خان*
بجن*بیژن - باجمال*
شیخ محمد عالی خان
ملکشاه
محمد خورشید
ابوالحسن خان بختیاروند
سهراب خان
رستم خان بختیاروند پلنگ
امیر شاه حسین خان بختیاروند ایلخان
@@ - جهانگیر خان بختیاروند ایلخان
*طهماسب قلی خان - پیلتن*
خلیل خان ایل بیگی بختیاروند ایلخان
شاه منصور خان بختیاروند ایلخان
*شامصیر - عالیجاه شه میر*
قاسم خان بختیاروند ایلخان
احمد خان بختیاروند ایلخان
*****
شجرنامه تیره بزرگ آشتیانی وند
شاهمنصورخان بختیاروند ایلخان
میر رستم خان آقاسی
تاج الدین امیر قنبر
عالی ویسی
عالی مهمد
حیات الله خان
چهل امیر
آشتیان
***شجرنامه تیره خیرالدین وند
*سیاه منصور - خدر*
پسران خیری
( بدرالدین*بیرالدین - شمس الدین - محمود شاه )
- بدرالدین
- 1
2 -
3
4 -
5 -
6 -
7 -
-
عواص *هواس*
-
دوست محمد
-
علی
-
-
رضا
*****
طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ معروف به هفت کر بیگی
1 - شاه منصور خان بختیاروند ایلخان
تیره بزرگ آشتیانی وند
شاهمنصور وند
مصیری
ویسی
شمس الدین
طایفه زیلایی
طایفه خلیلی طهماسب قلی
طایفه میلاسی*میرآقاسی*
طایفه شیاسی*شیرآقاسی *
تیره یوسف وند
تیره اسماعیل وند خلیلی
تیره شمس خلیلی*رستمی پلنگ*
طایفه رستم مصیری
تیره عالی مهمدی خلیلی
تیره تاجمیری خلیلی
طایفه علاءالدین وند
تیره آدینه وند
تیره سراج الدین
تیره حاتم وند
2 - مهدی خان ( تیره مهدی پور - تیره مهدی وند - مهرعالی - رحمالی - بالی - عالی )
3 - اردشیر خان ( شیروند - شهروند - شروند - شروان )
4 - تاج الدین خان ( تیره تاجدی وند )
5 - آ بلی خان*آبیل خان. بالی خان*
( بلی بیگیوند - طایفه بلیوند - بلی خلیلی ::بلیلی ، بلیل )
6 - خیرالدین وند ( خیری وند - خدروند - سیاه منصور )
7 - احمد وند*حمه وند *
( احمد وند - )
سایر تیره های خلیلی
( تیره های::چهاربنیچه - هارونی - اسماعیل وند - صالح حاجی - اسفندیاری - بیرگانی - کوزری - تیپ آهی - غریبی - قنبروند - میرزاوند - علیمردان - علیمراد وند - جهانگیری. . . . . )
****
دیگر بزرگان طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ ایل منجزی بهداروند

- ابوالفتح خان بختیاروند ایلخان پسر قاسم خان بختیاروند ایلخان
- حسین خان پسر ابوالفتح خان
- حسام الدین خان ایل پسر ابدال خان بختیاروند ایلخان پسر علی صالح خان بختیاروند ایلخان پسر یوسف خان پسر تاج الدین امیر قنبر پسر رستم خان بختیاروند پسر شاه منصور خان بختیاروند ایلخان
- - جلال خان و بهرام خان بختیاروند
پسر ان احمد خان بختیاروند ایلخان
- اسماعیل خان و محمد حسین خان بختیاروند ایلخان پسران یوسف خان
آدینه خان بختیاروند

طایفه مال احمدی منجزی معروف به نه کر تشمال
( احمد خان بختیاروند ایلخان پسر قاسم خان )
جلال وند - بهرام وند - کلاوند - سوند*حسین وند* - مصطفی وند - علی اکبروند - خواجه وند - دوستی*دوسنی* -
حسام الدینی
سایر تیره ها::حاتم وند - علمداری - ویسی - طایفه مال احمدی فارس - طایفه
مال احمدی گردگرد منجزی
****
@ - طایفه تاج الدین عبدالهی منجزی
( صالح وند - آدینه وند. . . . )
@ - طایفه ابوالحسنی منجزی
( حسن برادر خلیل خان ایل بیگی )
@؛طایفه نیم بنیچه *لیمونچی *منجزی
( قاسم عالی وند - عباس وند - قربان وند - عاشور وند - مهمید وند - محمدی )
@ - طایفه ملکشاه وند لملمی
( مال ملک - مال ملی - مله شه. میشه )
( ملکشاه دوم پسر شاه منصور خان )
@ - طایفه شیخ محمد عالی لملمی
( شیخالی - شیخ عالی وند - عالی وند - شمخال )
@ - طایفه لو خرده
( خورشید وند - . . . . )
@ - طایفه سینه پهن ( مازه پهن - میر گپ )
@ - طایفه روا جهانگیری منجزی

ایل عالی جمالی بهداروند
( عالی پسر جمال پسر جهانگیر خان *بهدار* )

*****
رستم خان بختیاروند پلنگ *رستم کلاه چرمینه*
فرمانده جنگجویان لر بختیاروند در جنگ چالدران شهید شد
***
در پی شکست شاه طهماسب صفوی از سپاه عثمانی و پناه آوردن او به کوههای لرستان
جهانگیر خان ( پیلتن ) بختیاروند رئیس ایل بختیاروند سپاه عثمانی را شکست داد
شاه صفوی این پیروزی را معجزه دانست
و جنگجویان لر بختیاروند را پسران معجزه گر نامید
از آن موقع نام این گروه از ایل لر بختیاروند ::کران منجزی نامیده شد
کران منجزی ::کرمنجی
جهانگیر خان اولین رئیس ایلات بختیاروند بود


نیمی از
ایل کرمنجی به خراسان شمالی کوچ داده
شد
ولی از هر طایفه نیمی در ایل لر بختیاری باقی ماند
طایفه شاکی*شقاقی *بهداروند
طایفه حسنکی بهداروند *قائد جافر ( زفرانلو )
طایفه زنگنه
طایفه چنگایی*چگنی*بهداروند
طایفه شالو*شادلو*
طایفه سعید
طایفه سعید لرزانی
طایفه لر لک بابادی
طایفه الکی بهداروند
طایفه چهار بنیچه*بنیچه رها*
تیره سیاه منصور
تیره ملکشاه وند
تیره شیخ عالی وند
طایفه سهراب*سور و*بهداروند
*****
تمام ایلخانان ایل لر بزرگ از سلسله صفوی و افشاری و زندیه و اوایل قاجار
از ایل منجزی بهداروند بودند

( ( بهدار*بهادر* یک مقام دولتی در زمان صفوی بود برای
خوانین ایل بختیاروند ) )
( ( به دلیل شجاعت و دلیری ایل لر بختیاروند شاه طهماسب صفوی نام بختیاری را بر کل ایل لر بزرگ گذاشتند ) )
ایل لر بزرگ شامل ( ایل ممسنی. ایل شبانکاره. ایل کهگیلویه. ایل بویر احمد. ایل لیراوی. . ایل چهارلنگ
. ایل هفت لنگ . ایل لر شول )
*****
تیره زیلایی رستمی در ایل قشقایی
تیره رستمی پلنگ*شمس خلیلی*منجزی
کوه سرقل*سرقله*در دهستان جهانگیری *زیلایی * محل سکونت طایفه خلیلی بیگیوند پلنگ ایل منجزی بهداروند

::::
طایفه سرقلی در ایذه از این مکان
مهاجرت کرده
تیره زیلایی - تیره قاسمی - تیره طهماسبی
****
جهانگیر خان*طهماسب قلی * بختیاروند ایلخان پدر خلیل خان ایل بیگی بختیاروند

- قاسم خان بختیاروند ایلخان پسر شاه منصور خان بختیاروند ایلخان پسر خلیل خان ایل بیگی
تیره قاسم عالی وند در طایفه نیم بنیچه *لیمونچی *منجزی در پر نوشته و پرزرد

- رستم خان آقاسی پدر تاج الدین امیر قنبر و پسرش شمس الدین بختیاروند خلیلی
جد تمام
تیره های زیلایی در کشور
*زیلابی، زیرآبی::پایین دست رود کارون*
- شاه منصور خان بختیاروند ایلخان
جد تیره بزرگ آشتیانی وند *آتش بیگیان *

مخفف قلیدون

قلی نام یکی از طوایف ایل سکوند لر است که در استان لرستان و شمال خوزستان سکونت دارند


کلمات دیگر: