کلمه جو
صفحه اصلی

دلنواز


مترادف دلنواز : خاطرنواز، دلبند، دلپذیر، دلجو، دلچسب، محبوب، مشفق، مهربان

متضاد دلنواز : دل گداز

فارسی به انگلیسی

melodious, kind

kind, melodious, affable, agreeable, soothing, dulcet


kind


فارسی به عربی

ناعم

فرهنگ اسم ها

اسم: دلنواز (دختر) (فارسی) (تلفظ: del navāz) (فارسی: دلنواز) (انگلیسی: del navaz)
معنی: آرامش بخش، مهربان و دلسوز، محبوب و معشوق، ( به مجاز ) مایه ی آرامش دل، ( در قدیم ) نوازشگر، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی

(تلفظ: del navāz) (به مجاز) مایه‌ی آرامش دل ، ‌آرامش بخش ؛ (در قدیم) نوازشگر، مهربان و دلسوز ، محبوب و معشوق .


مترادف و متضاد

خاطرنواز، دلبند، دلپذیر، دلجو، دلچسب، محبوب، مشفق، مهربان ≠ دل‌گداز


orphic (صفت)
دلکش، اسرار امیز، مرموز، دلنواز

smooth (صفت)
ساده، بی مو، ملایم، صاف، سلیس، روان، نرم، بدون اشکال، هموار، صیقلی، دلنواز، قسمت صاف هر چیز، بی تکان

فرهنگ فارسی

دلجو، روح پرور


( صفت ) ۱ - آنچه یا آنکه دل را نوازش دهد خاطر نواز ۲ - مشفق مهربان . ۳ - تسلی دهنده . ۴ - معشوق محبوب دلارام . ۵ - ( اسم ) یکی از گوشه های همایون .

لغت نامه دهخدا

دلنواز. [ دِ ن َ ] ( نف مرکب ) دل نوازنده. نوازنده دل. خاطرنواز. مشفق. تسلی دهنده. ( ناظم الاطباء ). آنکه یا آنچه دل را نوازش دهد. آنکه باعث تسلی خاطر شود. دلنشین :
بت دلنواز و می خوشگوار
پرستید و آگه نبد او ز کار.
فردوسی.
هم از بهر مهراب و سیندخت باز
هم از بهر رودابه دلنواز.
فردوسی.
نافرید ایزد ز خوبان جهان چون تو کسی
دلربا و دلفریب و دلنواز و دلستان.
منوچهری.
تو کشان زلف و من چو گربه برآن
سنبل دلنواز می غلطم.
خاقانی.
دلنواز من بیمار شمائید همه
بهر بیمارنوازی به من آئید همه.
خاقانی.
مرهمش دلنواز تنگدلان
آهنش پای بند سنگدلان.
نظامی.
سیمای تو گرچه دلنواز است
اندیشه وحشیان دراز است.
نظامی.
ز هر شیوه سخن کآن دلنواز است
بگفتند آنچه را گفتن دراز است.
نظامی.
حبذا آن شرط و شادا آن جزا
آن جزای دلنواز و جان فزا.
مولوی.
شهباز حسن تو چو ز خط یافت پر و بال
طوطی گرفت غاشیه دلنواز تو.
عطار.
زآن یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت.
حافظ.
بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت
که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم.
حافظ.
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید.
حافظ.
- دلنواز آمدن ؛ دلنشین آمدن. دلنشین و مطبوع شدن :
ترش نباشد اگرصد جواب تلخ دهی
که از دهان تو شیرین و دلنواز آید.
سعدی.
- پیام دلنواز ؛ پیام دلنشین :
مجنون ز پیام دلنوازش
در رقص شدی به پیشبازش.
نظامی.
- دم دلنواز ؛ نفس و سخن آرام بخش و تسلی دهنده :
چو دارا شنید این دم دلنواز
به خواهشگری دیده را کرد باز.
نظامی.
- سخن دلنواز ؛ سخن دلنشین :
سخنهای زیبنده دلنواز
برایشان فروخواند فصلی دراز.
نظامی.
- شب دلنواز ؛ شب خوش و تسلّی بخش :
شب جشن بود آن شب دلنواز.
نظامی.
- نامه دلنواز ؛ نامه تسلی دهنده :
به پیروزی این نامه دلنواز
در هفت کشور بر او کرده باز.

دلنواز. [ دِ ن َ ] (نف مرکب ) دل نوازنده . نوازنده ٔ دل . خاطرنواز. مشفق . تسلی دهنده . (ناظم الاطباء). آنکه یا آنچه دل را نوازش دهد. آنکه باعث تسلی خاطر شود. دلنشین :
بت دلنواز و می خوشگوار
پرستید و آگه نبد او ز کار.

فردوسی .


هم از بهر مهراب و سیندخت باز
هم از بهر رودابه ٔ دلنواز.

فردوسی .


نافرید ایزد ز خوبان جهان چون تو کسی
دلربا و دلفریب و دلنواز و دلستان .

منوچهری .


تو کشان زلف و من چو گربه برآن
سنبل دلنواز می غلطم .

خاقانی .


دلنواز من بیمار شمائید همه
بهر بیمارنوازی به من آئید همه .

خاقانی .


مرهمش دلنواز تنگدلان
آهنش پای بند سنگدلان .

نظامی .


سیمای تو گرچه دلنواز است
اندیشه ٔ وحشیان دراز است .

نظامی .


ز هر شیوه سخن کآن دلنواز است
بگفتند آنچه را گفتن دراز است .

نظامی .


حبذا آن شرط و شادا آن جزا
آن جزای دلنواز و جان فزا.

مولوی .


شهباز حسن تو چو ز خط یافت پر و بال
طوطی گرفت غاشیه ٔ دلنواز تو.

عطار.


زآن یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت .

حافظ.


بسوخت حافظ و آن یار دلنواز نگفت
که مرهمی بفرستم که خاطرش خستم .

حافظ.


وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب یار دلنواز کنید.

حافظ.


- دلنواز آمدن ؛ دلنشین آمدن . دلنشین و مطبوع شدن :
ترش نباشد اگرصد جواب تلخ دهی
که از دهان تو شیرین و دلنواز آید.

سعدی .


- پیام دلنواز ؛ پیام دلنشین :
مجنون ز پیام دلنوازش
در رقص شدی به پیشبازش .

نظامی .


- دم دلنواز ؛ نفس و سخن آرام بخش و تسلی دهنده :
چو دارا شنید این دم دلنواز
به خواهشگری دیده را کرد باز.

نظامی .


- سخن دلنواز ؛ سخن دلنشین :
سخنهای زیبنده ٔ دلنواز
برایشان فروخواند فصلی دراز.

نظامی .


- شب دلنواز ؛ شب خوش و تسلّی بخش :
شب جشن بود آن شب دلنواز.

نظامی .


- نامه ٔ دلنواز ؛ نامه ٔ تسلی دهنده :
به پیروزی این نامه ٔ دلنواز
در هفت کشور بر او کرده باز.

نظامی .


چو سربسته شد نامه ٔ دلنواز
رساننده را داد تا برد باز.

نظامی .


نگارد یکی نامه ٔ دلنواز
که خوانندگان را بود کارساز.

نظامی .


- نقش دلنواز ؛ نقش زیبا و دلنشین :
وزآن دیبا که می بستم طرازش
نمودن نقشهای دلنوازش .

نظامی .


|| شاهد. معشوق . معشوقه . محبوب . دلارام . دلجو :
خوش آمدش گفتار آن دلنواز
بکرد آشکارا و بگشاد راز.

فردوسی .


سخن هرچه بشنید زآن دلنواز
همی گفت پیش سپهبد براز.

فردوسی .


زچندین دلبران و دلنوازان
به بالا هریکی بد سرو نازان .

(ویس و رامین ).


گذر بر مهر کن چون دلنوازان
به من بازی مکن چون مهره بازان .

نظامی .


زلف ترکی برآورم به کمر
دلنوازی درافکنم به جگر.

نظامی .


ارسطوی دانا بدان دلنواز
در دانش خویش بگشاد باز.

نظامی .


روان کردند مهد آن دلنوازان
چو مه تابان و چون خورشیدتازان .

نظامی .


جهاندار فرمود کان دلنواز
گشاید در درج یاقوت باز.

نظامی .


بر جگر آبم نماند از دلنواز
همچو ماهی مانده ام بر خشک باز.

عطار.


|| (اِ مرکب ) (اصطلاح موسیقی ) یکی از گوشه های همایون است . (از فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ عمید

نوازش دهندۀ دل، دلارام، دلپذیر، دلجو.

پیشنهاد کاربران

مایه آرامش دل

زیباترین اسم دخترانه: دلنواز ❤ یعنی آرامش بخش دل ، مهربان ، دلبر

نوازشگر دل

ارامش دهنده

آرش دهنده دل

آرامش بخش دل

دلنواز : /del navāz/ دلنواز 1 - ( به مجاز ) مایه ی آرامش دل، آرامش بخش؛ 2 - ( در قدیم ) نوازشگر، مهربان و دلسوز، محبوب و معشوق.

دلنواز. دل نوازنده. نوازنده ٔ دل. خاطرنواز. مشفق. تسلی دهنده. . آنکه یا آنچه دل را نوازش دهد. دلنشین . محبوب . مهربان وبامحبت ودلسوز.

نوازنده . دلنواز


کلمات دیگر: