کلمه جو
صفحه اصلی

صلا


مترادف صلا : آوا، آواز، بانگ، صدا، صوت، ندا

فارسی به انگلیسی

call, invitation, proclamation

فرهنگ اسم ها

اسم: صلا (دختر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: salā) (فارسی: صلا) (انگلیسی: sala)
معنی: نماز، ( در قدیم ) دعوت کردن از کسی یا کسانی برای انجام کاری یا برای غذا خوردن

مترادف و متضاد

آوا، آواز، بانگ، صدا، صوت، ندا


فرهنگ فارسی

( مصدر ) آواز دادن کسی یا کسانی را برای اطعام یا چیزی دادن .
افروختن آتش باتش

لغت نامه دهخدا

صلا. [ ص َ ] ( ع مص ) افروختن آتش به آتش. ( منتهی الارب ). برافروختن آتش را گویند بجهت سرمای سخت. ( برهان ). || گرم کردن به آتش. ( مصادر زوزنی ). || ( اِ ) بریانی.( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). || آتش که بدان گرم شوند. ( مهذب الاسماء ). و رجوع به صِلاء شود.

صلا. [ ص َ ] ( از ع ، اِمص ) آواز دادن برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن بکسی. ( غیاث اللغات ). در سراج آمده : صلا بفتح آواز کردن بسوی کسی برای دادن چیزی خواه طعام باشد خواه غیر آن مگر در کتب معتبره عربیه بدین معنی دیده نشد. ( غیاث اللغات ). فریادی باشد که بجهت طعام دادن بدرویشان و فقیران و چیزی فروختن کنند. ( برهان ) :
مرغ خوش می زند نوای صبوح
بشنو از مرغ هین صلای صبوح.
خاقانی.
مبر بیخ آمال تا دل نرنجد
که از خوان دونان صلائی نیابی.
خاقانی.
تیغ کبود غرق خون صوفی کارآب کن
زاغ سیاه پوش را گفته صلای معرکه.
خاقانی.
هین صلای خشک ای پیران تردامن که من
هر دو قرص گرم و سرد آسمان آورده ام.
خاقانی.
زخمه مطربان صلای صبوح
در زبانهای مزمر اندازد.
خاقانی.
از چشم زیبق آرم و در گوش ریزمش
تا نشنوم ز سفره دونان صلای نان.
خاقانی.
ای دل صلای قرصه رنگین آفتاب
کز ره بلای آخور سنگین کشیده ایم.
خاقانی.
شهری است پر ظریفان وز هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر می کنید کاری.
حافظ.
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست.
حافظ.
گر چنین خوبان صلای جام الفت می دهند
بلبل محجوب ما را بال جرأت می دهند.
صائب ( از آنندراج ).
ز غمزه اش مطلب رخصت نظاره کلیم
صلای سیر گل از باغبان نمی آید.
کلیم کاشی ( از آنندراج ).
و با دادن ، دردادن ، زدن ، گفتن ، صرف گردد. رجوع به ذیل این لغات شود. || آواز دادن برای نماز. اعلام مردمان برای نماز واجب روزانه و نماز عید و نماز مرده. و آن مخفف الصلوة است. رجوع به الصلوة شود.

صلا. [ ص َ ] ( ع اِ ) || ( ع اِ ) میانه پشت مردم یا از هر چهارپایه.( منتهی الارب ). || طرف سرین یا فرجه میان شرم و دنب یا آنچه جانب راست و چپ دنب است و هما صلوان. ( منتهی الارب ). زیر سرین مردم و آن اسب و آنجا که دنبال اسب بر وی آید. ( مهذب الاسماء ). زیر سرین و آن دو باشد و صلا کل حیوان وسط ظهره. ( بحر الجواهر ).

صلا. [ ص َ ] (از ع ، اِمص ) آواز دادن برای طعام خورانیدن یا چیزی دادن بکسی . (غیاث اللغات ). در سراج آمده : صلا بفتح آواز کردن بسوی کسی برای دادن چیزی خواه طعام باشد خواه غیر آن مگر در کتب معتبره ٔ عربیه بدین معنی دیده نشد. (غیاث اللغات ). فریادی باشد که بجهت طعام دادن بدرویشان و فقیران و چیزی فروختن کنند. (برهان ) :
مرغ خوش می زند نوای صبوح
بشنو از مرغ هین صلای صبوح .

خاقانی .


مبر بیخ آمال تا دل نرنجد
که از خوان دونان صلائی نیابی .

خاقانی .


تیغ کبود غرق خون صوفی کارآب کن
زاغ سیاه پوش را گفته صلای معرکه .

خاقانی .


هین صلای خشک ای پیران تردامن که من
هر دو قرص گرم و سرد آسمان آورده ام .

خاقانی .


زخمه ٔ مطربان صلای صبوح
در زبانهای مزمر اندازد.

خاقانی .


از چشم زیبق آرم و در گوش ریزمش
تا نشنوم ز سفره ٔ دونان صلای نان .

خاقانی .


ای دل صلای قرصه ٔ رنگین آفتاب
کز ره بلای آخور سنگین کشیده ایم .

خاقانی .


شهری است پر ظریفان وز هر طرف نگاری
یاران صلای عشق است گر می کنید کاری .

حافظ.


شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صلای سرخوشی ای صوفیان باده پرست .

حافظ.


گر چنین خوبان صلای جام الفت می دهند
بلبل محجوب ما را بال جرأت می دهند.

صائب (از آنندراج ).


ز غمزه اش مطلب رخصت نظاره کلیم
صلای سیر گل از باغبان نمی آید.

کلیم کاشی (از آنندراج ).


و با دادن ، دردادن ، زدن ، گفتن ، صرف گردد. رجوع به ذیل این لغات شود. || آواز دادن برای نماز. اعلام مردمان برای نماز واجب روزانه و نماز عید و نماز مرده . و آن مخفف الصلوة است . رجوع به الصلوة شود.

صلا. [ ص َ ] (ع اِ) || (ع اِ) میانه ٔ پشت مردم یا از هر چهارپایه .(منتهی الارب ). || طرف سرین یا فرجه ٔ میان شرم و دنب یا آنچه جانب راست و چپ دنب است و هما صلوان . (منتهی الارب ). زیر سرین مردم و آن اسب و آنجا که دنبال اسب بر وی آید. (مهذب الاسماء). زیر سرین و آن دو باشد و صلا کل حیوان وسط ظهره . (بحر الجواهر).


صلا. [ ص َ ] (ع مص ) افروختن آتش به آتش . (منتهی الارب ). برافروختن آتش را گویند بجهت سرمای سخت . (برهان ). || گرم کردن به آتش . (مصادر زوزنی ). || (اِ) بریانی .(منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). || آتش که بدان گرم شوند. (مهذب الاسماء). و رجوع به صِلاء شود.


صلا. [ ص َ ] (ع مص ) کشیدن گرمی آتش را. || سوخته شدن به آتش . (منتهی الارب ).


صلا. [ ص ِ ] (ع مص ) افروختن آتش به آتش . || کشیدن گرمی آتش را. || سوخته شدن به آتش . || (اِ) بریانی . (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

[قدیمی]
۱. دعوت گروهی از مردم برای غذا خوردن.
۲. آواز دادن، صدا زدن.
* صلا دادن (زدن، گفتن، دردادن ): (مصدر لازم، مصدر متعدی ) [قدیمی] آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری، خواندن و دعوت کردن به چیزی یا امری: کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در دادم جهان را (نظامی۲: ۱۱۹ ).

[قدیمی]
۱. دعوت گروهی از مردم برای غذا خوردن.
۲. آواز دادن؛ صدا زدن.
⟨ صلا دادن (زدن، گفتن، دردادن): (مصدر لازم، مصدر متعدی) [قدیمی] آواز دادن مردم را برای طعام خوردن یا انجام دادن کاری؛ خواندن و دعوت کردن به ‌چیزی یا امری: ◻︎ کمر بستم به عشق این داستان را / صلای عشق در‌دادم جهان را (نظامی۲: ۱۱۹).


واژه نامه بختیاریکا

( صَلا ) بی صَلا

پیشنهاد کاربران

تازی شده پارسی " هلا " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .

صلا . هلا. کلا سه پسر کلاغ از دودمان کلاغیان از نژاد پارت افغان


کلمات دیگر: