مترادف شهسوار : چابک، دلیر، شاه سوار، شوالیه، عیار
شهسوار
مترادف شهسوار : چابک، دلیر، شاه سوار، شوالیه، عیار
فارسی به انگلیسی
chivalrous
فرهنگ اسم ها
معنی: سوار دلاور، چالاک و ماهر در اسب سواری، ( = شاه سوار )، ماهر در سوارکاری، ( در قدیم ) ( به مجاز ) شخص بسیار برجسته و ممتاز، شوالیه
(تلفظ: šah savār) (= شاه سوار) ، ماهر در سوارکاری ؛ (در قدیم) (به مجاز) شخص بسیار برجسته و ممتاز ؛ شوالیه .
مترادف و متضاد
چابک، دلیر، شاهسوار، شوالیه، عیار
فرهنگ فارسی
شاه سوار، سواردلاوروچالاک وماهر، کنایه ازخورشید
( اسم ) شاه سوار سوار دلیر دلیر و چالاک .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
شهسوار. [ ش َ س َ ] (اِخ ) نام کشتی تفریحی که برای رضاشاه ساخته شد و در مرداب بندرپهلوی است . (از یادداشت مؤلف ).
به لابه بگفتند با شهسوار
که بر ما تو باش از جهان شهریار.
یابد بگرد گردن از ایام پالهنگ.
کز سر مقرعه جهان بخشد.
لاشه صبر ما دمادم شد.
بی شهسوار زاول نه رخش و نه ستام.
بگذشته محیط آب از آتش.
پیاده در رکابش تاجداران.
ز جا برداشت و آسان کرد کارش.
اندرخور دیگ و کاسه کفگیر بود.
با خود آ ای شهسوار اسب جو.
نه هر شهسواری بدربرد گوی.
علم او را خزانه دارانند.
بدان امید که آن شهسوار بازآید.
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکبست.
شهسوارا چون بمیدان آمدی گویی بزن.
خواجه را در خدمت چاکر کشید.
- شهسوار فلک ؛ کنایه از آفتاب است. ( از ناظم الاطباء ).
- شهسوار مضمار مغازی ؛ کنایه از پهلوان میدان جنگ. ( از ناظم الاطباء ).
شهسوار. [ ش َ س َ ] ( اِخ ) یکی از شهرستانهای مازندران کنار دریای خزر میان رامسر و چالوس. از یازده دهستان و 322 آبادی تشکیل شده و 72000 تن سکنه دارد.
شهسوار. [ ش َ س َ ] (اِخ ) یکی از شهرستانهای مازندران کنار دریای خزر میان رامسر و چالوس . از یازده دهستان و 322 آبادی تشکیل شده و 72000 تن سکنه دارد.
شهسوار. [ ش َ س َ ] (اِخ ) ابن سلیمان . هشتمین از حکام ذوالقدریه از 872 تا 875هَ . ق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ذوالقدریه شود.
شهسوار. [ ش َ س َ ] (اِخ ) بیگ زاده علی بیگ . آنگاه که سلطان سلیم خان سلسله ٔ ذوالقدریه را برانداخت شهسوار بیگ زاده علی بیگ را حکومت مرعش و توابع آن داد در 885هَ . ق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ذوالقدریه شود.
شهسوار. [ ش َ س َ ] (اِخ ) شهری مرکز شهرستان شهسوار مازندران که در حدود 6 تا 7 هزار تن سکنه دارد.
به لابه بگفتند با شهسوار
که بر ما تو باش از جهان شهریار.
اسدی .
هر شهسوار فضل که شد با تو همعنان
یابد بگرد گردن از ایام پالهنگ .
سوزنی .
شهسواری است عشق خاقانی
کز سر مقرعه جهان بخشد.
خاقانی .
موکب شهسوار خوبان رفت
لاشه ٔ صبر ما دمادم شد.
خاقانی .
بی مقتدای ملت نه کلک و نه کتاب
بی شهسوار زاول نه رخش و نه ستام .
خاقانی .
تا او شده شهسوار ابرش
بگذشته محیط آب از آتش .
نظامی .
برون آمد مهین شهسواران
پیاده در رکابش تاجداران .
نظامی .
بگردن اسب را با شهسوارش
ز جا برداشت و آسان کرد کارش .
نظامی .
اندرخورشهسوار شبدیز بود
اندرخور دیگ و کاسه کفگیر بود.
مولوی .
آری این اسب است لیک آن اسب کو
با خود آ ای شهسوار اسب جو.
مولوی .
اگر مردی از مردی خود مگوی
نه هر شهسواری بدربرد گوی .
سعدی .
کاندرین گرد شهسوارانند
علم او را خزانه دارانند.
اوحدی .
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسوار بازآید.
حافظ.
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست
تاج خورشید بلندش خاک نعل مرکبست .
حافظ.
چنگ چوگانی ّ چرخت رام شد از زیر زین
شهسوارا چون بمیدان آمدی گویی بزن .
حافظ.
شهسوار عشق چون لشکر کشید
خواجه را در خدمت چاکر کشید.
امیر حسینی سادات .
- شهسوار دشت ارزن ؛کنایه از حضرت محمد (ص ) است . (از ناظم الاطباء).
- شهسوار فلک ؛ کنایه از آفتاب است . (از ناظم الاطباء).
- شهسوار مضمار مغازی ؛ کنایه از پهلوان میدان جنگ . (از ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
* شهسوار فلک: [قدیمی، مجاز] خورشید.
* شهسوار سپهر: = * شهسوار فلک
* شهسوار گردون: = * شهسوار فلک
سوار دلاور، چالاک، و ماهر در اسبسواری.
〈 شهسوار فلک: [قدیمی، مجاز] خورشید.
〈 شهسوار سپهر: = 〈 شهسوار فلک
〈 شهسوار گردون: = 〈 شهسوار فلک
دانشنامه عمومی
شهسوار (لردگان)
شهسوار (مریوان)
شهسواران (اراک)
تنکابن
شهسواری
ده ابراهیم (بهبهان)
ممکن است به موارد زیر اشاره داشته باشد:
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان منج قرار دارد و بر اساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۷۱ نفر (۱۶خانوار) بوده است.
این روستا در دهستان سرشیو قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۲۹ نفر (۲۵ خانوار) بوده است.