معنی: بنده پروردگار هدایت کننده، بنده ی خدای هادی، ( اَعلام ) عبدالرشید غزنوی: شاه سلسله ی غزنوی [، قمری] پسر سلطان محمود، او پس از وفات برادر زاده اش مودود ( پسر مسعود غزنوی ) از زندان نجات یافت و به سلطنت نشست، پس از دو سال و نیم به دست یکی از سردارانش کشته شد، نام پسر محمد غزنوی
عبدالرشید
فرهنگ اسم ها
معنی: بنده پروردگار هدایت کننده، بنده ی خدای هادی، ( اَعلام ) عبدالرشید غزنوی: شاه سلسله ی غزنوی [، قمری] پسر سلطان محمود، او پس از وفات برادر زاده اش مودود ( پسر مسعود غزنوی ) از زندان نجات یافت و به سلطنت نشست، پس از دو سال و نیم به دست یکی از سردارانش کشته شد، نام پسر محمد غزنوی
(تلفظ: abdolraŝid) (عربی) بندهی خدای هادی.
فرهنگ فارسی
ابن مسعود بن سلطان محمود و بقول صاحب گزیده فرزند محمود بن سبکتکین بود کنیت او ابومنصور و ملقب به مجدالدوله است وی مردی شجاع فاضل و عاقل بود لکن شجاعتی که لازمه سلطنت باشد نداشت و تحت نفوذ یکی از حاجیان میزیست و چون استبداد طغرل در کارها بالا گرفت عبدالرشید بخیال دور کردن او ویرا بسیستان بجنگ سلاجقه فرستاد طغرل پس از فتوحاتی که نصیبش شد بغزنه برگشت و بر عبدالرشید عاصی شد او را گرفت و با نه تن دیگر از شاهزادگان غزنوی بسال ۴۴۴ بکشت
لغت نامه دهخدا
عبدالرشید. [ ع َ دُرْ رَ ] ( اِخ ) ابن احمدبن ابی یوسف هروی ، مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور عبدالرشید در این لغتنامه و الاعلام زرکلی شود.
عبدالرشید. [ ع َ دُرْ رَ ] ( اِخ ) ابن مسعودبن سلطان محمود و به قول صاحب گزیده فرزند محمودبن سبکتکین بود. کنیت او ابومنصور وملقب به مجدالدوله است. وی مردی شجاع ، فاضل و عاقل بود لکن شجاعتی که لازمه سلطنت باشد نداشت و تحت نفوذ یکی از حاجبان ( طغرل برادرزاده مودود ) میزیست و چون استبداد طغرل در کارها بالا گرفت عبدالرشید به خیال دور کردن او وی را به سیستان به جنگ سلاجقه فرستاد.طغرل پس از فتوحاتی که نصیبش شد به غزنه برگشت و برعبدالرشید عاصی شد او را گرفت و با نه تن دیگر از شاهزادگان غزنوی به سال 444 بکشت. ( از حبیب السیر ج 2ص 395 ) ( از تاریخ ایران سال چهارم صص 267 - 268 ).
عبدالرشید. [ ع َ دُرْ رَ ] (اِخ ) ابن ابی حنیفةبن عبدالرزاق ، مکنی به ابوالفتح و ملقب به ظهیرالدین معروف به الولوالجی . وی فقیه حنفی بود. و او راست : فتاوی الولوالجیه . وی به سال 467 هَ . ق . در الولوالجی متولد و سال 545 در همانجا درگذشت . (از الاعلام زرکلی ).
عبدالرشید. [ ع َ دُرْ رَ ] (اِخ ) ابن احمدبن ابی یوسف هروی ، مکنی به ابومنصور. رجوع به ابومنصور عبدالرشید در این لغتنامه و الاعلام زرکلی شود.
عبدالرشید. [ ع َ دُرْ رَ ] (اِخ ) ابن مسعودبن سلطان محمود و به قول صاحب گزیده فرزند محمودبن سبکتکین بود. کنیت او ابومنصور وملقب به مجدالدوله است . وی مردی شجاع ، فاضل و عاقل بود لکن شجاعتی که لازمه ٔ سلطنت باشد نداشت و تحت نفوذ یکی از حاجبان (طغرل برادرزاده ٔ مودود) میزیست و چون استبداد طغرل در کارها بالا گرفت عبدالرشید به خیال دور کردن او وی را به سیستان به جنگ سلاجقه فرستاد.طغرل پس از فتوحاتی که نصیبش شد به غزنه برگشت و برعبدالرشید عاصی شد او را گرفت و با نه تن دیگر از شاهزادگان غزنوی به سال 444 بکشت . (از حبیب السیر ج 2ص 395) (از تاریخ ایران سال چهارم صص 267 - 268).