زشت رویی و بد شکلی و قباحت یا بد کرداری را گویند .
شقاحه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شقاحة. [ ش َ ح َ ] (ع مص ) زشت گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
( شقاحة ) شقاحة. [ ش َ ح َ ] ( ع اِمص ) شقاحت. زشترویی و بدشکلی و قباحت. ( ناظم الاطباء ). شقح. قبح. قباحت. ( یادداشت مؤلف ). || بدکرداری. گویند: جاء بالقباحة و الشقاحة. ( ازاقرب الموارد ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
شقاحة. [ ش َ ح َ ] ( ع مص ) زشت گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
شقاحة. [ ش َ ح َ ] ( ع مص ) زشت گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
شقاحة. [ ش َ ح َ ] (ع اِمص ) شقاحت . زشترویی و بدشکلی و قباحت . (ناظم الاطباء). شقح . قبح . قباحت . (یادداشت مؤلف ). || بدکرداری . گویند: جاء بالقباحة و الشقاحة. (ازاقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
کلمات دیگر: