کلمه جو
صفحه اصلی

قض

فرهنگ فارسی

تباه شدن و بوی گرفتن از نمی یا تهافت .

لغت نامه دهخدا

قض. [ق ِ ] ( ع اِ صوت ) حکایت آواز چاه. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). گویند: قالت رکیة قض. ( اقرب الموارد ).

قض. [ ق َض ض ] ( ع ص ) سنگریزه ناک. ( منتهی الارب ): مکان قض ؛ فیه قضض. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) سنگریزه خرد. ( منتهی الارب ). و از این باب است قول عربها که گویند: جاؤوا قضهم به فتح قاف و کسر آن و به فتح ضاد و ضم آن و بقضیضهم ؛ ای جمیعهم ، ای جاؤا بالکبیر و الصغیر او القض بمعنی القاض و القضیض بمعنی المقضوض. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ارتحلی بالقض والاولاد؛ ای بالاتباع و من یتصل بک. ( اقرب الموارد ).

قض. [ ق َض ض ] ( ع مص ) سفتن مروارید را. ( منتهی الارب ). سوراخ کردن آن. ( اقرب الموارد ): قض اللؤلؤ و الخشب قضاً؛ ثقبه. ( اقرب الموارد ). || کوفتن. || بریدن و کندن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قض الوتد؛ قلعه. ( اقرب الموارد ). || سنگریزه ناک شدن طعام. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ): قضضت من الطعام ؛ سنگریزه یا خاک در کاواکی دندانم ماند وقت خوردن طعام. ( منتهی الارب ).

قض . [ ق َض ض ] (ع ص ) سنگریزه ناک . (منتهی الارب ): مکان قض ؛ فیه قضض . (اقرب الموارد). || (اِ) سنگریزه ٔ خرد. (منتهی الارب ). و از این باب است قول عربها که گویند: جاؤوا قضهم به فتح قاف و کسر آن و به فتح ضاد و ضم آن و بقضیضهم ؛ ای جمیعهم ، ای جاؤا بالکبیر و الصغیر او القض بمعنی القاض و القضیض بمعنی المقضوض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ارتحلی بالقض والاولاد؛ ای بالاتباع و من یتصل بک . (اقرب الموارد).


قض . [ ق َض ض ] (ع مص ) سفتن مروارید را. (منتهی الارب ). سوراخ کردن آن . (اقرب الموارد): قض اللؤلؤ و الخشب قضاً؛ ثقبه . (اقرب الموارد). || کوفتن . || بریدن و کندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قض الوتد؛ قلعه . (اقرب الموارد). || سنگریزه ناک شدن طعام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قضضت من الطعام ؛ سنگریزه یا خاک در کاواکی دندانم ماند وقت خوردن طعام . (منتهی الارب ).


قض . [ق ِ ] (ع اِ صوت ) حکایت آواز چاه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قالت رکیة قض . (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: