کنایه از آسمانست
گنبد گردان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
گنبد گردان. [ گُم ْ ب َ دِ گ َ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است :
ای منظره و کاخ برآورده به خورشید
تا گنبدگردان بکشیده سر ایوان.
یا خود یکی بلند و بی آسایش آسیاست.
گنبد گردان زرنگار کند.
مرتبه گنبد گردان طلب.
جزوی به کل گنبدگردان نمی رسد.
آرمش زی نشیب باستادی
آیدشبی که انجمن من را
خلّخ کند بگونه نو شادی.
ای منظره و کاخ برآورده به خورشید
تا گنبدگردان بکشیده سر ایوان.
دقیقی.
این تخت سخت و گنبد گردان سرای ماست یا خود یکی بلند و بی آسایش آسیاست.
ناصرخسرو.
صانع قادر دگر ز بیغرضی گنبد گردان زرنگار کند.
ناصرخسرو.
مرکز خاکی نبود جای تومرتبه گنبد گردان طلب.
خاقانی.
وز هرچه نقد عالم عرفان است از هزارجزوی به کل گنبدگردان نمی رسد.
عطار.
گیرم فراز گنبد گردان است آرمش زی نشیب باستادی
آیدشبی که انجمن من را
خلّخ کند بگونه نو شادی.
ادیب نیشابوری.
رجوع به گنبد گردا شود.کلمات دیگر: