آشفته شدن
شگفیدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
شگفیدن. [ ش ِ گ ُ دَ ] ( مص ) شکفیدن. شکفتن. واشدن غنچه. ( ناظم الاطباء ) :
اگر سیر گشتم همی بشگفید
به اقبال من نرگس از تخم سیر.
شگفیدن. [ ش ِ گ ِ دَ ] ( مص ) آشفته شدن. ( ناظم الاطباء ). ظاهراً مصحف شگفتیدن است. رجوع به شگفتیدن شود.
اگر سیر گشتم همی بشگفید
به اقبال من نرگس از تخم سیر.
ناصرخسرو.
رجوع به شکفیدن شود.شگفیدن. [ ش ِ گ ِ دَ ] ( مص ) آشفته شدن. ( ناظم الاطباء ). ظاهراً مصحف شگفتیدن است. رجوع به شگفتیدن شود.
شگفیدن . [ ش ِ گ ِ دَ ] (مص ) آشفته شدن . (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف شگفتیدن است . رجوع به شگفتیدن شود.
شگفیدن . [ ش ِ گ ُ دَ ] (مص ) شکفیدن . شکفتن . واشدن غنچه . (ناظم الاطباء) :
اگر سیر گشتم همی بشگفید
به اقبال من نرگس از تخم سیر.
رجوع به شکفیدن شود.
اگر سیر گشتم همی بشگفید
به اقبال من نرگس از تخم سیر.
ناصرخسرو.
رجوع به شکفیدن شود.
کلمات دیگر: