ادعا کردن , اظهارکردن , تدريس کردن , ابراز ايمان کردن
صرح
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) کوشک قصر بلند کاخ . یا صرح ممرد . ۱ - قصر رخشان و ساده و هموار . ۲ - فلک .
خالص و بی آمیغ از هر چیز و گزیده آن
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
این دم آن نیست کآن آید بشرح
هین برآ از قعر چه بالای صرح.
|| ( مص ) پیدا کردن. آشکار کردن. ( منتهی الارب ).
صرح. [ ص َ رَ ] ( ع ص ) خالص و بی آمیغ از هر چیز و گزیده آن. ( منتهی الارب ) ( منتخب ) ( لطایف اللغات ) ( غیاث اللغة ) ( نشوء اللغة ص 140 ). || شیر روغن گرفته. ( آنندراج ). || مرد پاکیزه که نسب او بدیگران نیامیخته باشد. ( آنندراج ). || ( مص ) خالص شدن سرمه.
صرح. [ص َ ] ( اِخ ) صرحا.نام کاخی است افسانه ای که برخی بنای آن را به بخت نصر و برخی به فرعون و برخی به کیکاوس نسبت داده اند. در قرآن آمده است : فأوقد لی یا هامان علی الطین فاجعل لی صرحاً لعلی اطلع الی اله موسی.( قرآن 38/28 ). و قال فرعون یا هامان ابن لی صرحاً لعلی ابلغ الاسباب. اسباب السماوات فاطلع الی اله موسی. ( قرآن 36/40-37 ). صاحب مجمل التواریخ مؤلف در قرن ششم گوید: و کیکاوس در بابل بنای بلند بهوا برشده ای برآورد و چنین گویند که آن را عقرقوب خوانند، اثر آن را بعضی تل نمرود گویند و عوام تل قرقوب خوانند و من آن دیده ام ، و بهری صرح خوانند معرب کرده از زبان نبط عراق که کوشک را صرحا خوانند. ( مجمل التواریخ والقصص چ بهار ص 47 ). نام کاخ بخت نصر که نزدیک بابل باشد. بنائی است مر بخت نصر را نزدیک بابل. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). خواندمیر گوید: و بنای صرح هم در آن ایام [ در روزگار موسی و فرعون ] بوقوع پیوسته ، و کیفیت این قضیه چنان بود که فرعون بر زبان آورد که من میخواهم به آسمان بروم و از خدای موسی خبری یابم و این اندیشه در خاطر نامبارکش قرار گرفته هامان به اشارت آن بی سر و سامان به بنای عمارتی در غایت رفعت مشغول گشت و خشت پخته اختراع نموده ، بعد از اتمام آن موضع که بقول صاحب جعفری هزار و دویست ارش ارتفاع داشت ؛ فرعون بر آنجا صعود نمود آسمان را همچنان دید که از روی زمین ملاحظه کرده بود لاجرم خائب و خاسر بپایان ( کذا ) آمد و همان لحظه صرح بجهت رسیدن پر جبریل قطعه قطعه گشته هر پاره بجائی افتاد و هر استاد و مزدور که در آن بنا کار کرده بود روی به بئس المهاد نهاد. ( حبیب السیر چ 1 تهران جزء 1 ج 1 ص 33 و چ خیام ج 1 ص 89 ). قیل لها ادخلی الصرح فلما رأته حسبته لجة و کشفت عن ساقیها قال انه صرح ممرد من قواریر. ( قرآن 44/27 ). سلیمان بفرمود مر دیوان را تا یکی صرحی کردند و معنی صرح بنا باشد، بفرمود تا پیش وی اندر وپیش کوی وی اندر جای کردند. ( ترجمه بلعمی طبری ).
این دم آن نیست کآن آید بشرح
هین برآ از قعر چه بالای صرح .
مولوی .
|| منار کوشک . السرای . السرایة. (نشوء اللغة ص 95). ج ، صروح . (ربنجنی ) (زمخشری ).
|| (مص ) پیدا کردن . آشکار کردن . (منتهی الارب ).
صرح . [ ص َ رَ ] (ع ص ) خالص و بی آمیغ از هر چیز و گزیده ٔ آن . (منتهی الارب ) (منتخب ) (لطایف اللغات ) (غیاث اللغة) (نشوء اللغة ص 140). || شیر روغن گرفته . (آنندراج ). || مرد پاکیزه که نسب او بدیگران نیامیخته باشد. (آنندراج ). || (مص ) خالص شدن سرمه .
صرح . [ص َ ] (اِخ ) صرحا.نام کاخی است افسانه ای که برخی بنای آن را به بخت نصر و برخی به فرعون و برخی به کیکاوس نسبت داده اند. در قرآن آمده است : فأوقد لی یا هامان علی الطین فاجعل لی صرحاً لعلی اطلع الی اله موسی .(قرآن 38/28). و قال فرعون یا هامان ابن لی صرحاً لعلی ابلغ الاسباب . اسباب السماوات فاطلع الی اله موسی . (قرآن 36/40-37). صاحب مجمل التواریخ مؤلف در قرن ششم گوید: و کیکاوس در بابل بنای بلند بهوا برشده ای برآورد و چنین گویند که آن را عقرقوب خوانند، اثر آن را بعضی تل نمرود گویند و عوام تل قرقوب خوانند و من آن دیده ام ، و بهری صرح خوانند معرب کرده از زبان نبط عراق که کوشک را صرحا خوانند. (مجمل التواریخ والقصص چ بهار ص 47). نام کاخ بخت نصر که نزدیک بابل باشد. بنائی است مر بخت نصر را نزدیک بابل . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). خواندمیر گوید: و بنای صرح هم در آن ایام [ در روزگار موسی و فرعون ] بوقوع پیوسته ، و کیفیت این قضیه چنان بود که فرعون بر زبان آورد که من میخواهم به آسمان بروم و از خدای موسی خبری یابم و این اندیشه در خاطر نامبارکش قرار گرفته هامان به اشارت آن بی سر و سامان به بنای عمارتی در غایت رفعت مشغول گشت و خشت پخته اختراع نموده ، بعد از اتمام آن موضع که بقول صاحب جعفری هزار و دویست ارش ارتفاع داشت ؛ فرعون بر آنجا صعود نمود آسمان را همچنان دید که از روی زمین ملاحظه کرده بود لاجرم خائب و خاسر بپایان (کذا) آمد و همان لحظه صرح بجهت رسیدن پر جبریل قطعه قطعه گشته هر پاره بجائی افتاد و هر استاد و مزدور که در آن بنا کار کرده بود روی به بئس المهاد نهاد. (حبیب السیر چ 1 تهران جزء 1 ج 1 ص 33 و چ خیام ج 1 ص 89). قیل لها ادخلی الصرح فلما رأته حسبته لجة و کشفت عن ساقیها قال انه صرح ممرد من قواریر. (قرآن 44/27). سلیمان بفرمود مر دیوان را تا یکی صرحی کردند و معنی صرح بنا باشد، بفرمود تا پیش وی اندر وپیش کوی وی اندر جای کردند. (ترجمه ٔ بلعمی طبری ).
فرهنگ عمید
دانشنامه اسلامی
ریشه کلمه:
صرح (۴ بار)
«صَرْح» (بر وزن طرح) گاه، به معنای فضای وسیع و گسترده آمده، و گاه به معنای بنای مرتفع و قصر بلند، و در اینجا ظاهراً به معنای حیاط قصر است. «صَرْح» در اصل به معنای «وضوح و روشنی»، و «تصریح» به معنای آشکار نمودن است; سپس، به بناهای بلند و به قصرهای زیبا و مرتفع اطلاق شده، چرا که کاملاً واضح و روشن و آشکار است، بسیاری از مفسران و ارباب لغت به این معنا تصریح کرده اند.
قصر. و هر بنا عالی (اقرب) . مراد از آن در آیه بنای مدتفع است. . به او گفته شد وارد قصر شو چون آن را دید گمان بر آبی عمیق است. اصل صرح به معنی وضوح است «صَرَحَ الْاَمْرَ صَرَحاً: بَیَّنَهُ وَ اَظْهَرَهُ» ظاهراً قصر و عمارت مرتفع را از جهت مرئی و آشکار بودنش صرح گفتهاند. این کلمه ژهار بار در قرآن مجید آمده است: نمل:44- قصص:38- غافر:36.