( اسم ) ۱ - جایی که کمان را در آن گذارند قربان . ۲ - گوش. کمان . یا کمانچ. ابرو . ابرو ی کمان مانند : ( من ازین هر دو کمان خان. ابرو ی تو چشم بر نگیرم و گرم چشم بدو زند بتیر ) . ( سعدی )
کمان خانه
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کمان خانه. [ ک َ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) جایی که کمان را در آن گذارند. قربان. ( فرهنگ فارسی معین ).
|| گوشه کمان. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). مِرکَضَه قوس و آن دوخانه باشد. سِیَه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کمان خانه ابرو ؛ ابروی کمان مانند. ( فرهنگ فارسی معین ). قوس ابرو :
من از این هر دو کمان خانه ابروی تو، چشم
برنگیرم وگرم دیده بدوزند به تیر.
باز مشتاق کمان خانه ابروی تو بود.
محراب ، کمان خانه ابروی تو سازم.
|| گوشه کمان. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). مِرکَضَه قوس و آن دوخانه باشد. سِیَه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- کمان خانه ابرو ؛ ابروی کمان مانند. ( فرهنگ فارسی معین ). قوس ابرو :
من از این هر دو کمان خانه ابروی تو، چشم
برنگیرم وگرم دیده بدوزند به تیر.
سعدی.
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت باز مشتاق کمان خانه ابروی تو بود.
حافظ.
در مسجد و میخانه خیالت اگر آیدمحراب ، کمان خانه ابروی تو سازم.
حافظ.
کلمات دیگر: