کلمه جو
صفحه اصلی

اسماء

لغت نامه دهخدا

اسماء. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ اسم : نامهاء آفریدگار جل جلاله و تقدست اسماؤه. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91 ).همه را باسماء و سیما میشناخت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 398 ). || اسمأاﷲ تعالی صفات اوست تعالی شأنه. ( منتهی الارب ). || «علم الاسماء»، ای الحسنی و اسرارها و خواص تأثیراتها. قال البونی : ینال بها کل مطلوب و یتوصل بها الی کل مرغوب و بملازمتها تظهر الثمرات و صرائح الکشف والاطلاع علی اسرار المغیبات و اما افادة الدنیا فالقبول عند اهلها و الهیبة والتعظیم و البرکات فی الارزاق والرجوع الی کلمته وامتثال الامر منه و خرس الالسنة عن جوابه الا بخیر الی غیر ذلک من الاَّثار الظاهرة باذن اﷲ تعالی فی المعانی والصور و هذا سر عظیم من العلوم لاینکر شرعاً و لا عقلاً - انتهی. و سیأتی فی علم الحروف. ( کشف الظنون ).

اسماء. [ اِ ] ( ع مص ) نام کردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). نام نهادن : اَسْماه ایاه و به. || بلند کردن. || بجانب سماوه رفتن. ( منتهی الارب ). بناحیت سماوه رفتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || گشادن. باز کردن. نهادن ، چنانکه دری را در کویی یا صحنی. آویختن در: الی ان صرنا الی درب قد اسماه بناحیة باب الشام. ( ابی العباس محمدبن طاهربن محمدبن عبداﷲبن طاهر، از معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 133 س 15 ).

اسماء.[ اَ ] ( ع اِ ) نام زنی است. ( مهذب الاسماء ). از نامهای عربی مشترک میان مرد و زن است. برخی اصل آنرا وَسْماء دانند بمعنی صفتی و برخی آنرا جمع اسم دانند و برخی اشتقاق اول را در نام زنان و اشتقاق دوم را در نام مردان صحیح دانسته اند. ( تنقیح المقال ج 1 ص 126 ).

اسماء. [ اَ ] ( اِخ ) از عرایس عربست :
آذنتنا ببینها اسماء
رب ثاو یمل منه الثواء.
( از معلّقه حارث بن حِلِّزة ).
( عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 120 ).
و رجوع به فهرست الموشح شود.

اسماء. [ اَ ] ( اِخ ) در فارسی اسما گویند. ( غیاث ). نام معشوقه سعد و او را اسماء بنت اسماء گفتندی. ( شرفنامه منیری ) ( مؤید الفضلاء ). و گویند وی از مادر خویش وجیه تر بود و چون سعد وی را بنکاح درآورد، صاحب تجمل شد. ( شرح خاقانی ) :
چشمه بانوی و درخت است اخستان
هر دو با هم سعد و اسما دیده ام.
خاقانی.
اسمای طبع من بنکاح ثنای اوست
زان فال سعد ز اختر اسما برآورم.

اسماء. [ اَ ] (اِخ ) ابن حارثه ٔ اسلمی . شیخ طوسی دررجال خود او را در عداد صحابه ٔ رسول (ص ) شمرده گوید: وی ساکن مدینه بود. و بعضی گویند که اسماء و هند دو پسر حارثه خادم پیغمبر و همواره ملازم درگاه آن حضرت بودند. واقدی وفات او را در بصره بسال 66 در سن هشتادسالگی نوشته و گوید، از اهل صفة بود. و برخی از مورخین وفات او را در زمان امارت زیادبر بصره بزمان معاویةبن ابی سفیان یعنی قبل از 53 دانسته اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 126). و رجوع باز قاموس الاعلام ترکی شود.


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) بنت خمارویه . رجوع به قطرالندی و اعلام زرکلی ج 1 ص 102 شود.


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) ابن خارجةبن حصن بن حذیفة الفزاری . یکی از تابعین از رجال طبقه ٔ اولی از مردم کوفه . وی بخشنده و کثیرالسخا و در نزد خلفا مقرب بود. و بسال 66 هَ . ق . در 80 سالگی درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ) (اعلام زرکلی ج 1 ص 102). و رجوع بفهرست عقدالفرید و المعرب جوالیقی ص 211 و فهرست عیون الاخبار ابن قتیبة و فوات الوفیات ج 1 ص 11 و فهرست کتاب التاج و فهرست البیان والتبیین و رجوع بفقره ٔ قبل شود.


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) ابن ربان (؟) صحابی است . (از قاموس الاعلام ترکی ).


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) ابن عبید.ابن الجوزی در سیرة عمربن عبدالعزیز بوسایطی از او درباب خلیفه ٔ مزبور دو روایت آورده است . (سیرة عمربن عبدالعزیز مصحح محب الدین الخطیب چ مصر ص 73 و 117).


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) ابن عمید. جعفربن سلمان و سعیدبن عامر از وی راجع به عمربن عبدالعزیز مطالبی نقل کرده اند. (سیرة عمربن عبدالعزیز چ مصر 1331هَ . ق . ص 73 و 117). و ظاهراً کنیه ٔوی ابوالفضل بوده است . رجوع بابوالفضل اسماء شود.


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) از عرایس عربست :
آذنتنا ببینها اسماء
رب ثاو یمل منه الثواء.

(از معلّقه ٔ حارث بن حِلِّزة).


(عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 6 ص 120).
و رجوع به فهرست الموشح شود.

اسماء. [ اَ ] (اِخ ) بنت ابی بکربن ابی قحافة صدیق . دختر بزرگ خلیفه ٔ اول . خواهر عایشه و زوجه ٔ زبیر است و بلقب ذات النطاقین مشهور و ملقب باشد و او مادر عبداﷲبن زبیر است که بعد او یزیدبن معاویه نُه ماه در مکه خلافت کرد. در آن زمان که لشکر حجاج گرداگرد ابن زبیر را فراگرفتند، اسماء نصایح حکیمانه به پسر داده او را به ثبات قدم و کوشش مردانه دعوت و توصیه کرد و کمی پس از شهادت پسر خویش در سن ّ صدسالگی درگذشت . (از قاموس الاعلام ترکی ).
تاریخ بیهقی در طی داستان بر دار کردن حسنک و خبر یافتن مادر حسنک از مرگ او، داستان عبداﷲبن زبیر را نقل کند و گوید چون حجاج بن یوسف با لشکری انبوه مکه را در حصار گرفت «حجاج پیغام فرستاد سوی او که از تو تا گرفتار شدن یک دو روز مانده است ، و دانم که بر امانی که من دهم بیرون نیایی :بر حکم عبدالملک بیرون آی تا ترا بشام فرستم بی بندعزیزاً و مکرماً. آنگاه او داند که چه باید کرد، تادر حرم بیش ویرانی نیفتد و خونها ریخته نشود. عبداﷲگفت تا درین بیندیشم ، آن شب با قوم خویش که مانده بودند رأی زد، بیشتر اشارت آن کردند که بیرون باید رفت تا فتنه بنشیند و المی بتو نرسد. وی نزدیک مادر آمد، اسماء و دختر بوبکر صدیق بود رضی اﷲعنه و همه ٔ حالها با وی بگفت ، اسماء زمانی اندیشید پس گفت : ای فرزند، این خروج که تو بر بنی امیه کردی دین را بود یا دنیا را؟ گفت بخدای که از بهر دین را بود، و دلیل آنکه نگرفتم یک درم از دنیا، و این ترا معلوم است ، گفت پس صبر کن بر مرگ و کشتن و مثله کردن چنانکه برادرت مصعب کرد، که پدرت زبیر عوام بوده است و جدت از سوی من بوبکر صدیق رضی اﷲعنه ، و نگاه کن که حسین علی رضی اﷲعنهما چه کرد، او کریم بود و بر حکم پسر زیاد عبیداﷲ تن درنداد. گفت : ای مادر! من هم برینم که تو می گویی ، اما رأی و دل تو خواستم که بدانم در این کار، اکنون بدانستم و مرگ با شهادت پیش من خوش گشت ، اما می اندیشم که چون کشته شوم مثله کنند، مادرش گفت : چون گوسپند را بکشند از مثله کردن و پوست باز کردن دردش نیاید. عبداﷲ همه شب نماز کرد و قرآن خواند. وقت سحر غسل کرد و نماز بامداد بجماعت بگزارد... و زره بپوشیدو سلاح ببست و در عرب هیچ کس جنگ پیاده چون او نکرده است . و در وقت مادر را در کنار گرفت و بدرود کرد، ومادرش زره بر وی راست میکرد و بغلگاه میدوخت و میگفت : «دندان افشار با این فاسقان » چنانکه گفتی او را بپالوده خوردن می فرستد، و البته جزعی نکرد چنانکه زنان کنند، و عبداﷲ بیرون آمد لشکر خویش را بیافت پراکنده و برگشته و وی را فروگذاشته ، مگر قومی که از اهل و خویش او بودند... خبر کشتن بمادرش آوردند هیچ جزع نکرد و گفت : اناﷲواناالیه راجعون ، اگر پسر من نه چنین کردی نه پسر زبیر و نبسه ٔ بوبکر صدیق رضی اﷲعنهما بودی . و مدتی برآمد، حجاج پرسید که این عجوزه چه میکند؟ گفتار و صبوری وی بازنمودند، گفت : «سبحان اﷲالعظیم !اگر عایشه ام ّالمؤمنین و این خواهر دو مرد بودندی هرگز این خلافت به بنی امیه نرسیدی ، این است جگر و صبر، حیلت باید کرد تا مگر وی را بر پسرش بتوانید گذرانید تا خود چه گوید»، پس گروهی زنان را بر این کار بگماشتند و ایشان درایستادند و حیلت ساختند تا اسماء را بر آن جانب بردند، چون دار بدید بجای آورد که پسرش [ است ]، رو بزنی کرد از شریفترین زنان و گفت : «گاه آن نیامد که این سوار را از این اسب فرود آورند؟» وبر این نیفزود و برفت و این خبر به حجاج بردند بشگفت بماند و فرمود تا عبداﷲ را فروگرفتند و دفن کردند.(تاریخ بیهقی چ فیاض صص 189 - 192). در مجمل التواریخ والقصص صص 300 پس از ذکر بر دار کردن ابن الزبیر آرد: «و حجاج سوگند خورد که او را [ابن الزبیر را] از دار فرونگیرد مگر مادرش شفاعت کند - اسماء ذوالنطاقین (کذا) - چون مادرش را بگفتند، گفتا: نگویم ، و روزگاری بردار بماند، مادرش اسما را چشم نابینا بود، وی راهمی بردند زیر دار، پای پسرش عبداﷲ بر روی مادر آمد، گفت : این چیست ؟ یکی گفت : این پای عبداﷲ است فرزندت ، گفتا: ما آن هذا الراکب أن ینزل ، یعنی وقت نیامد که [ این ] سوار فرود آید؟ این حجاج را بگفتند، گفت :شفاعت کرد، و بفرمود تا عبداﷲ را فروگرفتند، و دفنش بکردند». رجوع بذات النطاقین و رجوع بتاریخ گزیده ج 1 ص 172 و 269 و الاصابة ج 8 ص 7 و مجمل التواریخ والقصص صص 300-301 و تاریخ سیستان ص 105 و فهرست عقدالفرید و البیان والتبیین ج 2 ص 71 و فهرست امتاع الاسماع و الاعلام زرکلی ج 1 ص 101 شود.


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) بنت ابی مسلم خراسانی ، و بومسلم را فرزند جز دو دختر نبود:یکی را نام فطمیه [ظ: فطمه یا فاطمه ] و دیگری اسماءبنت بومسلم . (مجمل التواریخ والقصص صص 328 - 329).


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) بنت احمدبن جعفربن موسی الصلیحی . رجوع بحرّه ٔ صلیحیة و اعلام زرکلی ج 1 ص 101 شود.


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) بنت اشعث بن قیس . او زوجه ٔ حسن بن علی علیهماالسلام بود و معاویه او را زهری فرستاد و گفت ده هزار درم دهم و هم ترا یزید پسرم بزنی کند، اگر بدین زهر حسن رابکشی . و او بپذیرفت و پس از وفات حسن علیه السلام معاویه او را ده هزار درم فرستاد و یزید را گفت او را بزنی کند، یزید سر باززد و گفت بر دخترزاده ٔ پیغمبر رحم نکرد، من چگونه بر وی ایمن باشم ؟ و بعضی گفته اند نام او جعده بود. و رجوع بتاریخ گزیده ج 1 ص 201 شود.


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) بنت رُفَید.از او روایت شده : دخلنا علی النبی صلی اﷲعلیه وسلم ، فاتی بطعام فعرض علینا فقلنا لانشتهیه ، فقال «لاتجمعن کذباً و جوعاً». (عیون الاخبار ابن قتیبة جزء 9 ص 231).


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) بنت رقاعة. یکی از زنان که رسول (ص ) او را نکاح کرد و پیش از آنکه برسول رسد نماند. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 161).


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) بنت شَکَل . صحابیه است .


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) بنت عمروبن عدی بن یاسربن سوادبن غنم بن کعب الانصاریة السلمیة، مکناة بام ّمنیع.مادر معاذبن جبل است . رجوع به الاصابة ج 8 ص 8 شود.


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) بنت عمیس الخثعمیة. صحابیه است . شوهر اول وی جعفربن ابیطالب بود و با او بحبشه هجرت کرد و بعد از شهادت جعفر با ابوبکر صدیق و پس از ارتحال او با علی علیه السلام ازدواج کرد و شش فرزند داشت : عبداﷲ، محمد و عون از جعفر، محمد از ابوبکر، و یحیی و محمد اصغر از علی (ع ). عمربن خطاب ، ابوموسی اشعری ، عبداﷲبن عباس و پسر او عبداﷲ بن جعفر و اصحاب کبار دیگر از اسمأبنت عمیس احادیث نقل و روایت کرده اند. این زن نُه خواهر داشت که میمونه بنت الحرب از زوجات پیغمبر و ام الفضل زوجه ٔ عباس از آن جمله بودند. (از قاموس الاعلام ترکی ). و رجوع به تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 139، 171، 172، 199، 228 شود. و او راویه ٔ حدیث طلوع الشمس بعد الغروب است . (مؤید الفضلاء). و رجوع به مجمل التواریخ والقصص ص 445 و الاصابة ج 8ص 9 و اعلام زرکلی ج 1 ص 102 وسیرة عمربن عبدالعزیز ص 13 و فهرست عقدالفرید شود.


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) بنت محمد، خواهر قاضی القضاة نجم الدین بن صصری است . کنیه اش ام ّمحمد و از مشاهیر محدّثات و زاهدات بود و او از بزرگترین علمای عهد خود استماع احادیث کرد. و کراراً بحج بیت اﷲ رفت . مولد وی سال 638 هَ . ق . و وفات 733 است . (از قاموس الاعلام ترکی ).


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) بنت مخربه . صحابیه است .


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) بنت موسی الصنجاعی . از زنان فاضله ، از مردم یمن ، از اهل زبید. وی تفسیر و کتب حدیث میخواند و زنان را مجلس میگفت و ادب می آموخت و در زبید درگذشت . (الاعلام زرکلی ج 1 ص 102، از النور السافر نسخه ٔ خطی ).


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) بنت یزید. دختر یزیدبن سکن اشهلی . یکی از اصحاب و انصار،کنیه ٔ وی ام سلمه است و یکی از فصحای صحابیات است و از جانب جمعی از زنان عصر خویش بسمت نماینده بحضور حضرت رسالت رسید و بجهت ایراد نطقی غرا مظهر تقدیر و تحسین آن حضرت شد. بعضی احادیث از وی روایت شده . (ازقاموس الاعلام ترکی ). رجوع بعیون الاخبار ابن قتیبة چ مصر جزو 4 ص 12 و فهرست عقدالفرید و البیان والتبیین چ حسن السندوبی ج 2 ص 29 و اعلام زرکلی در ردیف «ام سلمة»شود. || اسماء بنت یزید، بقول ابن اثیر یکی از صحابیات است و در وقعه ٔ یرموک حضور داشت و با یک اصله تیر چادر نُه تن از دشمنان را مقتول کرد و اوخاله ٔ معاذبن جبل صحابیست . (از قاموس الاعلام ترکی ).


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) ترک وی با جمعی لشکریان قاهر خلیفه را در اواسط جمادی الاول سنه ٔ اثنی و عشرین و ثلثمائة (322 هَ . ق .) خلع کردند و میل کشیدند. (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 344).


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) در فارسی اسما گویند. (غیاث ). نام معشوقه ٔ سعد و او را اسماء بنت اسماء گفتندی . (شرفنامه ٔ منیری ) (مؤید الفضلاء). و گویند وی از مادر خویش وجیه تر بود و چون سعد وی را بنکاح درآورد، صاحب تجمل شد. (شرح خاقانی ) :
چشمه بانوی و درخت است اخستان
هر دو با هم سعد و اسما دیده ام .

خاقانی .


اسمای طبع من بنکاح ثنای اوست
زان فال سعد ز اختر اسما برآورم .

خاقانی .


سخن به است که ماند ز مادر فکرت
که یادگار هم اسما نکوتر از اسما.

خاقانی .



اسماء. [ اَ ] (اِخ ) ذات النطاقین . رجوع باسماء بنت ابی بکر و ذات النطاقین شود.


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) نام بنت موسی الکاظم (ع ) است . (تاریخ گزیده چ براون ج 1 ص 457).


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) نام بنت نعمان بن ابی الجون کندی . از زنان مشهورعرب ، از جهت شرف و جمال . نسب وی بآکل المرار ملک کندة میرسد. مقام اهل او در نجد بود و او با پدر خویش نزد پیغمبر بمدینه شد و پدر وی را بر پیغمبر عرضه داشت و رسول او را خطبه کرد ولی بعلت صلفی که نمود او را تزویج نکرد. پس اسماء در مدینه اقامت گزید و در زمان خلافت عثمان بمرد. (اعلام زرکلی ج 1 صص 102 - 103).


اسماء. [ اَ ] (اِخ ) نام زوجه ٔ ابومسلم خراسانی . (احوال و اشعار رودکی تألیف نفیسی ج 1 ص 287).


اسماء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ اسم : نامهاء آفریدگار جل جلاله و تقدست اسماؤه . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 91).همه را باسماء و سیما میشناخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 398). || اسمأاﷲ تعالی صفات اوست تعالی شأنه . (منتهی الارب ). || «علم الاسماء»، ای الحسنی و اسرارها و خواص تأثیراتها. قال البونی : ینال بها کل مطلوب و یتوصل بها الی کل مرغوب و بملازمتها تظهر الثمرات و صرائح الکشف والاطلاع علی اسرار المغیبات و اما افادة الدنیا فالقبول عند اهلها و الهیبة والتعظیم و البرکات فی الارزاق والرجوع الی کلمته وامتثال الامر منه و خرس الالسنة عن جوابه الا بخیر الی غیر ذلک من الاَّثار الظاهرة باذن اﷲ تعالی فی المعانی والصور و هذا سر عظیم من العلوم لاینکر شرعاً و لا عقلاً - انتهی . و سیأتی فی علم الحروف . (کشف الظنون ).


اسماء. [ اِ ] (ع مص ) نام کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). نام نهادن : اَسْماه ایاه و به . || بلند کردن . || بجانب سماوه رفتن . (منتهی الارب ). بناحیت سماوه رفتن . (تاج المصادر بیهقی ). || گشادن . باز کردن . نهادن ، چنانکه دری را در کویی یا صحنی . آویختن در: الی ان صرنا الی درب قد اسماه بناحیة باب الشام . (ابی العباس محمدبن طاهربن محمدبن عبداﷲبن طاهر، از معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 133 س 15) .


اسماء.[ اَ ] (ع اِ) نام زنی است . (مهذب الاسماء). از نامهای عربی مشترک میان مرد و زن است . برخی اصل آنرا وَسْماء دانند بمعنی صفتی و برخی آنرا جمع اسم دانند و برخی اشتقاق اول را در نام زنان و اشتقاق دوم را در نام مردان صحیح دانسته اند. (تنقیح المقال ج 1 ص 126).


دانشنامه عمومی

اسماء به موارد زیر اشاره دارد:
اسماء دختر ام عمرو
اسما دختر عمیس: دختر عمیس
اسما دختر ابوبکر: دختر ابوبکر
اسماء دختر یزید: دختر یزید بن سکن
اسماء دختر نعمان: دختر نعمان، همسر مطلقه محمد پسر عبدالله
اسما رسمیه طرزی: اسما رسمیه طرزی، نخستین معلم زن افغان
نام های خدا در اسلام: نام های خدا در اسلام (اسما الحسنی)
اسم اعظم: از نام های خدا (اسماء اعظم)
اسما اسد: همسر بشار اسد
اسما بارلاس: اسما بارلاس، محقق مسلمان
قیام بحرین: اسماء درویش، فعال سیاسی بحرینی
معنی واژه: اسماء. نام زنی است. از نامهای عربی مشترک میان مرد و زن است . برخی اصل آنرا وَسْماء دانند بمعنی صفتی و برخی آنرا جمع اسم دانند و برخی اشتقاق اول را در نام زنان و اشتقاق دوم را در نام مردان صحیح دانسته اند؛ لغت نامه دهخدا: اسماء

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَسْمَاء: اسمها ("اسم"بر لفظ دلالت کننده بر چیزی یا اوصاف آن چیز که نشانه ای برای آن شده اند،می گویند .اصل این کلمه از ماده " سمه " اشتقاق یافته ، و سمه به معنای داغ و علامتی است که بر گوسفندان میزدند ، تا مشخص شود کدامیک از کدام شخص است ، و ممکن هم هست اشتق...
معنی جَبَّارُ: کسیکه بردیگران علووعظمت وسلطنت داشته باشد-صیغه مبالغه از جبریعنی شکسته بند و اصلاح کننده -بسیار جبران کننده(از اسماء الهی)
معنی طه: از حروف مقطعه و رموز قرآن (در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده که " طه " خود یکی از اسماء رسول خدا است ، و معنایش "یا طالب الحق الهادی الیه "است یعنی ای که طالب حق و هدایت کننده خلق به سوی آنی )
معنی یس: از حروف مقطعه و رموز قرآن (در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده که یس یکی از اسماء رسول خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) است ، و معنایش یا ایها السامع للوحی (هان ای شنوای وحی) است)
معنی قَدِیرٌ: همواره و بسیارقدرتمند -همواره و بسیار توانا-آنکه همواره و بسیارتقدیر می کنند-آنکه همواره و بسیاراندازه تعیین می کنند(از ماده قدر است که به معنای تقدیر و اندازهگیری است ."قدیر" یکی از اسماء حسنای خدای تعالی است که مرکز همه قدرتها است . کلمه قدرت هر گ...
ریشه کلمه:
سمو (۴۹۳ بار)
وسم (۱۸۱ بار)

[ویکی فقه] اسماء (ابهام زدایی). اسماء ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • اسماء و صفات الهی، نامها و اوصاف خدا• اسماء الحسنی، اصطلاحی برای نام های خدا، اقتباس شده از قرآن کریم• اسماء بنت ابوبکر بن ابی قحافه، اَسْماء د ۳ق /۹۲م ، دختر ابوبکر بن ابی قحافه از صحابه پیامبر (ص)، از نخستین گروندگان به اسلام و راوی • اسماء بن خارجه، اَسْماءِ بْن ِ خارِجه د ۲ق /۰۱م ، از اشراف و بزرگان کوفه
...

[ویکی شیعه] اسماء (ابهام زدایی). اسماء، ممکن است به یکی از این موارد اشاره داشته باشد:

پیشنهاد کاربران

با سلام
واژه *اسما*یک کلمه عربی به معنی آسمان ها ( جمع مکسر ) - آسمانی

سلام. اسم من اسماست. اسما به معنی نام ها است

خیلی خوب
بود مرسی


کلمات دیگر: