کلمه جو
صفحه اصلی

منتحر

فرهنگ فارسی

منتحر الطریق راه پیدا و گشاده

لغت نامه دهخدا

منتحر. [ م ُ ت َ ح ِ ] ( ع ص ) خویشتن را کشنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آنکه می برد گلوی خود را برای آنکه خود را بکشد. ( ناظم الاطباء ). آنکه انتحار میکند. خودکش. خودکشی کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || آنکه می گیرد گلوی دیگری را. || آنکه سخت می گیرد. ( ناظم الاطباء ).

منتحر. [ م ُ ت َ ح َ ] ( ع اِ ) منتحرالطریق ؛ راه پیدا و گشاده. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

منتحر. [ م ُ ت َ ح َ ] (ع اِ) منتحرالطریق ؛ راه پیدا و گشاده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


منتحر. [ م ُ ت َ ح ِ ] (ع ص ) خویشتن را کشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنکه می برد گلوی خود را برای آنکه خود را بکشد. (ناظم الاطباء). آنکه انتحار میکند. خودکش . خودکشی کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || آنکه می گیرد گلوی دیگری را. || آنکه سخت می گیرد. (ناظم الاطباء).



کلمات دیگر: