کلمه جو
صفحه اصلی

ظلام


مترادف ظلام : بیدادگران، جفاکاران، ستمکاران، ستمگران، ظالمان | تاریکی، تیرگی، سیاهی، ظلمت

متضاد ظلام : روشنی

فارسی به انگلیسی

darkness


عربی به فارسی

تاريک , تيره , تيره کردن , تاريک کردن


مترادف و متضاد

بیدادگران، جفاکاران، ستمکاران، ستمگران، ظالمان


تاریکی، تیرگی، سیاهی، ظلمت ≠ روشنی


فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع ظالم ستمکاران .
ظلیم . بسیار ستم . ظلوم . ستمکار سخت . ستمکاره یا مطلق ظالم

فرهنگ معین

(ظَ) [ ع . ] (ص .) پرستم ، بسیار ستم .


(ظَ لّ) [ ع . ] (اِ.) 1 - تاریکی 2 - تاریکی اول شب .


(ظِ) [ ع . ] (اِ.) جِ ظلمت ؛ سیاهی ها، تاریکی ها.


(ظِ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ ظلمت ، سیاهی ها، تاریکی ها.
(ظَ ) [ ع . ] (ص . ) پرستم ، بسیار ستم .
(ظَ لّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - تاریکی ۲ - تاریکی اول شب .

لغت نامه دهخدا

ظلام . [ظَ ] (ع اِ) تاریکی ، یا تاریکی اول شب :
خفته از آنی که نبینی ز جهل
در دل تاریک همی جز ظلام .

ناصرخسرو.


وز دل به چراغ دین و علم حق
نتواند برد مر ظلامش را.

ناصرخسرو.


تا مه و مهر فلک والی روزند و شبند
تا شب و روز جهان اصل ظلام است و ضیاست .

مسعودسعد.


چون زلف تو هواش ظلام از پس ظلام
چون کار من زمینش عقاب از پس عقاب .

مسعودسعد.


مهری و هرگز مباد هیچ کسوفت
دهری و هرگز مباد هیچ ظلامت .

مسعودسعد.


از پی یک نور مبین صد ظلام
وز پی یک نوش مخور صد شرنگ .

مسعودسعد.


چون مهر باد روز بقای تو بی ظلام
چون چرخ باد ساعت عمر تو بی غیر.

مسعودسعد.


شاه ستارگان ... جمال جهان آرای را به نقاب ظلام بپوشانید. (کلیله و دمنه ).
داد به گیتی ظلام سایه ٔ خاک سیاه
یافت ز انجم فروغ انجمن کهکشان .

خاقانی .


غره ٔ بامداد بر صفحه ٔ ادهم ظلام پیدا گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
گر تو نشناسی کسی را از ظلام
بنگر او را کوش سازیده ست امام .

مولوی .


کجا نور باشد چه جای ظلام
کجا ماه باشد چه جای سهاست .

؟


|| (مص ) تاریک شدن شب . (تاج المصادر بیهقی ). تاریک شدن . (زوزنی ).

ظلام. [ظَ ] ( ع اِ ) تاریکی ، یا تاریکی اول شب :
خفته از آنی که نبینی ز جهل
در دل تاریک همی جز ظلام.
ناصرخسرو.
وز دل به چراغ دین و علم حق
نتواند برد مر ظلامش را.
ناصرخسرو.
تا مه و مهر فلک والی روزند و شبند
تا شب و روز جهان اصل ظلام است و ضیاست.
مسعودسعد.
چون زلف تو هواش ظلام از پس ظلام
چون کار من زمینش عقاب از پس عقاب.
مسعودسعد.
مهری و هرگز مباد هیچ کسوفت
دهری و هرگز مباد هیچ ظلامت.
مسعودسعد.
از پی یک نور مبین صد ظلام
وز پی یک نوش مخور صد شرنگ.
مسعودسعد.
چون مهر باد روز بقای تو بی ظلام
چون چرخ باد ساعت عمر تو بی غیر.
مسعودسعد.
شاه ستارگان... جمال جهان آرای را به نقاب ظلام بپوشانید. ( کلیله و دمنه ).
داد به گیتی ظلام سایه خاک سیاه
یافت ز انجم فروغ انجمن کهکشان.
خاقانی.
غره بامداد بر صفحه ادهم ظلام پیدا گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
گر تو نشناسی کسی را از ظلام
بنگر او را کوش سازیده ست امام.
مولوی.
کجا نور باشد چه جای ظلام
کجا ماه باشد چه جای سهاست.
؟
|| ( مص ) تاریک شدن شب. ( تاج المصادر بیهقی ). تاریک شدن. ( زوزنی ).

ظلام. [ ظِ ] ( ع اِ ) نوعی از گیاه نرم که شاخ تر و دراز دارد. || آسان و اندک از هر چیزی. || ( مص ) به چشم بد دیدن در. و منه : نظر الی ظِلاماً؛ أی شزراً. || مظالمه. ستم کردن.

ظلام. [ ظِ ] ( ع اِ ) ج ِ ظلمت :
تا نگردی او ندانی اش تمام
خواه آن انوار باشد یا ظلام.
مولوی.

ظلام. [ ظُ ] ( ع اِ ) ج ِ ظُلم.

ظلام. [ ظَل ْ لا ] ( ع ص ) ظِلّیم. بسیارستم. ظلوم. ستمکارسخت. ستمکاره. || مطلق ظالم : وان اﷲ لیس بظلام للعبید. ( قرآن 182/3 ). ج ، ظلامون. || ( اِ ) گیاهی است نرم دارای شاخ تر و تازه و دراز و بدان ظِلام ( به تخفیف لام ) نیز گفته میشود.

ظلام . [ ظَل ْ لا ] (ع ص ) ظِلّیم . بسیارستم . ظلوم . ستمکارسخت . ستمکاره . || مطلق ظالم : وان اﷲ لیس بظلام للعبید. (قرآن 182/3). ج ، ظلامون . || (اِ) گیاهی است نرم دارای شاخ تر و تازه و دراز و بدان ظِلام (به تخفیف لام ) نیز گفته میشود.


ظلام . [ ظِ ] (ع اِ) ج ِ ظلمت :
تا نگردی او ندانی اش تمام
خواه آن انوار باشد یا ظلام .

مولوی .



ظلام . [ ظِ ] (ع اِ) نوعی از گیاه نرم که شاخ تر و دراز دارد. || آسان و اندک از هر چیزی . || (مص ) به چشم بد دیدن در. و منه : نظر الی ّ ظِلاماً؛ أی شزراً. || مظالمه . ستم کردن .


ظلام . [ ظُ ] (ع اِ) ج ِ ظُلم .


فرهنگ عمید

= ظالم
بسیار ظلم کننده.
تاریکی، تاریکی اول شب.

تاریکی؛ تاریکی اول شب.


بسیار ‌ظلم‌کننده.


ظالم#NAME?


جدول کلمات

تاریکی شب

پیشنهاد کاربران

تاریکی

ظلمت

چراغ مردگی


کلمات دیگر: