مترادف وادار : الزام، مجبور، ملزم، تحریص، تحریک، تشویق
وادار
مترادف وادار : الزام، مجبور، ملزم، تحریص، تحریک، تشویق
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
۱. الزام، مجبور، ملزم
۲. تحریص، تحریک، تشویق
فرهنگ فارسی
(اسم ) ۱ - تحریک . ۲ - اجبار الزام . ۳ - باز داشت منع نهی .
بر انگیختن بر کاری داشتن
بر انگیختن بر کاری داشتن
فرهنگ معین
(ص . ) ناگزیر به انجام کاری یا پذیرش چیزی .
لغت نامه دهخدا
وادار. ( اِمص مرکب ) برانگیختن. بر کاری داشتن. تشویق. || بازایستاده شدن است از رفتار. ( آنندراج از فرهنگ ترکتازان ). || بازداشت. منع. نهی. || حفظ. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید
ویژگی آن که به کاری واداشته شده.
* وادار کردن: (مصدر متعدی )
۱. کسی را به کاری برانگیختن، تحریک کردن.
۲. مجبور کردن.
* وادار کردن: (مصدر متعدی )
۱. کسی را به کاری برانگیختن، تحریک کردن.
۲. مجبور کردن.
ویژگی آن که به کاری واداشتهشده.
〈 وادار کردن: (مصدر متعدی)
۱. کسی را به کاری برانگیختن؛ تحریک کردن.
۲. مجبور کردن.
دانشنامه عمومی
ساکت شو (آران و بیدگل).
پیشنهاد کاربران
وادار : تیرک عمودی ( اصطلاحات ساختمان سازی و بنایی )
کلمات دیگر: