مترادف هاج : بهت زده، حیران، دبنگ، سرگردان، سرگشته، گیج، مبهوت، متحیر، هامی
هاج
مترادف هاج : بهت زده، حیران، دبنگ، سرگردان، سرگشته، گیج، مبهوت، متحیر، هامی
مترادف و متضاد
بهتزده، حیران، دبنگ، سرگردان، سرگشته، گیج، مبهوت، متحیر، هامی
فرهنگ فارسی
متحیر و سرگشته، متحیر، سرگردان، سرگشته، درمانده، هاج وواج
(صفت ) ۱- حیران متحیر سر گشته . یا هاج و واج . ۱- حیران مات مبهوت : (( فلان را دیدم در معرکه هاج و واج ایستاده بود . ) ) یا هاج و واج شدن . ۱ - حیران شدن سر گردان شدن . ۲ - گیج شدن. یا هاج و واج کردن . ۱ - حیران کردن سر گردان کردن . ۲ - گیج کردن .
(صفت ) ۱- حیران متحیر سر گشته . یا هاج و واج . ۱- حیران مات مبهوت : (( فلان را دیدم در معرکه هاج و واج ایستاده بود . ) ) یا هاج و واج شدن . ۱ - حیران شدن سر گردان شدن . ۲ - گیج شدن. یا هاج و واج کردن . ۱ - حیران کردن سر گردان کردن . ۲ - گیج کردن .
فرهنگ معین
(ص . ق . ) = هاژ: درمانده ، سرگشته . ،~ و واج حیران ، مبهوت .
لغت نامه دهخدا
هاج. ( ص ) هاژ. حیران ؛ و با لفظ واج ( هاج و واج ) گفته میشود: فلان را دیدم در معرکه هاج و واج ایستاده بود. ( از فرهنگ نظام ). || مات. دنگ. منگ. کودن. رجوع به هاج و واج ، هاژ، هاژو، هاژ و واژ و هاژه شود.
فرهنگ عمید
۱. [عامیانه] متحیر، سرگشته.
۲. درمانده، هاج و واج.
* هاج وواج = هاج
۲. درمانده، هاج و واج.
* هاج وواج = هاج
۱. [عامیانه] متحیر؛ سرگشته.
۲. درمانده؛ هاجوواج.
〈 هاجوواج = هاج
کلمات دیگر: