مترادف ظبی : آهو، غزال
ظبی
مترادف ظبی : آهو، غزال
عربی به فارسی
بزکوهي , جنس نر اهو وحيوانات ديگر , قوچ , دلا ر , بالا پريدن وقوز کردن(چون اسب) , ازروي خرک پريدن , مخالفت کردن با (دربازي فوتبال وغيره) , جفتک , جفتک انداختن , اهوبره , رشا , گوزن , حنايي , بچه زاييدن (اهوياگوزن) , اظهار دوستي کردن , تملق گفتن , گوزن کوچک , گوزن ماده
فرهنگ فارسی
آهو جمع ظب ظبائ ظبیات .
جمع : ظبی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
ظبی . [ ظُب ْ با ] (اِخ ) ناحیه ای است از سواد عراق نزدیک مداین .
و تعطوا برخص غیر شَثْن کأنّه
اساریع ظبی أو مساویک اسحل.
|| قرن ظبی ؛ کوهی است در دیار بنی اسد بین سعدیه و مُعاذة. || نام آبی است از غطفان و بنی جحاش بن سعدبن ذبیان. || عین ظبی ؛ موضعی است بین کوفه و شام. ( معجم البلدان ).
ظبی. [ ظُ بی ی ] ( ع اِ ) ج ِ ظَبی.
ظبی. [ ظَب ْی ْ ] ( اِخ ) کنیزکی ازآن ِ سعید فارسی که بر عصابه وی به زر نوشته بود:
العین ُ قارئةٌلِما کتبت
فی وَجْنتی اَنامِل ُ الشجن.
ظبی. [ ظُ ب َی ی ] ( اِخ ) آبی است در خاک حجاز که دور از جاده حاج عراق واقع و میان آن تا النقرة یک روز فاصله است.
ظبی. [ ظُب ْ با ] ( اِخ ) ناحیه ای است از سواد عراق نزدیک مداین.
العین ُ قارئةٌلِما کتبت
فی وَجْنتی ّ اَنامِل ُ الشجن .
(عقدالفرید ج 8 ص 137).
ظبی . [ ظَب ْی ْ ] (ع اِ) آهو. غزال . ابووَثاب . ج ، ظِباء، ظَبیات ، ظب ، ظُبی . و رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 45 شود. || اسب فربه . || نشان و داغی بعضی عرب را. || (اِخ ) نام مردی است . || نام وادیی است متعلق به بنی تغلب در ساحل فرات . || نام موضعی است . || نام ریگزاری است و برخی گفته اند نام شهری است نزدیک ذی قار و قول امروءالقیس را بدان تفسیر کنند :
و تعطوا برخص غیر شَثْن کأنّه
اساریع ظبی أو مساویک اسحل .
|| قرن ظبی ؛ کوهی است در دیار بنی اسد بین سعدیه و مُعاذة. || نام آبی است از غطفان و بنی جحاش بن سعدبن ذبیان . || عین ظبی ؛ موضعی است بین کوفه و شام . (معجم البلدان ).
ظبی . [ ظُ ب َی ی ] (اِخ ) آبی است در خاک حجاز که دور از جاده ٔ حاج ّعراق واقع و میان آن تا النقرة یک روز فاصله است .
ظبی . [ ظُ بی ی ] (ع اِ) ج ِ ظَبی .
فرهنگ عمید
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
( پهلوى: غزال ، آهو ) ، آهو Ahu ( پهلوى: آهوک ) ، شوکا Shoka ( پارسى: آهو - کژال ایرانى ) ، آسیک Asik ( کردى: آهو ، کژال )