کلمه جو
صفحه اصلی

گال


مترادف گال : غوزه، ارزن، گاورس، شغال، غلتیدن، غلت، دوری، کناره گیری، هزیمت، جرب، گر، بازی دادن، فریب، فریاد

برابر پارسی : گری

فارسی به انگلیسی

gall, gaul, itch, scabies, boll, the itch or scabies

the itch or scabies


gall, Gaul


مترادف و متضاد

هزیمت


جرب، گر


بازی‌دادن، فریب


فریاد


scabies (اسم)
خارش، جرب، خارشک، گال، مامیثای صحرایی

غوزه


ارزن، گاورس


شغال


غلتیدن، غلت


دوری، کناره‌گیری


۱. غوزه
۲. ارزن، گاورس
۳. شغال
۴. غلتیدن، غلت
۵. دوری، کنارهگیری
۶. هزیمت
۷. جرب، گر
۸. بازیدادن، فریب
۹. فریاد


فرهنگ فارسی

سرزمین ویلز انگلستان که فرانسویان گال نامند قسمتی است از جزیره بریتانیای کبیر که در مغرب آن قرار دارد . این سرزمین ۲۷۲۵٠٠٠ تن جمعیت دارد و یکی از حوزه های مهم استخراج زغال سنگ انگلستان است . گال کشوری مستقل بود ولی در زمان هانری هشتم بسال ۱۵۳۶ ضمیمه انگلستان گردید . زبان اصلی مردم گال شاخه ای از لهجه های سلتی است . شهرهای مهم آن عبارتند از کاردیف و سوانسی .
از بیماریهای پوستی، بیماری جلدی، جرب، گر
( اسم ) چوب کوتاهتر الک دولک .
از مشاهیر حکمای طبیعی

فرهنگ معین

(اِ. ) ۱ - نوعی ارزن ، گاورس . ۲ - پشگل گوسفند که به پشم های زیر دنبه چسبیده و خشک شده باشد. ۳ - غوزه و غلاف پنبه . ۴ - نوعی بیماری پوستی .
(اِ. ) آواز بلند، فریاد.
(اِ. ) فریب ، بازی (دادن ).

(اِ.) 1 - نوعی ارزن ، گاورس . 2 - پشگل گوسفند که به پشم های زیر دنبه چسبیده و خشک شده باشد. 3 - غوزه و غلاف پنبه . 4 - نوعی بیماری پوستی .


(اِ.) آواز بلند، فریاد.


(اِ.) فریب ، بازی (دادن ).


لغت نامه دهخدا

گال. ( اِ ) قسمی ارزن. گاورس. ( برهان ). به هندی کنگی. ( آنندراج ) :
من و غلام و کنیزک بدان شده قانع
که هر سه روز همی یافتیم یک من گال.
مسعودسعد.
در آرزوی آنم کز ملک و ضیعتی
آرد بریع برزگرم ده قفیز گال.
مسعودسعد.
مائیم و این چمن تو رو ای مرغ دانه چین
طاوس و جنت و گنجشک و کشت و گال.
امیرخسرو دهلوی.
بر کرد هر دقیقه ای این شعر تر ملک
لرزان نگر چو بچه گنجشک بهر گال.
امیرخسرو دهلوی ( از آنندراج ).
|| سرگین که در زیر دنبه گوسفند از پشم آویخته و خشک شده باشد. ( از برهان ) ( رشیدی ). || نوعی از عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند. ( برهان ) ( غیاث ). غنده. ( آنندراج ). || خروس. ( برهان ). || نوعی از گل. ( غیاث ). || غوزه و غلاف پنبه. ( برهان ). غوزه پنبه که سبز و ناشکفته باشد. ( آنندراج ). || شغال و آن جانوری باشدمانند روباه لیکن از روباه کوچکتر است. ( برهان ). مخفف شگال. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ) :
شد عدو غره به حلم تو و لیکن نشود
پنجه شیر فلک شست ز سرپنجه گال.
( رشیدی ، از برهان قاطع چ معین ).
|| فریاد و آواز. ( برهان ). فریاد بلند. رجوع به گالیدن شود. || ( فعل امر ) امر از گالیدن بمعنی دور شدن ، گریختن و کناره گرفتن. رجوع به گالیدن شود. || چوب کوتاه تر الک دولک. || این کلمه در ترکیب جزءمؤخر کلمات آید: گوگال ، پوست گال.

گال. ( فرانسوی ، اِ ) بیماری جَرَب. گَری.

گال. ( اِخ ) فرانسوا ژزف. طبیب آلمانی متولد در تیفنبرون. مبدع مغزشناسی ( فرنولژی ). ( 1758 - 1828 م. ).

گال. ( اِخ ) ( قدیس ) شاگرد قدیس کُلُمبان و مؤسس صومعه ای بنام خود در سویس ( 551 - 646 م. ). ذکران وی در 16 اکتبر است.

گال. ( اِخ ) نام قوم بزرگی است که در ازمنه قدیمه در کشور فرانسه و جهات نزدیک به آن از اروپا می زیستند و بنام دیگر، اینان را «کلت » یا «چلت » نیز میخواندند و بنظر احتمالی ، کلتها، شعبه ای ازاینان بوده اند. رجوع به کلمات ، کلت ، و گالیا شود.

گال. ( اِخ ) یکی از مشاهیر حکمای طبیعی است. بنای علم موسوم به «مبحث القحف » را وی گذارد و بسال 1758 م. در قصبه تیغ نرون از گراندکی باره به دنیا آمده و در سنه 1828 م. در مونترور واقع در نزدیکی پاریس درگذشته است. وی بسال 1785 م. دیپلم دکتری در وین گرفته ، و در اثنای اشتغال به طبابت در اطراف این علم تازه مطالعات کافی و وافی نمود، افکار و اکتشافات فنی او معرض تعصبات جاهلانه گردید روی خوشی به وی نشان ندادند ناچار ترک وطن کرد و از شهر وین به پاریس منتقل گردید و در اینجا بیش از انتظار مظهر قبول عامه واقع گردید پس بسال 1819 تابعیت فرانسه را پذیرفت و مشغول تحقیق و تدریس علم تازه یعنی مبحث القحف گردید و بر تجارب فنی وقت زیادی صرف میکرد و تألیفاتی بوجود می آورد از جمله چند جلد کتاب دائر بر وظائف عمومی اعصاب مخصوصاً وظائف و احوال تشریحی دماغ نوشت ، و در آن زمان مباحثات عریض و طویلی درباره این فن جدید به میان آمد بر له و علیه آن قیل و قال زیادبر پا کردند، اما امروز حقیقت و صحت فن نامبرده عاری از شبهه و غیرقابل انکار میباشد. چنانکه جمعی بر اثر گال رفته و تحقیقات فنی را بحد کمال رسانده اند.

گال . (اِ) قسمی ارزن . گاورس . (برهان ). به هندی کنگی . (آنندراج ) :
من و غلام و کنیزک بدان شده قانع
که هر سه روز همی یافتیم یک من گال .

مسعودسعد.


در آرزوی آنم کز ملک و ضیعتی
آرد بریع برزگرم ده قفیز گال .

مسعودسعد.


مائیم و این چمن تو رو ای مرغ دانه چین
طاوس و جنت و گنجشک و کشت و گال .

امیرخسرو دهلوی .


بر کرد هر دقیقه ای این شعر تر ملک
لرزان نگر چو بچه ٔ گنجشک بهر گال .

امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).


|| سرگین که در زیر دنبه ٔ گوسفند از پشم آویخته و خشک شده باشد. (از برهان ) (رشیدی ). || نوعی از عنکبوت که به عربی رتیلا خوانند. (برهان ) (غیاث ). غنده . (آنندراج ). || خروس . (برهان ). || نوعی از گل . (غیاث ). || غوزه و غلاف پنبه . (برهان ). غوزه ٔ پنبه که سبز و ناشکفته باشد. (آنندراج ). || شغال و آن جانوری باشدمانند روباه لیکن از روباه کوچکتر است . (برهان ). مخفف شگال . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ) :
شد عدو غره به حلم تو و لیکن نشود
پنجه ٔ شیر فلک شست ز سرپنجه ٔ گال .

(رشیدی ، از برهان قاطع چ معین ).


|| فریاد و آواز. (برهان ). فریاد بلند. رجوع به گالیدن شود. || (فعل امر) امر از گالیدن بمعنی دور شدن ، گریختن و کناره گرفتن . رجوع به گالیدن شود. || چوب کوتاه تر الک دولک . || این کلمه در ترکیب جزءمؤخر کلمات آید: گوگال ، پوست گال .

گال . (اِخ ) فرانسوا ژزف . طبیب آلمانی متولد در تیفنبرون . مبدع مغزشناسی (فرنولژی ). (1758 - 1828 م .).


گال . (اِخ ) (قدیس ) شاگرد قدیس کُلُمبان و مؤسس صومعه ای بنام خود در سویس (551 - 646 م .). ذکران وی در 16 اکتبر است .


گال . (اِخ ) نام قوم بزرگی است که در ازمنه ٔ قدیمه در کشور فرانسه و جهات نزدیک به آن از اروپا می زیستند و بنام دیگر، اینان را «کلت » یا «چلت » نیز میخواندند و بنظر احتمالی ، کلتها، شعبه ای ازاینان بوده اند. رجوع به کلمات ، کلت ، و گالیا شود.


گال . (اِخ ) یکی از مشاهیر حکمای طبیعی است . بنای علم موسوم به «مبحث القحف » را وی گذارد و بسال 1758 م . در قصبه ٔ تیغ نرون از گراندکی باره به دنیا آمده و در سنه ٔ 1828 م . در مونترور واقع در نزدیکی پاریس درگذشته است . وی بسال 1785 م . دیپلم دکتری در وین گرفته ، و در اثنای اشتغال به طبابت در اطراف این علم تازه مطالعات کافی و وافی نمود، افکار و اکتشافات فنی او معرض تعصبات جاهلانه گردید روی خوشی به وی نشان ندادند ناچار ترک وطن کرد و از شهر وین به پاریس منتقل گردید و در اینجا بیش از انتظار مظهر قبول عامه واقع گردید پس بسال 1819 تابعیت فرانسه را پذیرفت و مشغول تحقیق و تدریس علم تازه یعنی مبحث القحف گردید و بر تجارب فنی وقت زیادی صرف میکرد و تألیفاتی بوجود می آورد از جمله چند جلد کتاب دائر بر وظائف عمومی اعصاب مخصوصاً وظائف و احوال تشریحی دماغ نوشت ، و در آن زمان مباحثات عریض و طویلی درباره ٔ این فن جدید به میان آمد بر له و علیه آن قیل و قال زیادبر پا کردند، اما امروز حقیقت و صحت فن نامبرده عاری از شبهه و غیرقابل انکار میباشد. چنانکه جمعی بر اثر گال رفته و تحقیقات فنی را بحد کمال رسانده اند.


گال . (فرانسوی ، اِ) بیماری جَرَب . گَری .


فرهنگ عمید

سرگین گوسفند که به پشم‌های زیر دنبۀ او آویخته و خشک شده باشد.


گاورس#NAME?


غلاف پنبه؛ غوزۀ پنبه.


شغال#NAME?


فریب؛ خدعه.


جرب#NAME?


= جرب
فریب، خدعه.
= شغال
غلاف پنبه، غوزۀ پنبه.
= گاورس
سرگین گوسفند که به پشم های زیر دنبۀ او آویخته و خشک شده باشد.

دانشنامه عمومی

گال در موارد زیر بکار می رود:
گل ها (فرانسه)، مردمانی در سرزمین گل در باختر اروپا
گال (بیماری)، بیماری پوستی
گال (یکا)، واحد اندازه گیری شتاب
گال (فیلم)، فیلمی به کارگردانی و نویسندگی ابوالفضل جلیلی ساخته سال ۱۳۶۵

دانشنامه آزاد فارسی

گال (Scabies)
بیماری التهابی خارش دار پوست انسان و برخی از حیوانات، براثر آلودگی بهکنۀ سارکوپت سکبی. این بیماری به شدت مسری است و تماس بدنی نزدیک باعث انتقال کنه می شود. این بیماری در کودکان و کسانی که در مؤسسات گوناگون نگهداری می شوند، شایع تر است. کنه در زیر لایۀ شاخی پوست تونل هایی حفر می کند و فضولات آن باعث تحریک پوست می شود. علایم بیماری به صورت دانه های خارش دار و تونل های حفر شده در پوست در بین انگشتان، مچ دست، و ناحیۀ تناسلی دیده می شود. برای درمان، داروهای ضد کنه، مثل لیندان، را به همۀ بدن می مالند. هم زمان، باید همۀ اطرافیان فرد بیمار، حتی افراد بدون علامت، درمان شوند.

گویش مازنی

۱بیماری برص لک های روی پوست ۲کیسه ی زغال ۳دفعه مرتبه ۴ظرف ...


/gaal/ کیسه یاگونی بافته شده از الیاف پشمی خصوصا پشم بز - نوعی بیماری مسری که در اثر آن خارش مداوم ایجاد شده و محل خارش زخم شود & گل و گیاه - رتیل & بیماری برص لک های روی پوست - کیسه ی زغال ۳دفعه مرتبه ۴ظرف چوبی مخصوص شیر

۱گل و گیاه ۲رتیل


۱کیسه یاگونی بافته شده از الیاف پشمی خصوصا پشم بز ۲نوعی ...


واژه نامه بختیاریکا

از گونه های مریضی
به گال نوُدِن
چاله کوچک
راه

جدول کلمات

خارشک, بیماری جلدی, جرب, گر

پیشنهاد کاربران

غوزه، ارزن، گاورس، شغال، غلتیدن، غلت، دوری، کناره گیری، هزیمت، جرب، گر، بازی دادن، فریب، فریاد

در زبان باستانی اقوام آکاد ( در نواحی میان دورود ) این واژه به وجود خبیثی از جنس "ابلیس" اشاره می کرد. . . مشتغات آن گول ghoul در زبان انگلیسی و "غول" در پارسی ست به معنی مهیب و درشت. بنظر می رسد ابلیس همواره از غول مهیب تر و موجودی تنفرانگیزتر بوده باشد.

در زبان لری بختیاری به معنی
گودال کم عمق
gal

گال در زبان لری که گویشی ایرانی است به معنی فریاد و هو زدن هست در زبان انگلیسی مشابه ان کال به معنی فریاد زدن داریم که نشان دهنده اشتراک ریشه دو زبان ا ست

خارشک

دربلوچی به معنی سخن است.

در زبان بشرویگی به معنا مدفوع است


گال در زبان ترکی به دسته و گله خوک وحشی گفته می شود که با هم حرکت نموده و با هم چرا می کنند . به نظر می رسد گله در زبان فارسی از این کلمه گرفته شده است.

هر کلمه ایی آخرش آل داشته باشد . تورکی است مثل ( آل پولی. آلما آل ) چال، جال ( جالیز ) ، خال ( بنه ) ، هال، غال ( غار ) ، فال ( فال اولدی، فالور ) ، قال ( قال گذاشت ) ، گال، کال، مال ( گاو ) ، نال ( نعل ) ، تال ( تالقانی=طالقانی، تالاب ) ، آل ) بال ( قانات و اسل ) ، یال ( یال و کوپال ) ، سال ( سال ماق ) ، شال ( شال وار، شالیزار ) ، وال ( نهنگ وناقا بالیق ) ، دال ( امامزاده دال وزال ( ذال ) ) زال ( موی سفید )

با افزودن حرف ( س ) گالس، گالاسی، گالاسیا. . . . ساخته می شود. س در این جا حذف شده ، گالسی ها وبه زبان امروزی گالشی، همان حکومت سومریان است. که خواستگاه آن از استان گیلان است. که کاسی نژاد ند. وهم اکنون در ایران و سرتاسر دنیا خصوصا پرتغال زندگی می کنند. ما نند گالاسیا اسپانیا. ویا اینکه با بر داشتن 3نقطه کاشان، کاسان ساخته می شود، که تمدن سیلیک کاسان 7 هزار سال قبل در انجابود. واکنون در غرب خصوصا لرستان یکی از محل سکونت کاسیتها است. وعده ای هم از آنجا به سمت سیستان وبلوچستان، خصوصا منطقه بلوچ نشین رفتند. متاسفانه به تمدن های غیر آریایی به عناوین مختلف هجمه می شود. گالش یا همان گالس در زبان قدیم به معنی رام کننده گاو است ( اولین قومی که گاو را رام کرد ) .

همان طور که آقای بهداروند گفت در گویش بختیاری گال به گودال کم عمق گفته می شود. و در بختیاری بازیی وجود دارد به نام پشکل به گال . از همین رو بنده گمان می کنم این واژه با واژه goal انگلیسی به معنای هدف از یک ریشه باشند.
و همان گونه که آقای امین کرد گفت در گویش لری این واژه معنی فریاد زدن می دهد ، البته بایستی این را هم اضافه کنم که در گویش لری بختیاری گاله گفته می شود و آن عبارت است از هو زدن همراه با گذاشتن و بر داشتن پی در پی دست جلوی دهان . و این کار بیشتر برای مردان است ، در برابر کل ( کل زدن ) که بیشتر برای زنان است . و بختیاریها معمولاً کلمه های کل و گاله را با هم به کار می برند . گاله را اغلب مردان برای خبر کردن آنان که دورند یا برای ابراز شادی به کار می برند .


گال کردن در محاورات مردمان ساکن جنوب اراک، شازند و بخشی از ملایر به معنی بلوف زدن و موفقیت های مالی و . . . خود را به رخ کشیدن است.

در گویش لری خرم آبادی می گویند وَنِشَه سَر گالِ مَردِم شاید بتوان گفت ونده اش سر گال مردم که این گزاره بدان معنی است که به دروغ و با بلوف زدن کسی را بیش از آنچه در زمینه مالی است نشان دادن

در عربی عراقی . بمعنای: گفت . ( همان قال )

در زبان بلوچی به معنی ( کلمه ) می باشد

گال ( Gal ) :در زبان مغولی به معنی آتش

دوستان که هریک از بان خود گفتند بسیار عالیست این بسیار خوب است که اگاهی گروهی را بیشتر میکند اما دانستن پیوندها و ریشه ان را به زبان دانان باید گذاشت گال که گویه دیگری از چال است با گال فریاد کردن پیوندی ندارد هنگامی که بدانیم گال در انگلیسی هم هست بسیار خوبست گرچه پیشتر باید بدانیم در فارسی دری نیز هست - گال سر گال مردم که لکان و خرم ابادیان میگویند همان گول زدن است که انجا به چم لاف امده - مانند جان و جون گال گول -


و گال فریاد و هو و گال و غارش و غرش و اغالش و غریدن است و دیگر گالدن و گالیدن چون هشت و هلد است گاشت و گالد
و گال امر گاشتن است

ز گالیدن یک تن از رزمگاه
شکست اندرآید به پشت سپاه.
لبیبی

بگفت این و برگاشت اسپ نبرد.
بیامد بنزدیک فرشیدورد

که از یکدگر روی برگاشتند.
دل و جان به اندوه بگذاشتند

بر ویسه شد قارن رزم جوی
ازو ویسه در جنگ برگاشت روی

به آورد با او بسنده نبود
بپیچید ازو روی و برگاشت زود

نرفت ایچ با من سخن ز آشتی
ز فرمان من روی برگاشتی

از آوردگه روی برگاشتند
همی خستگان خوار بگذاشتند
زمانه ز تو پاک برگاشت روی
نه جای فریب است چاره مجوی

چنین روی از جنگ برگاشتند
که ما را بدین گونه بگذاشتند

کمند اندرافگند و برگاشت روی
ز کرده پشیمان و دل جفت جوی

سوی پهلوان روی برگاشتند
وزان دیده گه بانگ برداشتند

یکایک چو از جنگ برگاشت روی
پی اندر گرفتم رسیدم به اوی
ز زینش جدا کرد و برداشتش
چو بر بابزن مرغ برگاشتش

همی برگرایید و برگاشت اسپ
بیامد بکردار اذرگشسپ

فرستاده بشنید گفتار اوی
زمین را ببوسید و برگاشت روی

سپاه از لب آب برگاشتند
بفرمود تا رود نگذاشتند.

جهاندار ناچار برگاشت اسپ
پس اندر همی تاخت ایزدگشسپ.

به سوگند از آن مرز برگاشتش
به خواهش سوی روم بگذاشتش.

یکی نامه بنوشت نزدیک شاه
که این را که برگاشتم من زراه.
.
چو دارا چنان دید برگاشت روی
گریزان همی رفت با های وهوی.

چو پیران چنان دید برگاشت روی
سوی لشکر خویش بنهاد روی.

همی برگرائید و برگاشت روی
نبد جنگ رستم ورا آرزوی.

کزآن هر سواری بهنگام کار
نه برگاشتندی سر از ده سوار.

به خانه نهانش همی داشتم
برو پشت هرگز نه برگاشتم.

که بر من چنین پشت برگاشتی
برین دژ مرا خوار بگذاشتی.

همه سربسر پشت برگاشتند
فرامرز را خوار بگذاشتند.

همه مهتران پشت برگاشتند
مرا در جهان خوار بگذاشتند.

به بیچارگی پشت برگاشتند
سراپرده و خیمه بگذاشتند.

که ما را برین گونه بگذاشتند
بخیره چنین روی برگاشتند.
دل زادفرخ نگه داشت نیز
سپه را همی روی برگاشت نیز.

جهانی پر از داد شد یک سره
همی روی برگاشت گرگ از بره.

سپاهش همه روی برگاشتند
جهانجوی را خوار بگذاشتند.


به سوگند ازان مرز برگاشتش
به خواهش سوی روم بگذاشتش
فردوسی.


گُسی کرد دیگر سپه هر چه داشت
همه زنگیان را ز ره بازگاشت

نزد گام هرچند برگاشتش
پیاده شد از دست بگذاشتش

چو بازآمد از ابر بگذاشتش
به چوگان هم از راه برگاشتش

درفش و بٌنه پاک بگذاشتند
گریزان ز کین روی برگاشتند


ز خواهنده کس پیش نگذاشتی

هرآن کآمدی خوار برگاشتی

من از پند او روی برگاشتم

ترا سر ز خورشید بگذاشتم

از اندازه بر پای بگذاشتند

ز یزدان بهم روی برگاشتند

گریزنده کز جنگ برداشت پشت

از ان به که گویند دشمنش کشت

توان خواراز او دست برداشتن
وزین خو نشایدْش برگاشتن.

نزد گام هرچند برگاشتش

پیاده شد از دست بگذاشتش.

بزد بر سر پیل و برگاشتش

بر این گوش و زآن گوش بگذاشتش.

زمین قبلهٔ نامور مصطفی است

از او روی برگاشتن نارواست

اسدی طوسی

مسعود شکسته و خاکسار و علم نگونسار پشت برگاشت. ( راحةالصدور راوندی ) .




تا جماعت عشوه میدادند و گال کای فرج بادت مبارک اتصال




گال در گویش قوچانی به معنی طول دادن ، سمبه سو کردن دست دست کردن می باشد

گال هوا ایی اینا چین انتی ما قبلتی


کلمات دیگر: