کلمه جو
صفحه اصلی

شافی


مترادف شافی : درمانگر، شفادهنده، شفاگر، درست، راست

فارسی به انگلیسی

categorical or satisfactory, healing


فرهنگ اسم ها

اسم: شافی (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: shafi) (فارسی: شافی) (انگلیسی: shafi)
معنی: شفا دهنده، نجات دهنده

مترادف و متضاد

درمانگر، شفادهنده، شفاگر


درست، راست


۱. درمانگر، شفادهنده، شفاگر
۲. درست، راست


فرهنگ فارسی

شفادهنده، تندرستی دهنده، داروی سودمندبیمار، جواب شافی:پاسخ قاطع که قطع گفتگوکند
( اسم ) ۱ - شفا دهنده . ۲ - راست درست : توضیح کافی و شافی .
این لقب را الحاکم خلیفه فاطمی پس از ارجاع سفارت به زرعه بن عیسی بن نسطورس داد .

فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) ۱ - شفا دهنده . ۲ - راست ، درست .

لغت نامه دهخدا

شافی. ( ع ص ) شفادهنده. ( مهذب الاسماء ). نجات دهنده از بیماری. تندرستی دهنده. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( دهار ). بهبوددهنده. آسانی دهنده. شفابخش. بهبودبخش. صحت دهنده. ( آنندراج ). ج ، شفاة. ( مهذب الاسماء ).
- حرز شافی ؛ دعا و بازوبند شفابخش :
خاک بالین رسول اﷲ همه حرز شفاست
حرز شافی بهر جان ناتوان آورده ام.
خاقانی.
|| ظاهر و هویدا و آشکار. ( ناظم الاطباء ). || راست و درست. ( ناظم الاطباء ). قاطع و صریح : و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گور فکرتی شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی بر تو بسر آید. ( کلیله و دمنه ). و رمزی در تقریر فضایل و مآثر وافی شافی. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || کافی. بمقدار لازم و ضروری. ( از اقرب الموارد ).
- تدبیر شافی ؛ چاره قاطع : تدبیر شافی باید در این باب و اگرنه ولایت خراسان ناچیز شود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 506 ). تدبیر شافی تر می باید در جنگ این قوم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 592 ).
- جواب شافی ؛ جواب که قطع گفتگو کند. ( از اقرب الموارد ). نیک روشن و مبین و قاطع : بازرگان متحیر فروماند و جوب شافی ندانست. ( سندبادنامه ص 305 ). جواب شافی نیافت. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- شافی جواب ؛ جواب شافی :
از عزیزان سؤال دل کردم
هیچ شافی جواب نشیندم.
خاقانی.
و رجوع به جواب شافی شود.
- عدل شافی ؛ عدل کامل و بهبودبخش و کافی :
عدل شافی او به هر بقعه
رأی کافی او به هر کشور.
مسعودسعد.
ز عدل شافی تو سازگار و دوست شوند
دو طبع دشمن ناسازگار آتش و آب.
مسعودسعد.
و رجوع به شافی شود.
- موعظه شافی ؛ موعظه و پند کامل و تمام : موعظه های شافی در سلک عبارت کشیده است. ( گلستان سعدی ).
|| ( اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی.

شافی. ( اِخ ) ( الَ... ) این لقب را، الحاکم ، خلیفه فاطمی پس از ارجاع سفارت به زرعةبن عیسی بن نسطورس داد.ابن الصیرفی و مقریزی تاریخ اعطای این لقب را سال 401 هَ. ق. دانسته اند و حال آنکه ابن القلانسی آن را سال 397 داند. ( از القاب الاسلامیة حسن پاشا ص 351 ).

شافی . (اِخ ) (الَ ...) این لقب را، الحاکم ، خلیفه ٔ فاطمی پس از ارجاع سفارت به زرعةبن عیسی بن نسطورس داد.ابن الصیرفی و مقریزی تاریخ اعطای این لقب را سال 401 هَ . ق . دانسته اند و حال آنکه ابن القلانسی آن را سال 397 داند. (از القاب الاسلامیة حسن پاشا ص 351).


شافی . (ع ص ) شفادهنده . (مهذب الاسماء). نجات دهنده از بیماری . تندرستی دهنده . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (دهار). بهبوددهنده . آسانی دهنده . شفابخش . بهبودبخش . صحت دهنده . (آنندراج ). ج ، شفاة. (مهذب الاسماء).
- حرز شافی ؛ دعا و بازوبند شفابخش :
خاک بالین رسول اﷲ همه حرز شفاست
حرز شافی بهر جان ناتوان آورده ام .

خاقانی .


|| ظاهر و هویدا و آشکار. (ناظم الاطباء). || راست و درست . (ناظم الاطباء). قاطع و صریح : و اگر در عاقبت کارها و هجرت سوی گور فکرتی شافی واجب داری حرص و شره این عالم فانی بر تو بسر آید. (کلیله و دمنه ). و رمزی در تقریر فضایل و مآثر وافی شافی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || کافی . بمقدار لازم و ضروری . (از اقرب الموارد).
- تدبیر شافی ؛ چاره ٔ قاطع : تدبیر شافی باید در این باب و اگرنه ولایت خراسان ناچیز شود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 506). تدبیر شافی تر می باید در جنگ این قوم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 592).
- جواب شافی ؛ جواب که قطع گفتگو کند. (از اقرب الموارد). نیک روشن و مبین و قاطع : بازرگان متحیر فروماند و جوب شافی ندانست . (سندبادنامه ص 305). جواب شافی نیافت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
- شافی جواب ؛ جواب شافی :
از عزیزان سؤال دل کردم
هیچ شافی جواب نشیندم .

خاقانی .


و رجوع به جواب شافی شود.
- عدل شافی ؛ عدل کامل و بهبودبخش و کافی :
عدل شافی او به هر بقعه
رأی کافی او به هر کشور.

مسعودسعد.


ز عدل شافی تو سازگار و دوست شوند
دو طبع دشمن ناسازگار آتش و آب .

مسعودسعد.


و رجوع به شافی شود.
- موعظه ٔ شافی ؛ موعظه و پند کامل و تمام : موعظه های شافی در سلک عبارت کشیده است . (گلستان سعدی ).
|| (اِخ ) نامی از نامهای خدای تعالی .

فرهنگ عمید

۱. درست، راست.
۲. قانع کننده.
۳. شفابخش، صحّت بخش.

دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
این صفت فعلی خداوند به معنای شفادهنده است. شافی به صورت فعلی (مضارع) دو بار در قرآن کریم آمده است:
فرهنگ قرآن، جلد 16، صفحه 579.

پیشنهاد کاربران

صحت رسان. [ ص ِح ْ ح َ رَ / رِ ] ( نف مرکب ) شفابخش. شفا دهنده :
نه تب اول حروف تبریز است
لیک صحت رسان هر نفر است.
خاقانی.


کلمات دیگر: