کلمه جو
صفحه اصلی

زبانه


مترادف زبانه : سعیر، شعله، لهب، لهیب، پره، ناره، میله

فارسی به انگلیسی

tumbler, batten, dowel, finger, flapper, jaw, key, striker, tab, thong, lappet, tenon, tongue, clapper, index, bolt, bit, reed, flame, blaze

tongue, clapper, index, bolt, bit, reed, flame, blaze


batten, dowel, finger, flapper, jaw, key, striker, tab, thong


فارسی به عربی

اصبع , لسان

مترادف و متضاد

tongue (اسم)
شاهین ترازو، زبانه، زبان

catch (اسم)
دستگیره، شکار، اخذ، زبانه، عمل گرفتن، لغت چشمگیر

tang (اسم)
نیش، زبانه، بوی تند، مزه تند، رایحه تند

tenon (اسم)
زبانه

prong (اسم)
شعبه، زبانه، چنگال، چنگک، تیزی چنگال، تیزی دندان، شاخه رود یا نهر

uvula (اسم)
زبانه، ملازه، زبان کوچک، لهات

سعیر، شعله، لهب، لهیب


پره، ناره، میله


۱. سعیر، شعله، لهب، لهیب
۲. پره، ناره، میله


فرهنگ فارسی

زبان مانند، شعله آتش، شعله
( اسم ) ۱ - آنچه مانند زبان باشد . ۲ - آلتی که در میان شاهین ترازوست . ۳ - پره . ۴ - شعله ( آتش چراغ ) . ۵ - یکی از دو قالب اصلی قلمدان و آن مربوط به قسمت درونی آلت مذکور است مقابل رویه . ۶ - برگ باریک و دراز .
زبانیه دوزخیان

فرهنگ معین

(زَ نِ ) (اِ. ) ۱ - هر چیز که مانند زبان باشد. ۲ - زبانة ترازو، زبانة قفل .

لغت نامه دهخدا

زبانه. [ زَ / زُ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) چیزی که مشابهت بزبان داشته باشد... چون زبانه آتش و زبانه تیغ. ( آنندراج ). زبانه هر چیزی مانند آتش و امثال آن. ( انجمن آرا ). هر چیز شبیه به زبان مثل میل کوچک میان قفل و شعله آتش و میل میان شاهین ترازو و میل میان زنگ. ( فرهنگ نظام ). زبانه آتش : شُواظ.ضِرام. ( دهار ) ( منتهی الارب ). کلحبه. لسان. لَظی ̍. ( منتهی الارب ). لَهَب. مارِج. ( دهار ) ( منتهی الارب ). مارج. زبانه آتش بی دود. ( ترجمان القرآن ) :
نخستین دمیدن سیه شد ز دود
زبانه برآمد پس دود زود.
فردوسی.
ز تف زبانه ز باد و ز دود
سه هفته به آتش گذرشان نبود.
فردوسی.
پس آتش بروئین دژ اندرفکند
زبانه برآمد بچرخ بلند.
فردوسی.
زبانه هاش [ آتش سده ] چو شمشیرهای زراندود
کز او بجان خطر است ارچه زر بی خطر است.
عنصری.
نه آتش است سده بلکه آتش آتش تست
که یک زبانه بتازی زند یکی به ختن.
عنصری.
و آن فرشتگان که از زبانه آتش آفریده شده بودند بروی زمین نافرمانیها میکردند. ( قصص الانبیاء نسخه خطی ص 17 ).
شمع بختش چنان جهان افروخت
که فلک بر زبانه می نرسد.
خاقانی.
خصم اگر برخلاف ، نقص تو گوید شود
زآتش دل در دهانش همچو زبانه زبان.
خاقانی.
میسوزم از این غم و نمی بیند
این آتش را زبانه بایستی.
خاقانی.
- زبانه آتش ؛ شرار. شراره. شرر. شعله. ( منتهی الارب ). مجازاً شعله را گویند. ( آنندراج ). شعله آتش وچراغ و جز آن. ( ناظم الاطباء ). شعله آتش. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث اللغات ) :
یکی آتش ز آتشگاه خانه
چو سروبسدین او را زبانه.
( ویس و رامین ).
و در تنور آتش میکردند و زبانه آتش بلند شده بود. ( تاریخ بخارا ).
در تنور آتش میکردند و زبانه آتش بلند شده بود. ( انیس الطالبین ص 167 ).
- زبانه ترازو ؛ آنچه در میان شاهین ترازو باشد. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ).میل میان شاهین ترازو. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ).آنچه بر پشت شاهین ترازوی زرسنج خاری باشد. به هندی کانیا گویند. ( غیاث اللغات ). میله عمودی بر شاهین که در میان دروازه جا دارد و برای درستی وزن باید راست دروازه ایستاده بود :

زبانه . [ زَ / زُ ن َ / ن ِ ] (اِ) چیزی که مشابهت بزبان داشته باشد... چون زبانه ٔ آتش و زبانه ٔ تیغ. (آنندراج ). زبانه ٔ هر چیزی مانند آتش و امثال آن . (انجمن آرا). هر چیز شبیه به زبان مثل میل کوچک میان قفل و شعله ٔ آتش و میل میان شاهین ترازو و میل میان زنگ . (فرهنگ نظام ). زبانه ٔ آتش : شُواظ.ضِرام . (دهار) (منتهی الارب ). کلحبه . لسان . لَظی ̍. (منتهی الارب ). لَهَب . مارِج . (دهار) (منتهی الارب ). مارج . زبانه ٔ آتش بی دود. (ترجمان القرآن ) :
نخستین دمیدن سیه شد ز دود
زبانه برآمد پس دود زود.

فردوسی .


ز تف زبانه ز باد و ز دود
سه هفته به آتش گذرشان نبود.

فردوسی .


پس آتش بروئین دژ اندرفکند
زبانه برآمد بچرخ بلند.

فردوسی .


زبانه هاش [ آتش سده ] چو شمشیرهای زراندود
کز او بجان خطر است ارچه زر بی خطر است .

عنصری .


نه آتش است سده بلکه آتش آتش تست
که یک زبانه بتازی زند یکی به ختن .

عنصری .


و آن فرشتگان که از زبانه ٔ آتش آفریده شده بودند بروی زمین نافرمانیها میکردند. (قصص الانبیاء نسخه ٔ خطی ص 17).
شمع بختش چنان جهان افروخت
که فلک بر زبانه می نرسد.

خاقانی .


خصم اگر برخلاف ، نقص تو گوید شود
زآتش دل در دهانش همچو زبانه زبان .

خاقانی .


میسوزم از این غم و نمی بیند
این آتش را زبانه بایستی .

خاقانی .


- زبانه ٔ آتش ؛ شرار. شراره . شرر. شعله . (منتهی الارب ). مجازاً شعله را گویند. (آنندراج ). شعله ٔ آتش وچراغ و جز آن . (ناظم الاطباء). شعله ٔ آتش . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) :
یکی آتش ز آتشگاه خانه
چو سروبسدین او را زبانه .

(ویس و رامین ).


و در تنور آتش میکردند و زبانه ٔ آتش بلند شده بود. (تاریخ بخارا).
در تنور آتش میکردند و زبانه ٔ آتش بلند شده بود. (انیس الطالبین ص 167).
- زبانه ٔ ترازو ؛ آنچه در میان شاهین ترازو باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا).میل میان شاهین ترازو. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ).آنچه بر پشت شاهین ترازوی زرسنج خاری باشد. به هندی کانیا گویند. (غیاث اللغات ). میله ٔ عمودی بر شاهین که در میان دروازه جا دارد و برای درستی وزن باید راست دروازه ایستاده بود :
سخنهای حجت به عقل است سخته
مگردان ترازوی او را زبانه .

ناصرخسرو.


چون راست بود سنگ با ترازو
جز راست نگوید سخن زبانه .

ناصرخسرو.


او بود ترازوی زبانه ٔ عقل
گشتی بهمه راستی نشانه .

ناصرخسرو.


تو ترازوی احدجو بوده ای
بل زبانه ٔ هر ترازو بوده ای .

مولوی .


- زبانه ٔ چوب . رجوع به زبانه ٔ در شود.
- زبانه ٔ در (در اصطلاح نجاری ) ؛ چوب سرپهن تیزی که میان کام نهند. در مقابل کام گفته شود: کام و زبانه .
- زبانه ٔ شمع ؛ شعله ٔ شمع :
چون زبانه ٔشمع پیش آفتاب
هست باشد نیست باشد در حساب .

مولوی .


- زبانه ٔ قفل ؛ میل کوچک میان قفل . (فرهنگ نظام ).
- زبانه ٔ کلید ؛ جزء برآمده از کلید که با آن قفل را میگشایند. (ناظم الاطباء).
|| گویا در جغرافیا، قطعه زمینی که بدرازا در دریا درآمده باشد گویند یا مطلق شبه جزیره . (یادداشت مؤلف ). || در امتداد خلفی گونه ، تیغه ٔ غضروفی است که نسبت به فرورفتگی صدفه ٔ سرپوش مانند است و زبانه نام دارد. در پایین و عقب زبانه ، برآمدگی غضروفی است که بوسیله ٔ بریدگی از آن جدامیباشد و به غضروف مقابل زبانه موسوم است . (کالبدشناسی هنری کیهانی ص 143).

زبانه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ) رشتها را می گویند که در شاهین ترازو بسته باشد و طرف زبانه آنجا که رشتها با هم آمده باشد برکنار شاهین . (ترجمه ٔ صور الکواکب نسخه ٔ متعلق به کتابخانه ٔ مجلس در ذیل بیان کواکب میزان ).


زبانه . [ زَ ن َ /ن ِ ] (ع اِ) زبانیة. دوزخبان : و خداوند در زیر ثری دوزخ را بیافرید و دوزخ ... نوزده زبانه بیافرید و در امر فرمان مالک کرد. (قصص الانبیاء ص 5).


فرهنگ عمید

۱. بیرون آمدگی زبان مانند هرچیزی: زبانهٴ ترازو (میلۀ میان شاهین ترازو )، زبانهٴ قفل، زبانهٴ ساعت.
۲. پره.
۳. شعله: زبانهٴ آتش (شعلۀ آتش )، زبانهٴ شمع (شعلۀ شمع ).
* زبانه زدن: (مصدر لازم ) شعله کشیدن آتش.
* زبانه کشیدن: (مصدر لازم ) = * زبانه زدن

۱. بیرون‌آمدگی زبان مانند هرچیزی: زبانهٴ ترازو (میلۀ میان شاهین ترازو)، زبانهٴ قفل، زبانهٴ ساعت.
۲. پره.
۳. شعله: زبانهٴ آتش (شعلۀ آتش)، زبانهٴ شمع (شعلۀ شمع).
⟨ زبانه زدن: (مصدر لازم) شعله کشیدن آتش.
⟨ زبانه کشیدن: (مصدر لازم) = ⟨ زبانه زدن


دانشنامه آزاد فارسی

زَبانه (spit)
زَبانه
توده ای از ماسه یا ریگ که از خشکی به پهنۀ آب پیشروی کند. زبانه بر اثر ترکیبی از فرآیندهای رانۀ ساحلی۱، کشند۲، جریان های رودخانه۳ ای یا خمیدگی۴ خط ساحلی تشکیل می شود. کاهش انرژی امواج سبب می شود که میزان مواد نهشته از میزان مواد جدا شده از ساحل بیشتر شود. به این ترتیب و انگشتی از ماسه پدید می آید که جهت رانۀ ساحلی را نشان می دهد. ته نشینی در آب های لب شور، و در ناحیۀ پشت زبانه، ممکن است سبب تشکیل باتلاق آب شور۵ شود.
longshore drifttidesriver currentsbendsalt marsh

زبانه (اخترشناسی). زَبانه (اخترشناسی)(prominence)
زَبانه
اَبرِ درخشانی از گاز که تا فاصلۀ ۱۰۰هزار کیلومتر یا بیشتر، از خورشید بیرون می زند. زبانه های آرامتا چند ماه دوام می آورند و براثر میدان های مغناطیسی در خرمن خورشیدقرار می گیرند. زبانه های جوشانگاز را با سرعت هزار کیلومتر بر ثانیه به فضا پرتاب می کنند. زبانه های حلقویمتشکل از گازهایی اند که براثر شرارۀ خورشیدیبار دیگر به سطح خورشید باز می گردند.

فرهنگستان زبان و ادب

{apophysis, tongue} [زمین شناسی] شاخۀ فرعی یک تودۀ نفوذی بزرگ تر
{prominence} [نجوم] فوران های شعله مانند گاز در فام سپهر یا تاج خورشید که در امتداد خطوط میدان مغناطیسی قرار دارند و چگالی بیشتر و دمای کمتری در مقایسه با محیط اطراف خود دارند
{reed} [موسیقی] تیغه ای باریک و انعطاف پذیر در برخی از هواصداها که با جریان هوا به ارتعاش درمی آید و موجب تولید صدا می شود

واژه نامه بختیاریکا

زُووِه؛ کیرَک

پیشنهاد کاربران

tong

زبانه ( Tongue ) [ اصطلاح کفاشی]: جاسازی چرمی در امتداد رویه که قسمت بالای پا را می پوشاند و به راحتی بند کفش ها روی آن اضافه می شود. همچنین در اوضاع جوی و شرایط آب و هوای مختلف از پا حفاظت می کند.
زبانه: منسوب به زبان، شعله
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۵۲ ) .

( تازیانه آتش ) تازیانه آتش. [ ن َ / ن ِ ی ِ ت َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حدّت زبانه آتش :
تپیدن دل ما صائب اختیاری نیست
به تازیانه آتش کباب میگردد.
صائب.


کلمات دیگر: