مترادف گاوریش : ابله، احمق، بی خرد، نادان
گاوریش
مترادف گاوریش : ابله، احمق، بی خرد، نادان
مترادف و متضاد
ابله، احمق، بیخرد، نادان
فرهنگ فارسی
احمق ابله بیخرد : از فعال شاعران خر تمیز بی ادب وز خصال خواجگان گاوریش بد نهاد ... . ( سنائی )
لغت نامه دهخدا
گاوریش. ( ص مرکب ) بی عقل و احمق و ابله و خام طمع. ( برهان ) ( غیاث ). مسخره. ( غیاث ). ریش گاو :
از فعال شاعران خر تمیز بی ادب
وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد.
طبع صاحب کف بیضا برنتابد بیش از این.
اگر چه هم عنان گاو میش است.
داشت جفت گاوی و طاق خری.
کان خیال اندیش را شد ریش گاو.
غرقه شد کف در ضعیفی درزد او.
از فعال شاعران خر تمیز بی ادب
وز خصال خواجگان گاوریش بدنهاد.
سنایی.
نی عجب گر گاوریشی زرگری گوساله ساخت طبع صاحب کف بیضا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
زمین زیر عنانش گاوریش است اگر چه هم عنان گاو میش است.
نظامی.
گاوریشی بود و او برزیگری داشت جفت گاوی و طاق خری.
عطار.
ای بسا گنج آگنان گنج گاوکان خیال اندیش را شد ریش گاو.
( مثنوی علاءالدولة ص 14 س 18 ).
گاوریش و بنده غیر آمد اوغرقه شد کف در ضعیفی درزد او.
( مثنوی از انجمن آرا ).
کلمات دیگر: