کلمه جو
صفحه اصلی

غائله


مترادف غائله : آشوب، بلوا، شورش، فتنه، نهضت، آفت، بلا، بلای ناگهانی، بدی، شر، آسیب، گزند، دشواری، سختی

برابر پارسی : غوغا، آشوب، شورش

فارسی به انگلیسی

rebellion, tumult, unrest, riot, disturbance, hatred, evil

disturbance, riot, hatred, evil


rebellion, tumult, unrest


مترادف و متضاد

آفت، بلا، بلای‌ناگهانی


بدی، شر


آسیب، گزند


دشواری، سختی


آشوب، بلوا، شورش، فتنه، نهضت


۱. آشوب، بلوا، شورش، فتنه، نهضت
۲. آفت، بلا، بلایناگهانی
۳. بدی، شر
۴. آسیب، گزند
۵. دشواری، سختی


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - دشواری سختی بدی . ۲ - آسیب گزند بلای ناگهانی جمع : غوایل .

شروفساد، سختی وگزند، مهلکه، آشوب
( اسم ) ۱ - دشواری سختی بدی . ۲ - آسیب گزند بلای ناگهانی جمع : غوایل .

فرهنگ معین

(یِ لِ ) [ ع . غائلة ] (اِ. ) ۱ - فساد، آشوب . ۲ - آسیب ، بلای ناگهانی .

لغت نامه دهخدا

( غائلة ) غائلة. [ ءِ ل َ ] ( ع اِ ) تأنیث غائل. || بدی. ( منتهی الارب ). ج ، غوائل. ( مهذب الاسماء ). فساد.شر. عیب. دشواری. سختی. دشمنانگی. فلان قلیل الغائلة؛ ای قلیل الشر. ( دهار ). || داهیه. بلا. امری منکر. مهلکة. آفت. || کینه پوشیده. ( منتهی الارب ). || طارقه. حادثه. ناگاه گیرنده ، مأخوذ از غول که بالفتح بمعنی ناگاه گرفتن و هلاک کردن و رنج و مشقت است. ( از منتخب و صراح و مؤید وکشف و غیر آن ). ( غیاث اللغات ). هلاک کننده. ( دهار ). || غائلة الحوض ؛ دریدگی از حوض. || غائلة الصداع ؛ رنج و آزار و دردسر. || در مبالغه آرند: اتی غولا غائلة؛ ای امراً داهیاً منکراً. ( از اقرب الموارد ) ( تاج العروس ). ج ، غوائل : و زعم بعضهم. ( بعض الاطباء ). انه [ ای غاریقون ]. یسهل بلا اذی و لاغائلة و لایحتاج الی اصلاح. ( ابن البیطار ) : به رفقی هر چه تمامتر... غور و غائله آن [کار وخیم ] با او [ شیر ] بگویم. ( کلیله و دمنه ).

غائلة. [ ءِ ل َ ] (ع اِ) تأنیث غائل . || بدی . (منتهی الارب ). ج ، غوائل . (مهذب الاسماء). فساد.شر. عیب . دشواری . سختی . دشمنانگی . فلان قلیل الغائلة؛ ای قلیل الشر. (دهار). || داهیه . بلا. امری منکر. مهلکة. آفت . || کینه ٔ پوشیده . (منتهی الارب ). || طارقه . حادثه . ناگاه گیرنده ، مأخوذ از غول که بالفتح بمعنی ناگاه گرفتن و هلاک کردن و رنج و مشقت است . (از منتخب و صراح و مؤید وکشف و غیر آن ). (غیاث اللغات ). هلاک کننده . (دهار). || غائلة الحوض ؛ دریدگی از حوض . || غائلة الصداع ؛ رنج و آزار و دردسر. || در مبالغه آرند: اتی غولا غائلة؛ ای امراً داهیاً منکراً. (از اقرب الموارد) (تاج العروس ). ج ، غوائل : و زعم بعضهم . (بعض الاطباء). انه [ ای غاریقون ] . یسهل بلا اذی و لاغائلة و لایحتاج الی اصلاح . (ابن البیطار) : به رفقی هر چه تمامتر... غور و غائله ٔ آن [کار وخیم ] با او [ شیر ] بگویم . (کلیله و دمنه ).


غایلة. [ ی ِ ل َ ] (ع اِ) لغتی در غائلة.دشواری . سختی . بدی . گزند. فساد. الشر و المهلکة. (قطر المحیط). ج ، غوائل : امیر یوسف مردی بودسخت بی غایله . (تاریخ بیهقی ). بصلاح ملک او نزدیکتر باشد و از معرت فساد و غایلت عناد دورتر ماند. (جهانگشای جوینی ). شائبه ٔ تکلف و سخنوری و غایله ٔ تصلف و مدح گستری . (حبیب السیر). || الداهیة. || و من العبد اباقه و فجوره . (قطر المحیط). || آنچه از حوض دریده باشد. (منتهی الارب ).


( غایلة ) غایلة. [ ی ِ ل َ ] ( ع اِ ) لغتی در غائلة.دشواری. سختی. بدی. گزند. فساد. الشر و المهلکة. ( قطر المحیط ). ج ، غوائل : امیر یوسف مردی بودسخت بی غایله. ( تاریخ بیهقی ). بصلاح ملک او نزدیکتر باشد و از معرت فساد و غایلت عناد دورتر ماند. ( جهانگشای جوینی ). شائبه تکلف و سخنوری و غایله تصلف و مدح گستری. ( حبیب السیر ). || الداهیة. || و من العبد اباقه و فجوره. ( قطر المحیط ). || آنچه از حوض دریده باشد. ( منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. شر و فساد.
۲. مهلکه، آشوب.
۳. [قدیمی] سختی و گزند.

پیشنهاد کاربران

اغتشاش

بعضی ها، قائله را به اشتباه به معنی آشوب می گیرند در صورتی که غائله به معنای آشوب، بلوا، شورش، فتنه و اغتشاش است.
برای یادسپاری بهتر می توان از شیوه هایی چون برقرار کردن رابطه بین کلمه جدید با کلمه ی آشنا قبلی استفاده کرد عبارت زیر برای پرهیز از استفاده از قائله به معنی آشوب پیشنهاد می شود.
غائله بهتر است مغلوب شود تا غالب ( غائله معنی آشوب می دهد و برگیرنده کار نادرستی است )


کلمات دیگر: