مترادف یادکرد : تذکر، تذکیر، یاد، یادآوری
یادکرد
مترادف یادکرد : تذکر، تذکیر، یاد، یادآوری
فارسی به انگلیسی
monument
مترادف و متضاد
اشاره، تذکر، یاداوری، ذکر، یادکرد
تذکر، تذکیر، یاد، یادآوری
فرهنگ فارسی
۱- (مصدر )یاد کردن بیاد بودن . ۲ - ( اسم ) ذکر یاد.
لغت نامه دهخدا
یادکرد. [ ک َ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) ذکر. تذکر. تذکار. یادبود. یادآوری : چنانکه پدیدکردیم اندر یاد کرد کوهها. ( حدود العالم ). فی الاهویة، اندر یادکرد هواها. ( هدایة المتعلمین ربیع ابن احمد الاخوینی - البخاری ). فی ذکر الانبذة، اندر یادکرد جوشیده ها. ( هدایة المتعلمین ربیع بن احمد اخوینی ).
پرستشگهی بود تا بود جای [ بیت الحرام ]
بدو اندرون یادکرد خدای.
زبان از سیاوش پر از یاد کرد.
زبانشان ز یزدان پر ازیاد کرد.
زبانش ز خویشان پر از یاد کرد.
به مصقله بتوان برد از آینه زنگار.
بر یادکرد خواجه و بردیدن بهار.
و آفرین و یاد کرد خواجه هر یک بر زبان.
نکرد یارد هجر تو بر تنم بیداد
که یادکرد شهنشاه دادگر دارد.
یاد کرد کسی که در پیش است.
اینت نیکی کن فرامش کار.
از بهر آنکه ماندی ازو نیک یادگار.
چون نکهت مسیح معطر نکوتر است.
در خون نشستن من از این یادکرد خاست.
وز یار یادگار دلم یاد کرد ماند.
چو برگ خزان لرزد از باد سرد.
پرستشگهی بود تا بود جای [ بیت الحرام ]
بدو اندرون یادکرد خدای.
فردوسی.
همه دیده پرخون ورخساره زردزبان از سیاوش پر از یاد کرد.
فردوسی.
ورا هیربد بود هشتاد مردزبانشان ز یزدان پر ازیاد کرد.
فردوسی ( شاهنامه ج 3 ص 1369 ).
دو چشمش پر از خون و دل پر ز دردزبانش ز خویشان پر از یاد کرد.
فردوسی.
به یاد کردش بتوان ز دود از دل غم به مصقله بتوان برد از آینه زنگار.
فرخی.
در زیر هرنهالی از آن مجلسی کنیم بر یادکرد خواجه و بردیدن بهار.
فرخی.
باد و من هر دو سوی میمند بنهادیم روی و آفرین و یاد کرد خواجه هر یک بر زبان.
فرخی.
تا این کتاب به یاد کرد او علیه السلام عزیز گردد. ( تاریخ سیستان ). و چون از یاد کرد این مذاهب فارغ شدیم مذاهب فلاسفه را شرح دهیم. ( بیان الادیان ). و مونس آنم که به یاد کرد من انس گیرد. غزالی ( کیمیای سعادت ).نکرد یارد هجر تو بر تنم بیداد
که یادکرد شهنشاه دادگر دارد.
مسعودسعد.
کار نادان کوته اندیش است یاد کرد کسی که در پیش است.
سنایی.
دارد از یاد کرد منت عاراینت نیکی کن فرامش کار.
سنایی.
از فخر دین خال به نیکیت یاد کرداز بهر آنکه ماندی ازو نیک یادگار.
سوزنی.
از یاد کرد نام تو کام سخنوران چون نکهت مسیح معطر نکوتر است.
خاقانی.
دل یاد کرد یار فراموش کی کنددر خون نشستن من از این یادکرد خاست.
خاقانی.
دردا که دل نماند و بر او نام درد ماندوز یار یادگار دلم یاد کرد ماند.
خاقانی.
سکندر بلرزید از آن یاد کردچو برگ خزان لرزد از باد سرد.
نظامی.
و گفت چندان یادش کردم که جمله خلایق یادش کردند تا به جائی که یاد کرد من یاد کرد او شد پس شناخت او تاختن آورد ومرا نیست کرد. ( تذکرةالاولیاء عطار ). || ( اِ مرکب ) ذکران. روز. عید و عزای دینی یهود و نصاری یا اهل کتاب .فرهنگ عمید
۱. یاد، ذکر.
۲. یادآوری.
۲. یادآوری.
کلمات دیگر: