کلمه جو
صفحه اصلی

شادخواری


مترادف شادخواری : خوشگذرانی، خوشی، عیاشی، باده گساری، شرابخواری، می نوشی، آوازه خوانی، مطربی

فارسی به انگلیسی

carnival

مترادف و متضاد

خوشگذرانی، خوشی، عیاشی


باده‌گساری، شرابخواری، می‌نوشی


آوازه‌خوانی، مطربی


۱. خوشگذرانی، خوشی، عیاشی
۲. بادهگساری، شرابخواری، مینوشی،
۳. آوازهخوانی، مطربی


فرهنگ فارسی

۱ - باده خوری بی ترس و بیم . ۲ - شرابخواری باده گساری . ۳ - شادی شادمانی . ۴ - خوشگذرانی عیاشی . ۵ - مطربی . ۶ - فاحشگی روسپی گری .

لغت نامه دهخدا

شادخواری. [ خوا / خا ] ( حامص مرکب ) خوشحالی. فرح. عیش و نوش. شراب خوردن بی اغیار و مزاحمت. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج ). شراب خوردن از روی شادی بی بیم و تشویش. ( انجمن آرای ناصری ). معاش گذرانیدن بی زحمت و کدورت و تنگی. ( برهان قاطع ) :
اضعاف حرفهایی کز شعر من شنیدی
نیکیت باد و رحمت شادیت و شادخواری.
منوچهری.
روزی است خوش و تو دلبر خوش
جای خوش و وقت شادخواری.
رفیع لنبانی ( از تاریخ ادبیات در ایران دکتر صفا ج 2 ص 848 ).

فرهنگ عمید

۱. شادی.
۲. خوش گذرانی.
۳. باده گساری.


کلمات دیگر: