کلمه جو
صفحه اصلی

غبط


مترادف غبط : حسرت، رشک، غبطه

مترادف و متضاد

حسرت، رشک، غبطه


فرهنگ فارسی

جمع غابط جمع غبیط

لغت نامه دهخدا

غبط. [ غ َ ] ( ع مص ) رشک نمودن و آرزو بردن به حال کسی بی آن که زوال آن خواهد از وی.غبطه غبطاً و غبطة و منه فی الدعاء: «اللهم غبطاً لا هبطاً»؛ ای نسالک الغبطة و نعوذ بک ان نهبط عن حالنااو منزلةً بغبط علیها. || دست بر دنب و تهیگاه گوسپند نهادن تا بداند که فربه است یا لاغر. || دست بر پشت زدن که پیه دارد یا نی. ( منتهی الارب ). || راضی بودن. ( دزی ج 2 ص 200 ). || تحریک احساسات و تمایلات کسی. ( دزی ایضاً ). || لذت بردن از. ( دزی ایضاً ). || ( اِ ) دسته کشت دروده. ج ، غبوط. ( منتهی الارب ).

غبط. [ غ ُ ب ُ ] ( ع اِ ) ج ِ غابط. ( منتهی الارب ). رجوع به غابط شود. || ج ِ غَبیط. ( منتهی الارب ). رجوع به غبیط شود.

غبط. [ غ َ ] (ع مص ) رشک نمودن و آرزو بردن به حال کسی بی آن که زوال آن خواهد از وی .غبطه غبطاً و غبطة و منه فی الدعاء: «اللهم غبطاً لا هبطاً»؛ ای نسالک الغبطة و نعوذ بک ان نهبط عن حالنااو منزلةً بغبط علیها. || دست بر دنب و تهیگاه گوسپند نهادن تا بداند که فربه است یا لاغر. || دست بر پشت زدن که پیه دارد یا نی . (منتهی الارب ). || راضی بودن . (دزی ج 2 ص 200). || تحریک احساسات و تمایلات کسی . (دزی ایضاً). || لذت بردن از. (دزی ایضاً). || (اِ) دسته ٔ کشت دروده . ج ، غبوط. (منتهی الارب ).


غبط. [ غ ُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ غابط. (منتهی الارب ). رجوع به غابط شود. || ج ِ غَبیط. (منتهی الارب ). رجوع به غبیط شود.



کلمات دیگر: