مترادف زبانی : شفاهی، فمی
متضاد زبانی : قلمی، کتبی
verbal, oral, lingual, professed, verbally
lingual, linguistic, oral, verbal, viva voce, word-of-mouth
شفاهی، فمی ≠ قلمی، کتبی
مربوط به زبان یا در سمت زبان
(زَ) (ص نسب .) شفاهی .
( ~.) [ ع . جِ. زبنی یا زبنیة ، از زبن به معنی رفع و برداشتن ؛ در فارسی مفرد گیرند ] (اِ.) وکیل دوزخ ، موکل آتش ؛ ج . زبانیان .
(از معجم البلدان ).
زبانی . [ زَ ] (اِخ ) ابوالزبان محدث . (قاموس ). ابوالزبان از ابوحازم اعرج نقل حدیث کند و عبدالجباربن عبدالرحمن صبحی ازو روایت دارد. از ظاهر قاموس برمی آید که زبانی با تخفیف (باء) است ولی حافظ اسم و نسب او را با تشدید «باء» ضبط کرده است . (از تاج العروس ). ابوالزبان زبانی کسجاب ، محدث است . (منتهی الارب ).
منوچهری .
منوچهری .
خاقانی .
خاقانی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
؟
زبانی . [ زَ ] (ص نسبی ) نسبت است به بنوزبان ، بطنی از تمیم . (از نهایة الارب قلقشندی چ ابراهیم انباری ص 268 بنقل از اثیرالدین ابوحیان ).
زبانی . [ زَ نی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به زبینه کسفینه که حیی است . (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). زبانی منسوب به بنو زبینه حیی از عرب که فرزندان زبینةبن جندع بن لیث بن بکربن عبد مناةبن کنانه میباشند. پسر زبینه عبداﷲ است که او را سربال الموت گویند و از فرزندان امیةبن حرث بن اسکر بوده و درک صحبت کرده . فرزندان او کلاب و ابی (در کتب ) یاد شده اند. (تاج العروس ).
زبانی . [ زَ نی ی ] (ع اِ) بگفته ٔ بعضی واحد زبانیة. برخی نیز واحد زبانیه را زابن و بعضی دیگر زبنیه (مثل عفریه ) دانسته اند اما عرب این سخنان را نمیشناسد و زبانیه را از جمعهایی میداند که از لفظ خود واحدی ندارند. (صحاح بنقل از اخفش ). و رجوع به لسان العرب و زبانیه ، زبانی ، زبنیة و زابن شود.
زبانی . [ زُ ن َ ] (ع اِ) (...العقرب ) تثنیه ٔ زبانی در حالت نصب یا جر و اضافه .
راجز (بنقل از الاَّثارالباقیه ).
ابن الاعرابی (از لسان العرب ).
(اقرب الموارد) (البستان ).
زبانی . [ زُ نا ] (ع اِ) دو سروی کژدم . زُبانیا العقرب . (مهذب الاسماء). سرون کژدم . (دهار) (مقدمة الادب زمخشری چ فلوگل ص 70) (السامی فی الاسامی ): زبانیاالعقرب ؛ هر دو شاخ کژدم . (منتهی الارب ) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (صحاح اللغه ) (البستان )(القاموس العصری ). زبانی العقرب دو شاخ کژدم اند و هر دو را زبانیان گویند. (از لسان العرب ). زبانیاالعقرب چنانکه در صحاح آمده دو شاخ کژدم و بگفته ٔ برخی نوک های شاخ کژدمند. و این معنی مشهور است . (تاج العروس ). زبانی شاخ کژدم است و او راست زبانیان . و ج ، زبانیات است . (جمهرة ج 1 ص 283). زبانیاالعقرب دو شاخ کژدم است . (جمهرة ج 3 ص 356) . زبانی العقرب شاید که از دفع و شاید که شاذ باشد . (از مقاییس اللغة تألیف ابوالحسن احمدبن فارس ، بتحقیق و ضبط عبدالسلام بن هارون ج 4). زبانیاالعقرب هر دو شاخ کژدم . (آنندراج : زبانیان ) (ناظم الاطباء) : زبانی ای دو سری کژدم . (التفهیم بیرونی ص 111).
ویژگی مطلبی که با زبان گفته شود؛ شفاهی.
= زبانیه: ◻︎ پس بفرمود تا زبانی زشت / سوی دوزخ دواندش ز بهشت (نظامی۴: ۷۲۲)