مترادف یاور : پشتیبان، حامی، دستگیر، دستیار، ظهیر، کمک، مددکار، معاون، معاضد، معین، ناصر، نجده، نصیر، یار، سرگرد
یاور
مترادف یاور : پشتیبان، حامی، دستگیر، دستیار، ظهیر، کمک، مددکار، معاون، معاضد، معین، ناصر، نجده، نصیر، یار، سرگرد
فارسی به انگلیسی
assistant or supporter
acolyte, adjutant, aid, ally, assistant, auxiliary, coadjutor, friend, help, helper, friendly, lieutenant, minion, second, subordinate, succor, succour, supportive, surrogate, vice-
فارسی به عربی
فرهنگ اسم ها
معنی: یاری دهنده، دوست، پشتیبان، حامی، کمک کننده
(تلفظ: yāvar) یاری دهنده ، کمک کننده .
مترادف و متضاد
پشتیبان، حامی، دستگیر، دستیار، ظهیر، کمک، مددکار، معاون، معاضد، معین، ناصر، نجده، نصیر، یار
سرگرد
۱. پشتیبان، حامی، دستگیر، دستیار، ظهیر، کمک، مددکار، معاون، معاضد، معین، ناصر، نجده، نصیر، یار
۲. سرگرد
فرهنگ فارسی
( اسم )درج. نظامی که سابق درارتش معمول بود وبجای آن کلم. سرگرد برگزیده شد.
شتر نر
فرهنگ معین
(وَ) (ص .) یاری دهنده ، پشتیبان .
(وَ ) (ص . ) یاری دهنده ، پشتیبان .
( ~.) (اِ.) درجة نظامی که سابقاً در ارتش معمول بود و به جای آن سرگرد برگزیده شد.
لغت نامه دهخدا
وزان پس چنین گفت کای یاوران
پلنگان جنگی و نام آوران.
همم کردگار جهان یاور است.
به نیکی بهر داوران داوری.
اگر کهترند و اگر مهترند.
چه یاور همه بنده و چاکرند.
همان جنگ رایاور آمد ز هند.
بدان کار بایسته یاور شدند.
که تا باشدت یاور و رهنمای.
جز آنها که بددین و بدگوهرند.
به هر ره که خواهی تو رهبر بُوَم ْ.
بندیش از او گر هش داری و بصر داری.
اگر بخت یاور بود نیست کم.
سوی خدای داور بی یاور.
یاور من فتح و نصرت باشد اندر کارزار
تا بود در فتح و نصرت تیغ او یاور مرا.
خرد مونس فلک یاور ملک تدبیرگر بادت.
یارب مگر سعادت یاور نمی شود.
کاین سه راز اقبال این دو تخت یاور ساختند.
وزان پس چنین گفت کای یاوران
پلنگان جنگی و نام آوران .
فردوسی .
به ایران مرا کار از این بهتر است
همم کردگار جهان یاور است .
فردوسی .
که بیچارگان را همی یاوری
به نیکی بهر داوران داوری .
فردوسی .
همه بوم با من بدین یاورند
اگر کهترند و اگر مهترند.
فردوسی .
بزرگان کشور همه یاورند
چه یاور همه بنده و چاکرند.
فردوسی .
پذیره شدندش سواران سند
همان جنگ رایاور آمد ز هند.
فردوسی .
ز گیتی به پیش سکندر شدند
بدان کار بایسته یاور شدند.
فردوسی .
یکی بیم آزرم و شرم خدای
که تا باشدت یاور و رهنمای .
فردوسی .
همه شهر با من بدین یاورند
جز آنها که بددین و بدگوهرند.
فردوسی .
که با تو در این کار یاور بُوَم ْ
به هر ره که خواهی تو رهبر بُوَم ْ.
فردوسی .
شاهی است مرا یاور با عدل عمر همدل
بندیش از او گر هش داری و بصر داری .
فرخی .
نه کسش یاور و نه ایزد یار.
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ص 388).
بزرگانْش ْ گفتند کز بیش و کم
اگر بخت یاور بود نیست کم .
اسدی .
دنیا خطر ندارد یک ذره
سوی خدای داور بی یاور.
ناصرخسرو.
نیک یاوری است مال بر پرهیزکاری . (کیمیای سعادت ). [ بخت نصر ] مردم را بکشت و در مسجد افکند و جمله کودکان را اسیر کردو برده و ملک الروم با وی یاور بود بدین کار. (مجمل التواریخ ).
یاور من فتح و نصرت باشد اندر کارزار
تا بود در فتح و نصرت تیغ او یاور مرا.
معزی .
جهان چاکر زمان بنده ظفر حاجب طرب ساقی
خرد مونس فلک یاور ملک تدبیرگر بادت .
معزی .
کردم هزار یارب و در تو اثر نکرد
یارب مگر سعادت یاور نمی شود.
خاقانی .
ملک و عقل و شرع زیر خاتم و کلک تو باد
کاین سه راز اقبال این دو تخت یاور ساختند.
خاقانی .
شیران شده یاوران رزمت
اقبال تو نجد یاوران را.
خاقانی .
خاطر خاقانی است مدحگر خاص تو
یاور خاقان چین شِفْقَت ِ عام تو باد.
خاقانی .
ورش چرخ یاور بود بخت پشت
برهنه نشاید به ساطور کشت .
سعدی .
کسی گفت عزت به مال اندر است
که دنیا ودین را درم یاور است .
سعدی .
بسی در قفای هزیمت مران
نباید که دور افتی از یاوران .
سعدی (بوستان ).
یاوران آمدند و انبازان
هریک از گوشه ای برون تازان .
سعدی (هزلیات ).
خدایش نگهبان و یاور بود.
سعدی (بوستان ).
رای پیرت گرچه باشدیاور اندر کارها
لیک چون بخت جوانت در جهان یاری نخاست .
ابن یمین .
سلامتترین موضعها قصبه ٔ قم باشد که از آن انصار و یاوران کسی که بهترین مردم است ... بیرون آید. (تاریخ قم ص 90).
- بی یاور ؛ آن که مساعد و مددکار ندارد :
دنیا خطر ندارد یک ذره
سوی خدای داور بی یاور.
ناصرخسرو.
معاذ اﷲ چنین نتواند الا
خدای پاک بی انباز و یاور.
ناصرخسرو.
جهان را بنا کرد از بهر دانش
خدای جهاندار و بی یار و یاور.
ناصرخسرو.
- خردیاور ؛ آن که خردش او را یاری کند :
خردمندخویا خردیاورا.
نظامی .
|| معاونت و اعانت . (ناظم الاطباء). || دسته ٔ هاون . (برهان ) (جهانگیری ) (ناظم الاطباء).یانه :
قدر از سر گرز او ساخت یاور
قضا ازسر خصم او کرد هاون .
نزاری قهستانی (از جهانگیری ).
گرچه یارانم بسر بر می زنند
یاورند ایشان و من چون هاونم .
نزاری قهستانی (از جهانگیری ).
|| نام روز دهم از هر ماه . (برهان ) (آنندراج ). دهم روز از ماه . (شرفنامه ) . || داروغه ٔ توپخانه . (سفرنامه ٔ شاه ایران ، از آنندراج ). || درجه ٔ نظامی که سابق در ارتش معمول بود و بجای آن کلمه ٔ سرگرد برگزیده شد.درجه ای فروتر از درجه ٔ سرهنگ دوم و برتر از سلطان (سروان ).
فرهنگ عمید
افسر ارتش بالاتر از سروان، سرگرد.
قطعه چوب یا فلزی که با آن چیزی را در هاون بکوبند، دستۀ هاون: قَدَر از سر گرز او ساخت یاور / قضا از سر خصم او کرد هاون (نزاری: مجمع الفرس: یاور ).
یارور؛ یاریور؛ مددکار؛ یاریدهنده.
افسر ارتش بالاتر از سروان؛ سرگرد.
قطعهچوب یا فلزی که با آن چیزی را در هاون بکوبند؛ دستۀ هاون: ◻︎ قَدَر از سر گرز او ساخت یاور / قضا از سر خصم او کرد هاون (نزاری: مجمعالفرس: یاور).
دانشنامه عمومی
یاور (تله فیلم)
یاور (فیلم)
رضا بیک ایمانوردی
آرام
حسین گیل
طاهره غفاری
احمد معینی
نادیا
جواد تقدسی
پروین سلیمانی
نریمان شیری فرد
علی شعاعی
جواد روشنایی
عباس مختاری
مهدی فخیم زاده
یاور (رضا بیک ایمانوردی)، رانندهٔ کامیون، مریم (آرزو غفاری) را که در چاه سقوط کرده نجات می دهد، و با برادر او، کریم (حسین گیل)، آشنا می شود...
دستۀ هاون.
فرهنگستان زبان و ادب
{escort} [گردشگری و جهانگردی] شخصی که گشت را از مبدأ تا مقصد به عنوان راهنما یا حلاّل مشکلات همراهی می کند
واژه نامه بختیاریکا
دِلَک گر
جدول کلمات
پیشنهاد کاربران
دکتر کزازی در مورد واژه ی "یاور " می نویسد : ( ( یاور ریختی است برآمده از "یار ور" که ریخت پساوندی" یار " است و در همان معنی: یاریگر و کمک رسان به کار رفته است. نمونه ای دیگر از این گونه دیگر گونی را در " داور " و "دادور" می بینیم در هر دو واژه حرف پیش از پساوندِِ" ور" سترده آمده است. ) )
( ( هَمَم داد دادی و یاوری
همم تاج دادی، هم انگشتری ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، ۱۳۸۵، ص ۳۷۹. )
" ئاور" یا "ئاگر"
در کوردی به معنای " آتش" است