کلمه جو
صفحه اصلی

گذران


مترادف گذران : امرار، عیش، معاش، نفقه، سپری شونده، فانی، گذرا

فارسی به انگلیسی

livelihood, subsistence, sustenance, passing, transient, means of livelihood

subsistence, means of livelihood


passing, transient


livelihood, subsistence, sustenance


مترادف و متضاد

subsistence (اسم)
دوام، مدد معاش، سر سختی، زیست، نگاهداری، معاش، اعاشه، گذران، امرار معاش، وسیله معیشت

maintenance (اسم)
قوت، نگهداری، تعمیر، نگهداشت، ابقاء، گذران، عمل تمیز کردن و پاک کردن

امرار، عیش، معاش، نفقه


سپری‌شونده، فانی، گذرا


۱. امرار، عیش، معاش، نفقه
۲. سپریشونده، فانی، گذرا


فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) گذرنده . ۲ - فانی سپری شونده : مگذران روز سلامت بملامت حافظ . چه توقع زجهان گذران میداری ? ( حافظ ) ۳ - ( اسم ) امرار معاش : گذران این خانواده از حاصل مزرعه ای کوچک است .

لغت نامه دهخدا

گذران. [ گ ُ ذَ ] ( نف ) گذرنده. ( آنندراج ). در حال گذشتن. فانی. غیرباقی. گردنده. سپری شونده :
دینار دهد نام نکو بازستاند
داند که علی حال زمانه گذران است.
منوچهری.
ای شاه تویی شاه جهان گذران را
ایزد بتو داده ست زمین را و زمان را.
منوچهری.
برخیز و مخور غم جهان گذران
خوش باش و دمی به شادکامی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران.
خیام.
آید به تو هر پاس خروشی ز خروسی
کای غافل بگذار جهان گذران را.
سنائی.
قاف تا قاف صیت عدل وی است
گذران بر لب اولوالالباب.
سوزنی.
زمانه گذران بس حقیر و مختصر است
از این زمانه دون برگذر که در گذر است.
انوری.
مگذران روز سلامت به ملامت حافظ
چه توقع ز جهان گذران میداری.
حافظ.
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس.
حافظ.
گوشوار در و لعل ارچه گران دارد گوش
دور خوبی گذران است نصیحت بشنو.
حافظ.
هم در این سال... از جهان گذران نقل فرمود. ( حبیب السیر ).
نه ز هجران تو غمگین نه ز وصلت شادم
که بد و نیک جهان گذران میگذرد.
هاتف.
ترکیب ها:
- بدگذران. خوش گذران. سخت گذران. || ( اِمص ) معاش. معیشت : مایه عیش گذران این خاندان از غله فلان قریه یا اجاره فلان ملک بود. با چه گذران میکند. گذران این خانواده از حاصل مزرعه ای کوچک است. گذران ما از اجاره این چند دکان است.

فرهنگ عمید

۱. گذرنده، رونده: آب گذرا، جهان گذرا.
۲. ناپایدار.
* گذران کردن: (مصدر لازم )
۱. گذراندن روزگار، زندگانی کردن.
۲. امرار معاش کردن.

۱. گذرنده؛ رونده: آب ‌گذرا، جهان گذرا.
۲. ناپایدار.
⟨ گذران کردن: (مصدر لازم)
۱. گذراندن روزگار؛ زندگانی کردن.
۲. امرار معاش کردن.


پیشنهاد کاربران

آنی


کلمات دیگر: