مترادف فاق : ترک، چاک، شکاف، دشت، هامون
برابر پارسی : فاژ
split, notch
fissure, split
ترک، چاک، شکاف
دشت، هامون
۱. ترک، چاک، شکاف
۲. دشت، هامون
(اِ.) 1 - شکاف میانِ قلم . 2 - شکاف میان ریش بلند. 3 - سوفار، بخش انتهایی تیر. 4 - وسط چلة کمان .5 - طول شلوار از خشتک تا کمر.
[ ع . ] (اِ.) 1 - کاسة پر از طعام . 2 - روغن زیتون پخته . 3 - دشت هموار.
فاق . (اِ) شکاف قلم و شکاف ریش بلند. (یادداشت بخط مؤلف ). هر یک از دو قسمت جداشده از یکدیگر قلم و ریش و امثال آن . در تداول عام ، خط یا شکاف موی سررا نیز گویند، و در این معنی محرّف فرق است . (فرهنگ نظام ): ریش دوفاق ، قلم دوفاق . (یادداشت بخط مؤلف ). || نام قسمی از پارچه ٔ ابریشمی ، و در این معنی یک لفظ اروپایی است . (فرهنگ نظام ). نوعی تافته . (یادداشت بخط مؤلف ). در اروپایی بودن «فاق » بهمین صورت تردید باید کرد، مگر آنکه صورت مشابهی باشد. || معرب فاژ است که باز کردن دهان باشد. (از لغات محلی شوشتر، خطی ). رجوع به فاژ و فاژه شود.
فاق . (ترکی ، اِ) سوفار تیر. (از چراغ هدایت ). و آنچه از استادان فن تیراندازی مسموع شده این است که فاق ریسمان خامی است که در وسط چله ٔ کمان به عرض یک انگشت پیچند تا سوفار برآن بند کرده و زه بکشند. (آنندراج ) (فرهنگ نظام ).
فاق . (ع اِ) کاسه ٔ پر از طعام . || روغن زیتون پخته . || دشت هموار. || مرغی است آبی درازگردن . (منتهی الارب ). طائری طویل العنق . (فهرست مخزن الادویه ). || (ص ) مرد درازبالای برهم و مضطرب اندام . (از منتهی الارب ).
۱. شکاف: فاق قلم.
۲. در خیاطی، فاصلۀ خشتک شلوار تا کمر.
۳. [قدیمی] وسط چلۀ کمان؛ سوفار.
نوعی پارچۀ تافته.
شکاف سرقلم