مترادف ماب : بازگشت، مرجع، محل بازگشت
ماب
مترادف ماب : بازگشت، مرجع، محل بازگشت
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
۱. بازگشت
۲. مرجع، محلبازگشت
فرهنگ فارسی
مرجع، بازگشت، جای بازگشت
۱- ( اسم ) بازگشت . ۲- ( اسم ) جای بارگشت جمع : ماوب : شعرا را در گاه او ماب شده و بخت بدار باب فضل در حضرت او در خواب گشته .
( م آب ) شهری است در بلقا.
۱- ( اسم ) بازگشت . ۲- ( اسم ) جای بارگشت جمع : ماوب : شعرا را در گاه او ماب شده و بخت بدار باب فضل در حضرت او در خواب گشته .
( م آب ) شهری است در بلقا.
فرهنگ معین
( مآب ) (مَ ) [ ع . ] (اِ. ) جای بازگشت .
لغت نامه دهخدا
( مآب ) مآب. [ م َ ] ( ع مص ) بازگشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). بازگشتن. اَوب. اِیاب. اِیّاب. اَوبَة. اَیبَة. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آب من سفره اوبا و مآباً؛ از سفر خویش بازگشت. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) بازگشت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : الذین آمنوا و عملوا الصالحات طوبی لهم و حسن مآب. ( قرآن 29/13 ). فغفرنا له ذلک و ان له عندنا لزلفی و حسن مآب. ( قرآن 25/38 ). هذا ذکر و ان للمتقین لحسن مآب. ( قرآن 49/38 ).
همه دلایل و فرهنگ را به اوست مآب
همه مسائل سربسته را ازوست بیان.
خلق را پاک بازگشت و مآب.
لابد به کل خویش بود جزء را مآب.
نفخ حق نبود چو نفخه آن قصاب.
- مآب کردن ؛ مقام کردن. منزل کردن :
بر کتف آفتاب باز ردای زر است
کرده چو اعرابیان بر در کعبه مآب.
هشت چیزش را برابریافتم با هشت چیز
هریکی زان هشت سوی فضل او دارد
مآب.
مسکن مسکین و مآب و مناب.
که حضرت شرف الملک هست حسن مآب .
برآمد آیت «طوبی لهم و حسن مآب » .
مجلس او تا بود ارکان دولت را مآب
ملت پیغمبری هرگز نیابد انقطاع
دولت شاهنشهی هرگز نبیند انقلاب.
سوی او مرجع و مصیر و مآب.
همه دلایل و فرهنگ را به اوست مآب
همه مسائل سربسته را ازوست بیان.
فرخی.
سوی او تاب کز گناه بدوست خلق را پاک بازگشت و مآب.
ناصرخسرو.
کل است خنجر ملک و ذات فتح جزءلابد به کل خویش بود جزء را مآب.
مختاری غزنوی.
نفخ دروی باقی آمد تا مآب نفخ حق نبود چو نفخه آن قصاب.
مولوی.
و از پیش ، جویبار و از پس ، شمشیر آبدار، چهار هزار مرد به دوزخ رفتند و هم چندین در مآب جان بدادند. ( ترجمه اعثم کوفی ص 22 ).- مآب کردن ؛ مقام کردن. منزل کردن :
بر کتف آفتاب باز ردای زر است
کرده چو اعرابیان بر در کعبه مآب.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 41 ).
|| ( اِ ) جای بازگشت. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ) ( ناظم الاطباء ). جای بازگشتن. ( آنندراج ) ( غیاث ). جای بازگشت. ج ، مَآوِب. ( منتهی الارب ). مرجع و مُنقَلَب. و منه : طوبی لهم و حسن مآب . ( از اقرب الموارد ). بازگشتن گاه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : هشت چیزش را برابریافتم با هشت چیز
هریکی زان هشت سوی فضل او دارد
مآب.
فرخی.
شهر علوم آنکه در او علی است مسکن مسکین و مآب و مناب.
ناصرخسرو.
به گوش دل ز سعادت همی شنیدم من که حضرت شرف الملک هست حسن مآب .
امیرمعزی.
ز بهر روی تو فالی گرفتم از مصحف برآمد آیت «طوبی لهم و حسن مآب » .
امیرمعزی.
حضرت او تا بود اعیان ملت را مآل مجلس او تا بود ارکان دولت را مآب
ملت پیغمبری هرگز نیابد انقطاع
دولت شاهنشهی هرگز نبیند انقلاب.
امیرمعزی.
باد ارکان دین و دولت راسوی او مرجع و مصیر و مآب.
سوزنی.
فرهنگ عمید
( مآب ) ۱. مرجع، جای بازگشت.
۲. بازگشت.
۲. بازگشت.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] مآب. ریشه کلمه:
اوب (۱۷ بار)
«مَآب» از مادّه «أَوْب» به معنای مرجع و محل بازگشت است، و گاه به معنای منزلگاه و قرارگاه می آید، و اضافه «حُسْن» به «مَآب» از قبیل اضافه صفت به موصوف می باشد.
اوب (۱۷ بار)
«مَآب» از مادّه «أَوْب» به معنای مرجع و محل بازگشت است، و گاه به معنای منزلگاه و قرارگاه می آید، و اضافه «حُسْن» به «مَآب» از قبیل اضافه صفت به موصوف می باشد.
wikialkb: مَآب
پیشنهاد کاربران
مرجع ، فرنگی مآب =متجدد
پسوند : مانند، گونه ، طور و. . .
مثلا :
اشرافی مآب= اشرافی گونه ، اشرافی طور ، اشرافی مانند .
مثلا :
اشرافی مآب= اشرافی گونه ، اشرافی طور ، اشرافی مانند .
ماب پسوند شباهت و گونه نیز می باشد
ایا مآب به معنی شباهت می باشد؟ یا فقط به عنوان پسوند شباهت می توان آن را معنی کرد؟
معاد
کلمات دیگر: