مترادف گداخته : مایع، مذاب، داغ، تحلیل رفته
گداخته
مترادف گداخته : مایع، مذاب، داغ، تحلیل رفته
فارسی به انگلیسی
melted, clarifled
molten
فارسی به عربی
مائع
مترادف و متضاد
ریخته، ذوب شده، گداخته، اب شده
مایع، مذاب
داغ
تحلیلرفته
۱. مایع، مذاب
۲. داغ
۳. تحلیلرفته
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) ذوب شده ( فلز روغن موم و جز آن ) آب شده گدازیده : ترنگبین گداخته و پالوده و بقوام آورده . ۲ - مایع مقابل جامد .
فرهنگ معین
(گُ تِ ) (اِمف . ) ذوب شده ، مذاب .
لغت نامه دهخدا
گداخته. [ گ ُت َ / ت ِ ] ( ن مف / نف ) ذوب شده. گدازیده :
زآن عقیقین مئی که هرکه بدید
از عقیق گداخته نشناخت
هر دو یک گوهرند لیک بطبع
این بیفسرد وآن دگر بگداخت.
مرغ قنینه بلبل عید است پیش شاه
گل در دهن گداخته و ناله در برش.
جان بر میان گداخته چون ساغر آیمت.
یکی خانه کافور ناساخته.
زآن عقیقین مئی که هرکه بدید
از عقیق گداخته نشناخت
هر دو یک گوهرند لیک بطبع
این بیفسرد وآن دگر بگداخت.
رودکی.
او را یافتم چون تار مویی گداخته. ( تاریخ بیهقی ). بفرمود تا ستونها برآوردند از چهل گز از سنگ خام و بفرمود تا دیوان به ارزیز گداخته بیندودند. ( قصص الانبیاء ص 175 ). ترنگبین گداخته و پالوده و بقوام آورده. ( ذخیره خوارزمشاهی ).مرغ قنینه بلبل عید است پیش شاه
گل در دهن گداخته و ناله در برش.
خاقانی.
بر بوی آنکه بوی تو جان بخشدم چومی جان بر میان گداخته چون ساغر آیمت.
خاقانی.
یکی خرمن از سیم بگداخته یکی خانه کافور ناساخته.
نظامی.
مذاب ؛ گداخته. ( زمخشری ) ( دهار ). تخلیص ؛ گداخته زر و جز آن دادن و خلاصه گرفتن. خلاص ؛ گداخته زر و سیم. صَلیجَه ؛ پاره ای از نقره خالص گداخته. صَهیر؛ گداخته. صُهارَه ؛ گداخته از هر چیزی. مُهل ؛ گداخته از روی و مس و آهن. سبیکة؛ پاره نقره و مانند آن گداخته. همام ؛ پیه که از کوهان گداخته شود. ( منتهی الارب ).فرهنگ عمید
ذوب شده ، گدازیده، واشده.
۲. سرخ شده در اثر حرارت.
۲. سرخ شده در اثر حرارت.
دانشنامه عمومی
نوعی غذا مخصوص زنان باردار
پیشنهاد کاربران
تفته
کلمات دیگر: