کلمه جو
صفحه اصلی

واحد


مترادف واحد : تنها، فرد، فرید، مفرد، مقیاس، منفرد، وحید، یکتا، یکه، یگانه

برابر پارسی : یکتا، بخش، یکا، یکه، یگان، یگانه

فارسی به انگلیسی

credit, an, one, single, whole, module, unit, unity, detachment, unique, [n.] unit

single, unique, [n.] unit


an, detachment, one, single, whole, module, unit, unity


فارسی به عربی

فرد , لوح خشبی , واحد , وحدة

عربی به فارسی

يک , تک , واحد , شخص , ادم , کسي , شخصي , يک واحد , يگانه , منحصر , عين همان , يکي , يکي از همان , متحد , عدد يک , يک عدد , شماره يک


فرهنگ اسم ها

اسم: واحد (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: vāhed) (فارسی: واحد) (انگلیسی: vahed)
معنی: یگانه، آن که در نوع خود بی نظیر و منحصر به فرد است، از نام های خداوند، بی مثل، یکتا، ( اعلام ) ) واحد تبریزی، مولانا رجبعلی [ میلادی] از شعرا و عرفای عصر شاه عباس بزرگ صفوی که بسیار مورد احترام و تکریم شاه مزبور بود، وی شعر میسرود و کتابی به نام کلید بهشت نیز تألیف کرد و سرانجام در اصفهان درگذشت، ) واحدالعین، اسماعیل بن سمیع اصفهانی [ میلادی] از بزرگان علمای معقول و از شاگردان ملاعلی نوری، از آثار اوست: شرح عرشیهی ملاصدرا، حاشیهی مشاعِر ملاصدرا و حاشیهی شوراق ملاعبدالرزاق لاهیجی، ) میرزا لطف الله واحد شیرازی [سدهی قمری] میرزا لطف الله حمزوی، نقاش، قلمدان ساز و شاعر ایرانی، فرزند میرزا نصرالله مستوفی بود، در چهره پردازی، گل و مرغ، منظره سازی، تذهیب و گونههای مختلف طلاکاری استاد بود، خط نستعلیق را نیکو مینوشت و شعر نیز میسرود، قلمدانهای نفیسی از وی بر جا مانده است که تاریخ تهیهی آنها بیشتر دههی دوم سدهی قمری است

مترادف و متضاد

measure (اسم)
حد، اقدام، میزان، درجه، مقدار، پایه، اندازه، پیمانه، تدبیر، مقیاس، واحد، وزن شعر، بحر

one (اسم)
آدم، شخص، واحد، یک عدد، یک واحد، شخصی، شماره یک، عدد یک، یکی از همان

unit (اسم)
عده، شمار، یکه، واحد، یک، یک دستگاه، یگان، عدد فردی

unity (اسم)
پیوستگی، شرکت، یگانگی، واحد، اشتراک، شماره یک، وحدت

monad (اسم)
اتم، تک، یکه، واحد، جوهر الهی

plank (اسم)
قسمت، قطعه، تخته، واحد، قسمتی از برنامه، تخته میز و پیشخوان مهمانخانه

module (اسم)
حدود، گنجایش، نمونه، پیمانه، واحد، اندازه گیری، اتاقک، نقشه کوچک، واحد اندازره گیری، مقیاس مدل، قسمتی از سفینه فضایی

single (صفت)
مجرد، تنها، عزب، فردی، تک، فرد، واحد، منفرد، انفرادی، تک و توک، یک نفری، یک لا، یک رشته

univalent (صفت)
واحد، دارای یک ظرفیت، یک ارزشی، یک بنیانی

mono- (پیشوند)
تک، واحد، یک

uni- (پیشوند)
تک، واحد، یک

تنها، فرد، فرید، مفرد، مقیاس، منفرد، منفرد، وحید، یکتا، یکه، یگانه


فرهنگ فارسی

یک، یکی، یکتا
۱ - ( عدد یک ( نخستین شماره ) : (( همی گوید که بر معلول خود علت بود سابق چنان جوب بر عدد واحد و یا بر کلب خود اجزا . ) ) ( ناصر خسرو ) ۲ - ( صفت ) یگانه یکتا : (( دوستان باشند و دلداران ولیک مهربان نشناسد الا واحدی . ) ) ( سعدی ) ۳ - جزوی از کل فردی از افراد . ۴ - بسیط بی جزو . ۵ - مفرد : مقابل جمع : (( و لفظ زحف بصیغت واحد بر آن اطلاق بکنند . ) ) ۶ - نظیر مثل . ۷ - امریست که منقسم نشود : مقابل کثیر . یا واحد الاتصال . عبارت از واحد شخصی است که منقسم باجزائ مقداری. متشابه میشود و از جهتی بالفعل و از طرفی حاوی کثرت باشد . یا واحد بالترکیب . و آن امری باشد که متکثر بالفعل باشد و از جهت ترکیب خاص میان میان آنها حالت وجدانی پیدا شده باشد . و بعبارت دیگری واحد بالشخص هرگاه قابل انقسام باشد باجزائ مقداری. متشابه بالحقیقه واحد بالاتصال است و اگر قبول انقسام آن وهمی باشد نه حقیقی انفکاکی واحد بالترکیب است که واحد بالاجتماع هم گویند . یا واحد بالجنس . وحدتی که چند نوع در یک جنس دارند مانند انسان و سایر حیوانات در حیوانیت . یا واحد بالطبع . دو یا چند امری که از لحاظ وضع و سازمان طبیعی وحدت داشته باشند . واحد بالطبع اند مانند دو موجود طبیعی کروی الشکل و یا دو امری که از لحاظ خواص یکی باشند . یا واحد بالعدد . آن واحد شخصی است مقابل واحد جنسی و واحد نوعی . یا واحد بالعرض . دو یا چندامری که در امری عرضی با یکدیگر وحدت داشته باشند . واحد بالعرض اند . یا واحد بالنوع . واحد بالاتصال را بعد از انفکاک یعنی قسمت انفکاکیه واحد بالنوع هم گویند و نیز واحد بالنوع اتحاد در افراد نوعی باشد چنانکه زید و عمرو و...واحد بالنوع اند . ۸ - مقیاسی که بدان کمیتها را سنجند : واحد پول واحد توان واحد جرم واحد حجم واحد زاویه واحد زمان واحد سرعت واحد سطح واحد شتاب واحد طول واحد ظرفیت واحد عرض واحد فشار واحد کار واحد مکانیکی واحد مقاومت الکتریکی واحد مقدار حرکت واحد مقدار گرما واحد نظامی واحد نیرو واحد وزن . ۹ - یا واحد درس . یک ساعت درس در هفته در یک نیمسال تحصیلی ( و برای هر ساعت درس در کلاس دو ساعت کار در خارج برای دانشجو در نظر گرفته شود ) . ۱٠ - صفتی است از صفات خدای تعالی . (( یا توحید تو تمام بدو گردد دانستی از تو واحد یکتا را . ) ) ( ناصر خسرو ) یا خبر واحد . ( اصول ) خبریست که یک یا دو تن یا بیشتر آنرا روایت کنند و چون درج. چنین خبری نازلتر از خبر متواتر و مشهور است : شمار. راویان آن مهم نیست و در صورت تعداد راوی بسبب عدم قطعیت آن هم خبر واحد بشمارمیرود . این خبر موجب عمل میمشود اما مفید? علم الیقین نیست : مقابل خبر متواتر خبر مشهور . یا شرکت واحد . شرکتی یگانه که امری از امو را جتماعی را بخود اختصاص دهد : (( شرکت واحد اتوبوسرانی تهران . ) )
از شعرا و اجله سادان و نقبای آن دیار است و مدتی به تمثیت امور شرعی گیلان و مشهد مقدس رضوی مشغول و در آن شغل به کم طمعی و احقاق حق مشهور بوده است .

پاره‌ای از زنجیرۀ گفتار که واج یا تکواژ است


فرهنگ معین

(حِ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ص . ) یک ، یکی . ۲ - یگانه ، یکتا. ۳ - مجموعة افرادی که مأمور انجام عملیات مشترکی هستند. ۴ - یک ساعت درس در هفته در یک نیم سال تحصیلی دورة دانشگاهی .

لغت نامه دهخدا

واحد. [ ح ِ ] (ع اِ) مقدار معینی از هر چیز که برای اندازه گیری کمیت ها به کار میرود مانند متر که واحد طول است و کیلوگرم که واحد جرم و وزن است . یکه . (از واژه های فرهنگستان ). برای واحدهای فیزیکی سه دستگاه هست ، یکی دستگاه S .G .C که سه واحد اساسی دارد که مبنی و پایه ٔ واحدهای دیگر است :
الف - سانتیمتر برای واحد طول ، رجوع به سانتیمتر شود. 2- گرم جرم برای واحد جرم ، رجوع به گرم شود. 3- ثانیه برای واحد زمان ، رجوع به ثانیه شود.
ب - دستگاه .S .T .M که آنهم سه واحد اساسی دارد که پایه ٔ واحدهای دیگر است و آنهاعبارتند از: 1- متر برای طول . 2- تن برای جرم . 3- ثانیه برای زمان .
ج - دستگاه .S .K .M که آن نیز سه واحد اصلی دارد: متر برای طول و کیلوگرم برای جرم و ثانیه برای زمان .


واحد. [ ح ِ ] ( ع عدد،اِ ) یک. نخستین عدد. هو اول عدد الحساب. ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). یکی. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). احد. ج ، واحدون :
همی گویی که بر معلول خود علت بود سابق
چنان چون بر عدد واحد و یا بر کل خود اجزا.
ناصرخسرو.

واحد. [ ح ِ ] ( ع ص ، اِ ) یگانه. یکتا: فلان واحد دهره ؛ فلان یگانه روزگار است. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بی همتا: فلان واحدالاحدین ؛ یعنی فلانی بی همتاست و این کلمه را در نهایت مدح آرند. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بی نظیر. فرد. تنها. بی شریک. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به یکتا شود :
هیولا را اگر وصفی کنی بیرون برد مقدور
که باشد بی خلاف آنگه ز فرد واحد یکتا.
ناصرخسرو.
واحد اندر ملک او را یار نی
بندگانش را جز او سالار نی
نیست خلقش را دگر کس مالکی
شرکتش دعوی کند جز هالکی.
( مثنوی چ خاور ص 253 ).
دوستان باشند و دلداران ولیک
مهربان نشناسد الا واحدی.
سعدی.
|| جزئی از کلی ، فالرجل واحد من القوم یعنی او فردی از افراد قوم است. ( از اقرب الموارد ). || بسیط . بی جزء. ( یادداشتهای مؤلف ). || ( اِخ ) از نامهای خدای تعالی. ( مهذب الاسماء ). آفریننده :
توحید تو تمام بدوگردد
دانستی ار تو واحد یکتا را.
ناصرخسرو.
رجوع به اﷲ، اوحد، یکتا و وحدت شود. || ( ع ص ، اِ ) نظیر. فلان لاواحدله ؛ فلانی نظیر ندارد. ( ناظم الاطباء ). || واحد از نظر حکما مقابل کثیر است و تعریف آن را هم به تقابل آن با کثیر کرده اند زیرا تعریف حقیقی برای آن ممکن نیست و بعضی گفته اند: واحد امری است که منقسم نشود و تعاریف دیگری که در محل خود بیان شده برای آن آمده است. ( فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی ، سجادی ). ورجوع به واحد بالاتصال ، واحد بالترکیب ، واحد بالجنس ،واحد بالطبع، واحد بالعدد، واحد بالعرض ، واحد بالنوع شود. واحد بر دو قسم است یکی عرضی یا مجازی و دیگری جوهری یا حقیقی. ( فرهنگ مصطلحات عرفاء، سجادی ). رجوع به واحد عرضی و واحد جوهری شود.
- اصل واحد ؛ اصل مشترک : و له عروق منشعبة و من اصل واحد. ( ابن البیطار ).
- خبر واحد ؛ خبر پیغمبر ( ص ) در اصطلاح اصولیان بر سه قسم است : 1 - خبر متواتر که روات متعددی دارد و هیچگونه اختلافی در روایتها دیده نمی شود مانند نقل قرآن و عبارات نمازهای پنجگانه. این گونه خبر موجب علم الیقین است. 2 - خبر مشهور که در قرن اول هجری به وسیله ٔیکی از صحابه گفته شده ولی بین دیگران منتشر گردیده است. اعتبار این نوع خبر فروتر از خبر متواتر و برتر از خبر واحد است. 3 - خبر واحد که اعتبار آن از دونوع دیگر کمتر است و آن خبری است که یک یا دو تن یابیشتر آن را روایت کنند و چون درجه چنین خبری نازل تر از خبر متواتر و مشهور است شماره راویان آن مهم نیست و در صورت تعدد راوی به سبب عدم قطعیت آن هم خبرواحد به شمار میرود. این خبر موجب عمل میشود اما مفید علم الیقین نیست. در نورالانوار هم چنین است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ص 413 ). و به همین سبب آن را واجب فی العمل نیز لقب داده اند. خبر واحد خبری است که یک تن از صحابه آن را روایت کرده باشد و بیشتر فقها با شرایطی معین قائل بقبول آنند و آن بر سه قسم است :خبر واحد صحیح ، خبر واحد حسن و خبر واحد ضعیف. و خبر صحیح و حسن افاده ظن میکند نه قطع و خبر ضعیف افاده ترجیح جانب احتمال کند. ( از یادداشتهای مؤلف ). ورجوع به حدیث شود.

واحد. [ ح ِ ] (اِخ ) (میرزا شاه تقی ...) از شعرا و اجله ٔ سادات و نقبای آن دیار (اصفهان ) است و مدتی به تمشیت امور شرعی گیلان و مشهد مقدس رضوی مشغول و در آن شغل به کم طمعی و احقاق حق مشهور بوده است و این اشعار از اوست :
ای نور دیده رفتی و بی نور دیده ماند
مژگان چو آشیانه ٔ مرغ پریده ماند.

#


مست نازی و سر خانه خرابی داری
از در خانه ٔ ما میگذری خوش باشد.

#


نهاده ام چو سگان سر بر آستانه ٔ تو
فرشته را نگذارم به گرد خانه ٔ تو.
(از آتشکده ٔ آذر ص 608 چ بمبئی و ص 211 چ شهیدی ).

واحد. [ ح ِ ] (اِخ ) کوهی است متعلق به بنی کلب که عمروبن العداء الاجداری درباره ٔ آن شعری گفته است . (از معجم البلدان ).


واحد. [ ح ِ ] (ع ص ، اِ) یگانه . یکتا: فلان واحد دهره ؛ فلان یگانه ٔ روزگار است . (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی همتا: فلان واحدالاحدین ؛ یعنی فلانی بی همتاست و این کلمه را در نهایت مدح آرند. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بی نظیر. فرد. تنها. بی شریک . (یادداشت مؤلف ). رجوع به یکتا شود :
هیولا را اگر وصفی کنی بیرون برد مقدور
که باشد بی خلاف آنگه ز فرد واحد یکتا.

ناصرخسرو.


واحد اندر ملک او را یار نی
بندگانش را جز او سالار نی
نیست خلقش را دگر کس مالکی
شرکتش دعوی کند جز هالکی .

(مثنوی چ خاور ص 253).


دوستان باشند و دلداران ولیک
مهربان نشناسد الا واحدی .

سعدی .


|| جزئی از کلی ، فالرجل واحد من القوم یعنی او فردی از افراد قوم است . (از اقرب الموارد). || بسیط . بی جزء. (یادداشتهای مؤلف ). || (اِخ ) از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء). آفریننده :
توحید تو تمام بدوگردد
دانستی ار تو واحد یکتا را.

ناصرخسرو.


رجوع به اﷲ، اوحد، یکتا و وحدت شود. || (ع ص ، اِ) نظیر. فلان لاواحدله ؛ فلانی نظیر ندارد. (ناظم الاطباء). || واحد از نظر حکما مقابل کثیر است و تعریف آن را هم به تقابل آن با کثیر کرده اند زیرا تعریف حقیقی برای آن ممکن نیست و بعضی گفته اند: واحد امری است که منقسم نشود و تعاریف دیگری که در محل خود بیان شده برای آن آمده است . (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی ، سجادی ). ورجوع به واحد بالاتصال ، واحد بالترکیب ، واحد بالجنس ،واحد بالطبع، واحد بالعدد، واحد بالعرض ، واحد بالنوع شود. واحد بر دو قسم است یکی عرضی یا مجازی و دیگری جوهری یا حقیقی . (فرهنگ مصطلحات عرفاء، سجادی ). رجوع به واحد عرضی و واحد جوهری شود.
- اصل واحد ؛ اصل مشترک : و له عروق منشعبة و من اصل واحد. (ابن البیطار).
- خبر واحد ؛ خبر پیغمبر (ص ) در اصطلاح اصولیان بر سه قسم است : 1 - خبر متواتر که روات متعددی دارد و هیچگونه اختلافی در روایتها دیده نمی شود مانند نقل قرآن و عبارات نمازهای پنجگانه . این گونه خبر موجب علم الیقین است . 2 - خبر مشهور که در قرن اول هجری به وسیله ٔیکی از صحابه گفته شده ولی بین دیگران منتشر گردیده است . اعتبار این نوع خبر فروتر از خبر متواتر و برتر از خبر واحد است . 3 - خبر واحد که اعتبار آن از دونوع دیگر کمتر است و آن خبری است که یک یا دو تن یابیشتر آن را روایت کنند و چون درجه چنین خبری نازل تر از خبر متواتر و مشهور است شماره ٔ راویان آن مهم نیست و در صورت تعدد راوی به سبب عدم قطعیت آن هم خبرواحد به شمار میرود. این خبر موجب عمل میشود اما مفید علم الیقین نیست . در نورالانوار هم چنین است . (از کشاف اصطلاحات الفنون ص 413). و به همین سبب آن را واجب فی العمل نیز لقب داده اند. خبر واحد خبری است که یک تن از صحابه آن را روایت کرده باشد و بیشتر فقها با شرایطی معین قائل بقبول آنند و آن بر سه قسم است :خبر واحد صحیح ، خبر واحد حسن و خبر واحد ضعیف . و خبر صحیح و حسن افاده ٔ ظن میکند نه قطع و خبر ضعیف افاده ترجیح جانب احتمال کند. (از یادداشتهای مؤلف ). ورجوع به حدیث شود.
- فی موضع واحد ؛ در یک جای . (ناظم الاطباء).
- کل واحد ؛ هر یک . (ناظم الاطباء).

واحد. [ ح ِ ] (ع عدد،اِ) یک . نخستین عدد. هو اول عدد الحساب . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یکی . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). احد. ج ، واحدون :
همی گویی که بر معلول خود علت بود سابق
چنان چون بر عدد واحد و یا بر کل خود اجزا.

ناصرخسرو.



فرهنگ عمید

۱. (ریاضی ) اولین عدد صحیح، یک.
۲. (صفت ) ویژگی چیزهایی که یکی محسوب می شوند، یک، یگانه: همهٴ آن ها مسلک واحدی داشتند.
۳. هریک از خانه های یک ساختمان.
۴. مقدار درسی که دانشجو یا دانش آموز در یک نیمسال می گذراند.
۵. (صفت ) یکتا، بی نظیر.
۶. بخشی از یک اداره.
۷. (فقه ) (صفت ) ویژگی خبری که متواتر نباشد.
۸. (صفت ) از نام ها و صفات خداوند.

دانشنامه عمومی

واحِد واژه ای عربی است که معنای واژگانی آن یک و یکتا است.معانی و کاربردهای واژهٔ واحد در فارسی:
یکا، واحد اندازه گیری در فیزیک و برخی دانش های دیگر
واحدهای نیروی نظامی در ارتش و دیگر نیروهای مسلح با نام یگان
واحد (اسماءالله)، از نام ها و صفات خدا به معنی یگانه
به هر آپارتمان از یک مجموعهٔ آپارتمانی یک واحد یا یک دستگاه گفته می شود.
«شرکت واحد» نام کوتاه شدهٔ شرکت واحد اتوبوسرانی تهران و حومه است.
به معنای شعبه، مثلاً هریک از شعبه های دانشگاهی در شهرهای گوناگون
واحد نیروگاهی به معنی یک نیروگاه
مقداری دارای ارزش، از برخی مفاهیم کاربردی، مانند «واحد درسی» و «واحد دانشگاهی»
مقدار مشخص برای اندازه گیری برخی اشیاء، مانند دو واحد آمالگام یا پنجاه هزار واحد ویتامین دی

واحد (چالوس). واحد، روستایی است از توابع بخش کلاردشت شهرستان چالوس در استان مازندران ایران.
این روستا در دهستان کلاردشت قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۶۲۱ نفر (۱۶۸خانوار) بوده است.

دانشنامه آزاد فارسی

واحد (فلسفه). واحِد (فلسفه)
(در لغت به معنی؛ چیزی که تقسیم پذیر نباشد) در فلسفه، امر دارایِ وحدت. فیلسوفان اسلامی واحد را به اقسام مختلفی تقسیم کرده اند: 1. واحد یا حقیقی است یا غیرحقیقی و اعتباری. واحد غیرحقیقی در عروض وحدت نیاز به واسطه دارد و برخلاف واحد حقیقی به حسب این واسطه بر شش گونه است، زیرا این واسطه یکی از این امور است: جنس، نوع، مقدار، کیف، نسبت، شکل؛ درنتیجه، وحدت عارض بر دو امر یا چند امر بدین نام ها خوانده می شود: متجانس، متماثل، متساوی، متشابه، متناسب، متوازی. اما در واحد حقیقی، وحدت یا عین ذات شیء است که به آن «وحدت حقة حقیقیه» گویند و فقط در واجب الوجود اعتبار دارد، یا عارض بر ذات شی، است که در این صورت یا بالعموم است یا بالخصوص، یعنی وحدت عددی. واحد بالعموم یا در مقام مصداق اعتبار می شود، که در این صورت، در وجود منبسط اعتبار دارد، یا در مقام مفهوم. در این جا نیز وحدت مفهومی یا در جنس است یا نوع یا عرض که درنتیجه، وحدت جنسی، نوعی یا عرضی خواهد بود. اگر وحدت عددی باشد، طبیعتی که وحدت بر آن عارض می شود یا خود منقسم است یا غیرمنقسم. اگر منقسم باشد یا بالذات منقسم است که در این صورت مقدار است یا بالعرض منقسم که در این صورت آن جسم طبیعی است که به اعتبار مقدار تقسیم می پذیرد. اگر معروض وحدت عددی غیرمنقسم باشد، یا واحد عددی است، یا غیرواحد عددی؛ واحد عددی یا بالعدد، عبارت از امری است که وحدت و عدم انقسام عین ذات او است. واحد غیرعددی یا قراردادی و وضعی است که در این صورت نقطه است یا امر حقیقی و مجرد است که در این صورت اگر تعلق تدبیری به جسم داشته باشد، نفس و جز آن اگر باشد عقل است. در تأمل عقلانی گاه از وحدت حقة حقیقیه، به «احد» یا یگانگی تعبیر می شود، یعنی امری که امر دومی در کنار آن نمی توان اعتبار کرد، برخلاف واحد، که در کنار آن می توان امر دومی فرض کرد.
67010200

واحد (مقیاس). رجوع شود به:یکا

فرهنگ فارسی ساره

یکا، یگانه، یکتا، بخش، یگان


فرهنگستان زبان و ادب

{segment} [زبان شناسی] پاره ای از زنجیرۀ گفتار که واج یا تکواژ است

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] وجود واحدِ دارای عنوان را واحد گویند؛ اصطلاح مورد بحث در باب اجتماع امر و نهی به کار می رود.
واحد، مقابل کثیر بوده و مقصود از آن در باب اجتماع امر و نهی، فعل واحدی است که محل اجتماع دو عنوان گردیده است. لفظ واحد در این مقام، مقابل متعدد آمده است نه مقابل کلی؛ یعنی فعل واحد باید در خارج، یک وجود داشته باشد که دو عنوان را جمع کرده است.
تبیین محل بحث
واحد گاهی مقابل کلی و گاهی مقابل متعدد به کار می رود. منظور از متعدد، دو یا چند عمل است، مانند: نماز و نظر به اجنبی و یا شنیدن غیبت، و منظور از واحد، یک عمل است که با یک وجود موجود می شود نه با دو یا چند وجود، و در باب اجتماع امر و نهی همین معنا مقصود است.بنابراین، عمل واحد در مقابل اعمال متعدد است و از این نظر، تفاوتی نیست که این عمل واحد، کلی بوده و قابل صدق بر کثیرین باشد، مانند: نماز در خانه غصبی که واحد است ولی افراد متعدد دارد، یا شخصی باشد، مانند: نماز زید در خانه غصبی که یک عمل شخصی است و بر نماز عمرو در خانه غصبی صدق نمی کند.در مقابل این نظریه که واحد، اعم از کلی و شخصی است، برخی هم چون مرحوم «صاحب معالم» نزاع را به واحد شخصی و برخی هم چون مرحوم «آقا ضیاء» آن را به واحد کلی منحصر می دانند. منظور از واحد، «واحد بالجنس» نیست، زیرا «واحد بالجنس» آن است که دو عمل تحت یک مفهوم کلی باشد، مانند: سجود برای خدا و بت، که سجود اگر چه کلی است، اما خود این طبیعت بما هی هی، تحت امر و نهی نرفته تا بر عمل واحدی، دو عنوان منطبق شود، بلکه حصه ای از این طبیعت تحت امر رفته که سجود برای خدا است، و حصه معین دیگر تحت نهی رفته که سجود برای بت می باشد و این دو هیچ گاه در وجود خارجی واحد نیستند.مرحوم «آخوند خراسانی» نزاع را در واحد جنسی و نوعی هم جاری می داند.
اقسام واحد
این اصطلاح اقسامی دارد که عبارت است از:۱. واحد بالجنس؛۲. واحد بالصنف؛۳. واحد بالنوع،۴. واحد شخصی؛۵. واحد کلی.

[ویکی الکتاب] معنی وَاحِدُ: یگانه -یکی - یک (کلمه احد صفتی است که از ماده وحدت گرفته شده ، همچنان که کلمه واحد نیز وصفی از این ماده است ،ولی بین احد و واحد فرق است ، "احد" آن یکی است که دومی ندارد چه در ذهن و چه در خارج از ذهن یعنی عقلاً دومی برای آن متصور نیست به خلاف کلمه واح...
معنی مُقَسِّمَاتِ: تقسیم کنندگان ( عبارت "فَـﭑلْمُقَسِّمَاتِ أَمْراً " به فرشتگانی اشاره دارد که کارشان این است که به امر پروردگار عمل میکنند ، و اوامر خدا را در بین خود به اختلاف مقامهایی که دارند تقسیم میکنند . امر پروردگار صاحب عرش ، در خلقت و تدبیر ، امری است واحد ...
معنی أُمَّةً: گروهی از مردم(که بواسطه دین واحد یا مکان و زمان واحد گرد هم باشند و قصد و هدف مشترکی داشته باشند) - دین (در عبارت "بل قالوا انا وجدنا اباءنا علی امة و انا علی آثارهم مهتدون "کلمه امت به معنای طریقهای است که مقصود آدمی باشد چون ماده أم ، یؤم به معنای...
معنی أَحَدٍ: یکی- یکتا (کلمه احد صفتی است که از ماده وحدت گرفته شده ، همچنان که کلمه واحد نیز وصفی از این ماده است ،ولی بین احد و واحد فرق است ، "احد" آن یکی است که دومی ندارد چه در ذهن و چه در خارج از ذهن یعنی عقلاً دومی برای آن متصور نیست به خلاف کلمه واحد که ی...
معنی وَاحِدَةٍ: یگانه -یکی - یک (کلمه احد صفتی است که از ماده وحدت گرفته شده ، همچنان که کلمه واحد نیز وصفی از این ماده است ،ولی بین احد و واحد فرق است ، "احد" آن یکی است که دومی ندارد چه در ذهن و چه در خارج از ذهن یعنی عقلاً دومی برای آن متصور نیست به خلاف کلمه واح...
معنی وَزْنَ: وزن - سنگینی - نسبت شیء اندازه گیری شده به واحد اندازه گیری - واحد اندازه گیری (در عباراتی نظیر "وَﭐلْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ ﭐلْحَقُّ " اشاره دارد به اینکه هر قدر عمل مشتمل بر حق باشد به همان اندازه اعتبار و ارزش دارد ، و چون اعمال نیک مشتمل بر حق است از ...
معنی مُّضَاعَفَةً: دو چندان شده - چند برابر شده ( مثلا میگویند عدد دو ضعف عدد یک و عدد چهار دو ضعف آن است . و گاهی هم آن را به معنای چیزی میدانند که به انضمام چیز دیگری باعث تکرار شود ، مانند واحد که به انضمام واحدی دیگر عدد یک را تکرار میکنند ، و به این اعتبار عدد یک ...
معنی ضِعْفَ: دو برابر - نصف ( مثلا میگویند عدد دو ضعف عدد یک و عدد چهار دو ضعف آن است . و گاهی هم آن را به معنای چیزی میدانند که به انضمام چیز دیگری باعث تکرار شود ، مانند واحد که به انضمام واحدی دیگر عدد یک را تکرار میکنند ، و به این اعتبار عدد یک را ضعف و عدد د...
معنی قِبْلَةَ: قبله - نوعی مقابل هم قرار گرفتن - چیزی که آدمی رو به آن میکند (حالتی است که باعث میشود دو چیز مقابل هم قرار گیردو عبارت "و اجعلوا بیوتکم قبلة "منظورش اینست که خانههای خود را متقابل بسازید بگونهای که بعضی رو بروی بعضی دیگر و در جهتی واحد قرار بگیرند ....
معنی کَیْلٌ: وزن - واحد اندازه گیری وزن - پیمانه (در عبارت" وَنَزْدَادُ کَیْلَ بَعِیرٍ ذَ ٰلِکَ کَیْلٌ یَسِیرٌ"منظور این است که سهمیه وزنی که عزیز مصر یاهمان حضرت یوسف علی نبینا و علیه السلام برای هر نفر تعیین کرده بود یک بار شتر بوده و حال برادران می گویند می رو...
ریشه کلمه:
وحد (۱۵۳ بار)

راغب گوید: وَحْدَة به معنی انفراد است، واحد در اصل چیزی است که مطلقا جزیی ندارد، سپس آن در هر موجود بکار می‏رود. . آنگاه که گفتید: ای موسی هرگز به یک طعام (من وسلوی) صبر نخواهیم کرد. . مردم همه یک امت بودند. در آیاتیکه «واحد» وصف خداآمده مثل . . . . ظاهرا مراد واحد عددی است در مقابل خدایان بسیار،مثل . پس مراد از واحد در آیات به همتا نیست چنانکه «اَحَد» در «قُلْ هُوَاللهُ اَحَدٌ» بدان معنی است. در توحید صدوق باب 3 نقل شده که ابوجعفر هاشمی از امام جواد «علیه‏السلام» از معنی واحد پرسید امام فرمود: «اَلْمُجْتَمَعُ عَلَیْهِ بِجَمیعِ الْاَلْسُنِ بِالْوَحدانِیَّةِ» و در روایت دیگر آیه «وَلَئِنْ سَتَلْتِهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَالْاَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللهُ» را شاهد آورده ولی روایت سوم واحد را «احد» معنی کرده است. راغب گوید: چون واحد وصف خدا آید معنایش این است :او کسی است که تجزی و تکثر در آن راه ندارد. ولی ظاهرا این سخن مورد نظر قران مجید نیست آیه اخیر و لفظ «اثنین» و ثلاثه مؤید نظر ما است. وحد: (بروزن فلس) مصدر است به معنی انفراد وتنهایی. . آن در آیه به معنی «منفرداً» است یعنی این برای آن است که چون خدا در حال انفراد و تنهایی و بی شریک خوانده می‏شد کافر می‏شدید. * . وحید به معنی واحد است گفته‏اند آن حال است از فاعل «خَلَقْتُ» و وصف خداست یعنی: بگذار مرا با آن بنده که او را به تنهایی آفریدم و در خلقت او شریکی نداشتم و به او مال فراوان دادم. مشهور است که آیه فوق با آیات بعدی که درحدود بیست آیه است در باره ولیدبن مغیره نازل شد و تهدید عجیبی در باره او است.

[ویکی اهل البیت] واحد (اسم الله). اسم صد و بیست و نهم: الواحد
لفظ واحد در قرآن سی بار آمده و در ۲۱ مورد وصف او قرار گرفته است، برخی را یادآور می شویم:
1.(وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحیم).(بقره/163)
«خدای شما خدای یگانه است خدایی جز او که رحمان و رحیم است نیست».
2. (لَقَدْکَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ اللّهَ ثالِثُ ثَلاثَة وَ ما مِنْ إِله إِلاّ إِلهٌ واحِد...).(مائده/73)
«آنان گفتند: خدا سومین سه تا است کافر شدند، وجز خدای یکتا خدایی نیست».
3. (...ءَ أَرْبابٌ مُتَفَرّقُونَ خَیرٌ أَمِ اللّهُ الواحِدُ القَهّار).(یوسف/39)

واژه نامه بختیاریکا

تیک؛ تاک؛ تیک و تاک

جدول کلمات

یک, یکی

پیشنهاد کاربران

در آپارتمان میتوان از واژه خانه بهره برد :
۱۷ واحدی : ۱۷ خانه ای

درزبان کوردی بجای واحد یه که ( یکه ) بکاربردە میشود

درزبان کوردی بجای واحد واژە یه که ( یکه ) بکاربردە میشود

توضیح دادن واحد

برای واحد هایی که تو دانشگاه پاس میکنند ، از کلمه credit استفاده میکنند. مثال:
I earned 15 credits last semester


کلمات دیگر: