کلمه جو
صفحه اصلی

طایر


مترادف طایر : پرنده، طیر، مرغ، پروازکننده، تایر، چرخ وسائط نقلیه

متضاد طایر : تیوپ، تویی

برابر پارسی : مرغ، پرنده

فارسی به انگلیسی

bird, altair

Altair


فرهنگ اسم ها

اسم: طائر (پسر) (عربی) (پرنده، مذهبی و قرآنی) (تلفظ: taer) (فارسی: طائر) (انگلیسی: taer)
معنی: پرنده

مترادف و متضاد

پرنده، طیر، مرغ ≠ تیوپ، تویی


پروازکننده


تایر، چرخ وسائط نقلیه


فرهنگ فارسی

پرنده، پروازکننده، هرجانورکه پروازکند، مرغ
تایر
نام یکی از تازیان که بگفته خواند میر پس از مرگ نرسی بکشور ایران تاختن آورد .

۱ - پرواز کننده پرنده . ۲ - مرغ جمع : طیور . یا طایر سدره نشین . جبرئیل . یا طایر قدسی . فرشته ملک .
نام شاهزاده از عرب

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . طائره ] (اِفا. ) ۱ - پرواز کننده ، پرنده . ۲ - مرغ ، ج . طیور.

لغت نامه دهخدا

طایر. [ ی ِ ] ( ع اِ ) رجوع به طائر شود.

طایر. [ ی ِ ] ( اِخ ) نام یکی از تازیان که بنابه گفته خواندمیر پس از مرگ نرسی به کشور ایران تاختن آورد. خواندمیر ذیل وقایع سلطنت شاپور ذوالاکتاف آرد: بعد از فوت هرمزبن نرسی در اطراف عالم این خبر شایع شد که پادشاه عجم قدم بصحرای عدم نهاد و از او پسری نمانده که ضبط مملکت نماید. لاجرم حکام اطراف در تسخیر آن ملک طمع نموده ، طایرنامی از اعراب با لشکری بسان عقاب بعضی از ممالک فرس را نشیمن ساخت و به چنگال عذاب و منقار عقاب مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانید و چون سن شاهپور به شانزده سالگی رسید و از کیفیت جرأت طایر واقف گردید با سپاه موفور به دیار عرب رفته ، بسیاری از آن طایفه را به تیغ بیدریغ بگذرانید و از کشیدن انتقام دقیقه ای مهمل و نامرعی نگذاشت. ( حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 229 - 230 ). ظاهراً این طایر تصحیف طاهر غسانی باشد که نام وی گذشت. رجوع به طائر، طاهر غسانی و تاریخ گزیده ج 1 ص 107 شود.

طایر. [ ی ِ ] (اِخ ) نام یکی از تازیان که بنابه گفته ٔ خواندمیر پس از مرگ نرسی به کشور ایران تاختن آورد. خواندمیر ذیل وقایع سلطنت شاپور ذوالاکتاف آرد: بعد از فوت هرمزبن نرسی در اطراف عالم این خبر شایع شد که پادشاه عجم قدم بصحرای عدم نهاد و از او پسری نمانده که ضبط مملکت نماید. لاجرم حکام اطراف در تسخیر آن ملک طمع نموده ، طایرنامی از اعراب با لشکری بسان عقاب بعضی از ممالک فرس را نشیمن ساخت و به چنگال عذاب و منقار عقاب مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانید و چون سن شاهپور به شانزده سالگی رسید و از کیفیت جرأت طایر واقف گردید با سپاه موفور به دیار عرب رفته ، بسیاری از آن طایفه را به تیغ بیدریغ بگذرانید و از کشیدن انتقام دقیقه ای مهمل و نامرعی نگذاشت . (حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 229 - 230). ظاهراً این طایر تصحیف طاهر غسانی باشد که نام وی گذشت . رجوع به طائر، طاهر غسانی و تاریخ گزیده ج 1 ص 107 شود.


طایر. [ ی ِ ] (ع اِ) رجوع به طائر شود.


طائر. [ ءِ ] (ع اِ) پرنده . (منتهی الارب ) : روزگار عنود، و دهر کنود... طائر روح او را [ امیر ابونصر را ] بسنگ حادثه ٔ حرض ، از آشیانه ٔ تن آواره ساخت . (ترجمه ٔ تعزیت نامه ٔ عتبی در پایان ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 449).
گر بپر گوئیش گوید اُشترم
ور بگوئی بار گوید طائرم .

مولوی .


طائر دولت اگر بازگذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند.

حافظ.


طائر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم .

حافظ.


|| کردار. کار. عمل . ج ، طَیر. جج ، طیور و اطیار. قوله تعالی : الزمنا طائره فی عنقه (قرآن 13/17)؛ ای عمله . (منتهی الارب ). || دماغ . (منتهی الارب ). || آنچه بدان فال گیرند نیک باشد یا بد. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). قوله تعالی : قالوا طائرکم معکم . (قرآن 19/36). گفتند فال بد و شوم شما با شماست . (تفسیر ابوالفتوح رازی سوره ٔ یس ). طائرکم عندکم ؛ ای فالکم (قرآن ، تفسیر ابوالفتوح رازی سوره ٔ نمل ). || عمل مرد که مقلد آن است . || بهره . || روزی . || خشم . (منتهی الارب ). || و فی الحدیث کأن ّ علی رؤسهم الطیر؛ ای ساکنون هیبة. و اصله ان ّ الغراب یقع علی رأس البعیر، فیلقط منه القراد، فلایتحرک منه البعیر، لئلا ینفر عنه الغراب . (منتهی الارب ). || حظّ. بخت . (دهار).
- ساکن الطائر ؛ باتمکین . (منتهی الارب ).
- طائران فلک ؛ فرشتگان . طائران قدس :
گرت باید که طایران فلک
زیر پرّت بپرورند بناز
هرچه جز لااله الاّاﷲ
همه در قعر بحر لا انداز.

سنائی .


- طائر سدره ؛ طائر سدره نشین ، کنایه از جبرئیل است . (برهان ).
- طائر قدس ؛ طائر عرش . جبرئیل . (آنندراج ).
- طائر قدسی ؛ کنایه از فرشته و ملک باشد. (برهان ).
- طائر قیاس ؛ کنایه از قوه ٔ دراکه :
منقار بند کرده ز سستی هزار جای
تا اولین دریچه ٔ او طایر قیاس .

عرفی (آنندراج ).


- طائر قبله نما ؛ مرغ قبله نما. رجوع به مرغ قبله نما شود. (آنندراج ).
- طائر میمون ؛ بخت نیک . اقبال . بخت :
دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین
طائر میمونش باشد هرزمانی خواستار.

منوچهری .


طالع مسعود پیش بخت تو طالع شود
طائرمیمون فراز تخت تو طائر شود.

منوچهری .


دیدن او بامداد خلق جهان را
به ْ بود از صد هزار طائر میمون .

فرخی .



طائر.[ ءِ ] (اِخ ) نام اسب قُتادةبن جریر السدوسی است .


طائر. [ ءِ ] ( ع اِ ) پرنده. ( منتهی الارب ) : روزگار عنود، و دهر کنود... طائر روح او را [ امیر ابونصر را ] بسنگ حادثه حرض ، از آشیانه تن آواره ساخت. ( ترجمه تعزیت نامه عتبی در پایان ترجمه تاریخ یمینی ص 449 ).
گر بپر گوئیش گوید اُشترم
ور بگوئی بار گوید طائرم.
مولوی.
طائر دولت اگر بازگذاری بکند
یار بازآید و با وصل قراری بکند.
حافظ.
طائر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم.
حافظ.
|| کردار. کار. عمل. ج ، طَیر. جج ، طیور و اطیار. قوله تعالی : الزمنا طائره فی عنقه ( قرآن 13/17 )؛ ای عمله. ( منتهی الارب ). || دماغ. ( منتهی الارب ). || آنچه بدان فال گیرند نیک باشد یا بد. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). قوله تعالی : قالوا طائرکم معکم. ( قرآن 19/36 ). گفتند فال بد و شوم شما با شماست. ( تفسیر ابوالفتوح رازی سوره یس ). طائرکم عندکم ؛ ای فالکم ( قرآن ، تفسیر ابوالفتوح رازی سوره نمل ). || عمل مرد که مقلد آن است. || بهره. || روزی. || خشم. ( منتهی الارب ). || و فی الحدیث کأن علی رؤسهم الطیر؛ ای ساکنون هیبة. و اصله ان الغراب یقع علی رأس البعیر، فیلقط منه القراد، فلایتحرک منه البعیر، لئلا ینفر عنه الغراب. ( منتهی الارب ). || حظّ. بخت. ( دهار ).
- ساکن الطائر ؛ باتمکین. ( منتهی الارب ).
- طائران فلک ؛ فرشتگان. طائران قدس :
گرت باید که طایران فلک
زیر پرّت بپرورند بناز
هرچه جز لااله الاّاﷲ
همه در قعر بحر لا انداز.
سنائی.
- طائر سدره ؛ طائر سدره نشین ، کنایه از جبرئیل است. ( برهان ).
- طائر قدس ؛ طائر عرش. جبرئیل. ( آنندراج ).
- طائر قدسی ؛ کنایه از فرشته و ملک باشد. ( برهان ).
- طائر قیاس ؛ کنایه از قوه دراکه :
منقار بند کرده ز سستی هزار جای
تا اولین دریچه او طایر قیاس.
عرفی ( آنندراج ).
- طائر قبله نما ؛ مرغ قبله نما. رجوع به مرغ قبله نما شود. ( آنندراج ).
- طائر میمون ؛ بخت نیک. اقبال. بخت :
دولت سعدش ببوسد هر زمانی آستین
طائر میمونش باشد هرزمانی خواستار.
منوچهری.
طالع مسعود پیش بخت تو طالع شود
طائرمیمون فراز تخت تو طائر شود.
منوچهری.
دیدن او بامداد خلق جهان را

طائر. [ ءِ ] (اِخ ) آبی است بنی کعب بن کلاب را. (معجم البلدان ).


طائر. [ ءِ ] (اِخ ) نام شاهزاده ای از عرب :
ز غسانیان طائر شیردل
که دادی فلک را بشمشیر دل .

فردوسی .


بعد از فوت هرمزبن نرسی این خبر شایع شد که پادشاه عجم قدم بصحرای عدم نهاد، و از وی پسری نماند. ملوک اطراف طمع در تسخیر آن مملکت نموده ، طائرنامی از اعراب با لشکری بسان عقاب ، بعضی از ممالک فرس را نشیمن ساخت . و بچنگال عذاب ، و منقار عقاب ، مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانید. و چون سن ّ شاپور ذوالاکتاف بشانزده سالگی رسید، از کیفیت جرأت طائر واقف گردید. با سپاه موفور بدیار اعراب رفته بسیاری از آن طایفه را به تیغ بیدریغ بگذرانید. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 80). پادشاهی شاپور اردشیر سی سال و پانزده روز، و بعضی سی سال و بیست و هشت روز گویند. او را با ضیزن ملک عرب حرب افتاد، و او از دست رومیان بود. اندر حصار رفت از شاپور، تا دخترش بر شاپور شیفته شد، و حصار به دست شاپور اندرنهاد،و ضیزن کشته شد، و شاپور این دختر را بزن کرد، و باز بکشتش ، چنانکه گفته شود. و اندر شاهنامه ٔ فردوسی چنان است که این حادثه شاپور ذوالاکتاف را افتاد. و نام ضیزن طائر گوید. (مجمل التواریخ والقصص ص 63). ضیزن بن معاویة ملکی بود از قضاعة که شاپور ذوالاکتاف وی را کشت . (منتهی الارب ).

طائر. [ ءِ ] (اِخ ) نام فرقه ای از صوفیه . (کشاف اصطلاحات الفنون ).


فرهنگ عمید

۱. پروازکننده.
۲. (اسم ) پرنده.
۳. (اسم ) پرنده ای که به آن فال می زنند.
۴. (اسم ) [مجاز] فال.
* طایر فلک: [قدیمی] فرشته.
* طایر قدس: = * طایر فلک

۱. پروازکننده.
۲. (اسم) پرنده.
۳. (اسم) پرنده‌ای که به آن فال می‌زنند.
۴. (اسم) [مجاز] فال.
⟨ طایر فلک: [قدیمی] فرشته.
⟨ طایر قدس: = ⟨ طایر فلک


دانشنامه عمومی

پرنده ، پرواز کننده


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی طَائِرٍ: پرنده
معنی طَائِرُکُمْ: سبب نیکبختی و بدبختی شما ( طائر در اصل به معنی پرنده است اما معنی ذکر شده از این بابت است که اعراب اگر برای کاری می رفتند و در راه پرنده ای را می دیدند که از چپ به راست پرواز میکند آن را به فال نیک میگرفتند ، واگراز راست به چپ میپرید و آن را به فال ب...
معنی طَائِرُهُمْ: سبب نیکبختی و بدبختی آنها( طائر در اصل به معنی پرنده است اما معنی ذکر شده از این بابت است که اعراب اگر برای کاری می رفتند و در راه پرنده ای را می دیدند که از چپ به راست پرواز میکند آن را به فال نیک میگرفتند ، واگراز راست به چپ میپرید و آن را به فال ب...
معنی تَطَیَّرْنَا: به شومی و فال بد گرفتیم(در اصل "طیر" مرغی مانند کلاغ است که عرب با دیدن آن فال بد میزد ، و سپس مورد استعمالش را توسعه دادند و به هر چیزی که با آن فال بد زده میشود طیر گفتند ، و چه بسا که در حوادث آینده بشر نیز استعمال میکنند ، و چه بسا بخت بد اشخاصی...
معنی طَائِرَهُ: موجب نیکبختی و بدبختی اش - عملش (منظور از طائر درسوره مبارکه اسراء آیه شریفه13عمل انسان است ، و عمل آدمی را به طائری تشبیه کرده است که از چپ به راست پرواز میکند که عربها آن را به فال نیک میگیرند ، و یا از راست به چپ میپرد و آن را به فال بد میگیرند ، ...
معنی یَطَّیَّرُواْ: فال بد میزدند - شوم می شمردند (در اصل "طیر" مرغی مانند کلاغ است که عرب با دیدن آن فال بد میزد ، و سپس مورد استعمالش را توسعه دادند و به هر چیزی که با آن فال بد زده میشود طیر گفتند ، و چه بسا که در حوادث آینده بشر نیز استعمال میکنند ، و چه بسا بخت بد...
ریشه کلمه:
طیر (۲۸ بار)

«طائر» از مادّه «طَیَران» به هر گونه پرنده ای گفته می شود، منتها چون در پاره ای از موارد به امور معنوی که دارای پیشرفت و جهش هستند این کلمه اطلاق می شود در آیه مورد بحث، برای این که نظر فقط روی «پرندگان» متمرکز شود جمله «یطیر بجناحیه» به آن افزوده شده است.
ولی، در سوره «اسراء» اشاره به چیزی است که در میان عرب معمول بوده، که به وسیله پرندگان، فال نیک و بد می زدند، و از چگونگی حرکت آنها، نتیجه گیری می کردند. مثلاً اگر پرنده ای از طرف راست آنها حرکت می کرد، آن را به فال نیک می گرفتند، و اگر از طرف چپ حرکت می کرد آن را به فال بد می گرفتند (و به آن «تطیّر» می گفتند). اما غالباً این کلمه (تطیّر) به معنای فال بد زدن به کار می رود، در حالی که «تفأّل» بیشتر به فال نیک زدن گفته می شود.

جدول کلمات

پرنده

پیشنهاد کاربران

پرنده و پرواز کننده

جوکر


کلمات دیگر: