کلمه جو
صفحه اصلی

ساحت


مترادف ساحت : پهنه، پیشگاه، جولانگاه، محوطه، عرصه، قلمرو، گستره، میدان، حیاط، صحن، فراخنا، فضا، ناحیه، مرتبه، حد، سطح، درگاه، آستانه

برابر پارسی : پیشگاه، آستانه

فارسی به انگلیسی

open space, site, area


open space, square, area, sguare

مترادف و متضاد

پهنه، پیشگاه، جولانگاه، محوطه، عرصه، قلمرو، گستره، میدان


حیاط، صحن، فراخنا، فضا، قلمرو


ناحیه


مرتبه، حد، سطح


درگاه، آستانه


۱. پهنه، پیشگاه، جولانگاه، محوطه، عرصه، قلمرو، گستره، میدان
۲. حیاط، صحن، فراخنا، فضا، قلمرو
۳. ناحیه
۴. مرتبه، حد، سطح
۵. درگاه، آستانه


فرهنگ فارسی

ناحیه، فضای خانه، حیاط، زمین که سقف ندارد، میدان

فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ساحة ] (اِ. ) ۱ - فضای خانه ، حیاط . ۲ - زمینی که سقف نداشته باشد. ۳ - درگاه ، آستانه .

لغت نامه دهخدا

ساحت. [ ح َ ] ( ع اِ ) ساحة. میان سرای. گشادگی میان سرایها. فراخنای سرای. فراخای خانه. صحن خانه. حیاط. ج ، ساح. سوح. ساحات : و چون [ در مسجد الاقصی ] بدیوار جنوبی باز گردی از آن گوشه مقدار دویست گز پوشش نیست وپوشش مسجد که مقصوره در اوست بر دیوار جنوبی است و غربی. ( سفرنامه ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 31 ). بر در ودیوار مقصوره که با جانب ساحت پانزده درگاه است و درهای بتکلف بر آنجای نهاده. ( سفرنامه ص 32 ). بر ساحت مسجد، نه بردکان جائی است چندانکه مسجدی کوچک بر جانب شمالی که آن را چون حظیره ساخته اند. ( سفرنامه ص 40 ). || فضای مکان و ناحیه. ( غیاث اللغات ). ساحت هر چیز. عرصه. میدان. ناحیه. محوطه :
وان پول سدیور ز همه باز عجب تر
کز هیکل او کوه شود ساحت بیدا.
عنصری.
تا قله مازل نشود ساحت کشمیر
تا ساحت کشمر نشود قله مازل.
رافعی.
شد پر نگارساحت باغ ، ای نگار من
در نوبهار می بده ای نوبهار من.
مسعودسعد.
در ساحت زمانه ز راحت نشان مخواه
ترکیب عافیت ز مزاج جهان مخواه.
خاقانی.
مگر بساحت گیتی نماند بوی وفا
که هیچ انس نیامد ز هیچ انس مرا.
خاقانی.
ساحت این هفت کشور برنتابد لشکرش
شاید از خضرای نه چرخش معسکر ساختند.
خاقانی.
چون فرودید چار گوشه کاخ
ساحتی دید چون بهشت فراخ.
نظامی.
در مقر عز و ساحت و دولت خویش قرار گرفت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 275 ).
رضوان مگر سراچه فردوس برگشاد
کاین حوریان بساحت دنیی خزیده اند.
سعدی ( بدایع ).
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد.
حافظ.
|| درگاه. ( ترجمان القرآن ). پیش در. آستانه : و هر بنا که بر قاعده عدل و احسان قرار گیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید. ( کلیله و دمنه ).
خورشید روم پرور و ماه حبش نگار
سایه نشین ساحت طوبی نشان اوست.
خاقانی ( دیوان ص 78 ).
ساحت شرف او قبله آمال و کعبه سؤال شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 363 ).
ما را که ره دهد به سراپرده وصال
ای باد صبحدم خبری بر به ساحتش.
سعدی ( طیبات ).

ساحت . [ ح َ ] (ع اِ) ساحة. میان سرای . گشادگی میان سرایها. فراخنای سرای . فراخای خانه . صحن خانه . حیاط. ج ، ساح . سوح . ساحات : و چون [ در مسجد الاقصی ] بدیوار جنوبی باز گردی از آن گوشه مقدار دویست گز پوشش نیست وپوشش مسجد که مقصوره در اوست بر دیوار جنوبی است و غربی . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 31). بر در ودیوار مقصوره که با جانب ساحت پانزده درگاه است و درهای بتکلف بر آنجای نهاده . (سفرنامه ص 32). بر ساحت مسجد، نه بردکان جائی است چندانکه مسجدی کوچک بر جانب شمالی که آن را چون حظیره ساخته اند. (سفرنامه ص 40). || فضای مکان و ناحیه . (غیاث اللغات ). ساحت هر چیز. عرصه . میدان . ناحیه . محوطه :
وان پول سدیور ز همه باز عجب تر
کز هیکل او کوه شود ساحت بیدا.

عنصری .


تا قله ٔ مازل نشود ساحت کشمیر
تا ساحت کشمر نشود قله ٔ مازل .

رافعی .


شد پر نگارساحت باغ ، ای نگار من
در نوبهار می بده ای نوبهار من .

مسعودسعد.


در ساحت زمانه ز راحت نشان مخواه
ترکیب عافیت ز مزاج جهان مخواه .

خاقانی .


مگر بساحت گیتی نماند بوی وفا
که هیچ انس نیامد ز هیچ انس مرا.

خاقانی .


ساحت این هفت کشور برنتابد لشکرش
شاید از خضرای نه چرخش معسکر ساختند.

خاقانی .


چون فرودید چار گوشه ٔ کاخ
ساحتی دید چون بهشت فراخ .

نظامی .


در مقر عز و ساحت و دولت خویش قرار گرفت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 275).
رضوان مگر سراچه ٔ فردوس برگشاد
کاین حوریان بساحت دنیی خزیده اند.

سعدی (بدایع).


خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد
ساحت کون و مکان عرصه ٔ میدان تو باد.

حافظ.


|| درگاه . (ترجمان القرآن ). پیش در. آستانه : و هر بنا که بر قاعده ٔ عدل و احسان قرار گیرد... اگر از تقلب احوال در وی اثری ظاهر نگردد و دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید. (کلیله و دمنه ).
خورشید روم پرور و ماه حبش نگار
سایه نشین ساحت طوبی نشان اوست .

خاقانی (دیوان ص 78).


ساحت شرف او قبله ٔ آمال و کعبه ٔ سؤال شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 363).
ما را که ره دهد به سراپرده ٔ وصال
ای باد صبحدم خبری بر به ساحتش .

سعدی (طیبات ).


- برائت ساحت ؛ بیگناهی . برائت از گناهی که بکسی نسبت میدهند : دمنه دانست که اگر این سخن بر شتربه ظاهر کند در حال برائت ساحت ... خویش معلوم گرداند. (کلیله و دمنه ). دعوی برائت ساحت خویش میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1272 ص 359). ساحت او از این تهمت بری است .
- بری ساحت ؛ بری الساحة. بر کنار. برائت ساحت داشتن :
رنج ز فریاد بری ساحت است
درعقب رنج بسی راحت است .

نظامی (مخزن الاسرار).



فرهنگ عمید

۱. ناحیه.
۲. فضای خانه.
۳. [قدیمی] حیاط.
۴. [قدیمی] زمینی که سقف نداشته باشد، میدان.

فرهنگ فارسی ساره

پیشگاه، آستانه


پیشنهاد کاربران

محل ظهور مرتبه ای از وجود هر پدیده

به معنی درستی

جایگاه، مقام

درکتاب عربی هشتم همینطور که اینجا نوشته ساحت را میدان معنی کرده

قلمرو

بجای �ساحت�، در اینجا می توان �قلمرو� بکار برد.

برگرفته از پی نوشت یادداشتی در پیوند زیر:
https://www. behzadbozorgmehr. com/2019/06/blog - post_25. html

آیا معنی ساحت با ساحه یکی است ، یا فرق دارند ؟

ساحت همان ساحة عربی است ؟


ساحت در واقع به معنی درشت پنداری از مطلبی است یعنی اگر بخواهیم مفهوم و یا معنایی را به عظمت و شکوه بیان کنیم و ان را در نظرشنونده بزرگ نشان داده و عرفانی و معنوی و مقدس سازیم از این لغت قبل از بیان ان مفهوم استفاده می کنیم تا انرا جلوه داده و بزرگی انرا به رخ بکشیم

می تواند معنای بعد ( ابعاد ) نیز داشته باشد.

ماتریالیست ها= انسان تک ساحتی

عرصه

وجود


کلمات دیگر: