مترادف فارغ : آزاد، آسوده، خلاص، راحت، رها، شاد، فارغ البال، نجات، پرداخته، سترده، بی خبر، بی نیاز، مستغنی، تهی، خالی، زائو، زاییده
برابر پارسی : آسوده، آزاد، رها، دست ازکارکشیده
free, disengaged, through(with one's work)
disengaged, leisure, vacant
فاصله ياجاي سفيدوخالي , جاي ننوشته , سفيدي , ورقه سفيد , ورقه پوچ , تهي , خالي , بي مغز , پوچ , چرند , فضاي نامحدود , احمق
تهی، خالی
زائو، زاییده
آزاد، آسوده، خلاص، راحت، رها، شاد، فارغالبال، نجات
پرداخته، سترده
بیخبر
بینیاز، مستغنی
۱. آزاد، آسوده، خلاص، راحت، رها، شاد، فارغالبال، نجات
۲. پرداخته، سترده
۳. بیخبر
۴. بینیاز، مستغنی
۵. تهی، خالی
۶. زائو، زاییده
فارغ . [ رِ ] (اِ) فرصت یافتن . || سرور قلب . || باد سرد تابستان . (برهان ).
فارغ . [ رِ ] (اِخ )قریه ای است در اعلی الشراط. رجوع به فارع شود. || از کوشکهای مدینه است . رجوع به فارع شود.
خاقانی .
سعدی .
نظامی .
سعدی .
حافظ.
مولوی .
سعدی .
۱. آزاد و رها.
۲. بینیاز.
۳. بیخبر؛ بیاطلاع: ◻︎ اگر تو فارغی از حال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمیشود ما را (سعدی۲: ۳۰۵).
۴. (قید) [قدیمی] آسوده؛ بدون نگرانی.
〈 فارغ کردن: (مصدر متعدی)
۱. آسوده کردن.
۲. [عامیانه، مجاز] زایاندن: ماما به سختی او را فارغ کرد.
۳. آزاد کردن.
۴. [قدیمی] بینیاز کردن.
〈 فارغ شدن: (مصدر لازم)
۱. آسوده شدن.
۲. [عامیانه، مجاز] وضع حمل کردن؛ زایمان کردن.
آسوده