کلمه جو
صفحه اصلی

زاییدن


مترادف زاییدن : تولید، زایش، ولادت

متضاد زاییدن : مرگ

فارسی به انگلیسی

bear, birth, mother, parturition, reproduce, to be delivered of, to give birth to, to generate, to originate

to be delivered of, to give birth to, to generate, to originate


birth, mother, parturition, reproduce


فارسی به عربی

ثب , جیل , دب , فضلات , منتج , ولد

مترادف و متضاد

breed (فعل)
تربیت کردن، زاییدن، تولید کردن، پروردن، بار اوردن، بدنیا آوردن، پرورش دادن

bear (فعل)
تاب اوردن، بردن، مربوط بودن، حمل کردن، داشتن، زاییدن، تحمل کردن، متحمل شدن، در برداشتن، میوه دادن

teem (فعل)
فراوان بودن، زاییدن، بارور بودن

litter (فعل)
زاییدن

generate (فعل)
حاصل کردن، زاییدن، تولید کردن، بوجود اوردن، زادن، احدای کردن، تناسل کردن، تولید نیرو کردن

calve (فعل)
جدا کردن، زاییدن، گوساله زاییدن، بشکل غار درامدن

produce (فعل)
زاییدن، ایجاد کردن، تولید کردن، ارائه دادن، ساختن، عمل اوردن، بسط دادن

bring out (فعل)
زاییدن، خارج کردن، از اختفا بیرون اوردن، خیط و پیت کردن

farrow (فعل)
زاییدن

تولید، زایش، ولادت ≠ مرگ


فرهنگ فارسی

زادن، بچه آوردن، زایمان، عمل زاییدن، زایش
( مصدر ) ( زایید زاید خواهد زایید بزای زاینده زایان زاییده زایش ) ۱ - ( مصدر ) زاییده شدن تولد یافتن . ۲ - ( مصدر ) بچه آوردن تولید مثل کردن.

( مصدر ) ( زایید زاید خواهد زایید بزای زاینده زایان زاییده زایش ) ۱ - ( مصدر ) زاییده شدن تولد یافتن . ۲ - ( مصدر ) بچه آوردن تولید مثل کردن.

فرهنگ معین

(دَ ) (مص م . ) تولید مثل کردن .

لغت نامه دهخدا

زاییدن. [ دَ ] ( مص ) مصدر دیگر زایش است. ایلاد. تولید. بچه آوردن. وضع حمل. بار نهادن. ( در تداول عامه ). فارغ شدن. زادن. وضع. ( ترجمان القرآن ). مشتقات آن : زایش. زاینده. زاییده : لزئة؛ زاییدن مادر کودک را. ( منتهی الارب ). اطالة؛ زاییدن فرزند بلندبالا. ( منتهی الارب ). نتاج و انتاج ؛ زاییدن ناقه و زه آوردن. ( منتهی الارب ). دحق و دحاق ؛ برآمدن زهدان ناقه بعد از زاییدن. ( منتهی الارب ) :
ز پرورده مرغی چه زاید پسر
چه باشدش نیرو، چه باشد هنر.
فردوسی.
نزاد از هیچ مادر نه بپروردش کسی هرگز
ولیکن هرکه زاد او یا بزاید زیر او زاید.
ناصرخسرو.
ترک نزاید چو تو بکاشغر اندر
سرو نبالد چو تو بغاتفر اندر.
معزی.
زنان باردار ای مرد هشیار
اگر وقت ولادت مار زایند.
از آن بهتر بنزدیک خردمند
که فرزندان ناهموار زایند.
سعدی ( گلستان ).
از خویشتن بار دگر باید بزاییدن ترا
چون زاده باشی عشق خود چون شیر در کامت کنم.
اوحدی.
- امثال :
شاه خانم میزاید و ماه خانم درد می کشد. || مجازاً، بوجود آوردن. ایجاد کردن :
این خورد زاید همه بخل و حسد
و آن خورد زاید همه نور احد.
مولوی.
|| مجازاً،نبعان چشمه. نابع بودن. فیضان آب چشمه و نهر و مانند آن : و شهر دارابگرد از پارس ، دارا بکرد و خندقی گردبرگرد آن ساخته ست آب آن میزاید و قعر آن پدید نیست. ( فارسنامه ابن البلخی ص 55 ).
در انتظار تو آبی که می رود از چشم
به آب چشم نماند که چشمه میزاید.
سعدی.
|| ولادت. ( آنندراج ). متولد شدن از مادر. زادن :
من یقینم که تا جهان باشد
زو سخی تر نزاید از مادر.
فرخی.
سخاوت همی زاید از دست او
که هر بچه ای زاید از مادری.
منوچهری.
بچه سنجاب زاید از سنجاب.
ناصرخسرو.
رجوع به زادن شود. || مجازاً، بوجود آمدن. تولید شدن. حاصل شدن بار و ثمر و نتیجه : و راهها از چپ و راست بگرفت تا از کین خللی نزاید. ( تاریخ بیهقی ). من خواستم که بدرگاه عالی آیم به بلخ اما این خبر به خوارزم رسددشوار خلل زاید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359 ).
بار چو فرزند و تخم او پدر اوست
از جو جو زاید ز پلپل پلپل.
ناصرخسرو.

زاییدن . [ دَ ] (مص ) مصدر دیگر زایش است . ایلاد. تولید. بچه آوردن . وضع حمل . بار نهادن . (در تداول عامه ). فارغ شدن . زادن . وضع. (ترجمان القرآن ). مشتقات آن : زایش . زاینده . زاییده : لزئة؛ زاییدن مادر کودک را. (منتهی الارب ). اطالة؛ زاییدن فرزند بلندبالا. (منتهی الارب ). نتاج و انتاج ؛ زاییدن ناقه و زه آوردن . (منتهی الارب ). دحق و دحاق ؛ برآمدن زهدان ناقه بعد از زاییدن . (منتهی الارب ) :
ز پرورده مرغی چه زاید پسر
چه باشدش نیرو، چه باشد هنر.

فردوسی .


نزاد از هیچ مادر نه بپروردش کسی هرگز
ولیکن هرکه زاد او یا بزاید زیر او زاید.

ناصرخسرو.


ترک نزاید چو تو بکاشغر اندر
سرو نبالد چو تو بغاتفر اندر.

معزی .


زنان باردار ای مرد هشیار
اگر وقت ولادت مار زایند.
از آن بهتر بنزدیک خردمند
که فرزندان ناهموار زایند.

سعدی (گلستان ).


از خویشتن بار دگر باید بزاییدن ترا
چون زاده باشی عشق خود چون شیر در کامت کنم .

اوحدی .


- امثال :
شاه خانم میزاید و ماه خانم درد می کشد. || مجازاً، بوجود آوردن . ایجاد کردن :
این خورد زاید همه بخل و حسد
و آن خورد زاید همه نور احد.

مولوی .


|| مجازاً،نبعان چشمه . نابع بودن . فیضان آب چشمه و نهر و مانند آن : و شهر دارابگرد از پارس ، دارا بکرد و خندقی گردبرگرد آن ساخته ست آب آن میزاید و قعر آن پدید نیست . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 55).
در انتظار تو آبی که می رود از چشم
به آب چشم نماند که چشمه میزاید.

سعدی .


|| ولادت . (آنندراج ). متولد شدن از مادر. زادن :
من یقینم که تا جهان باشد
زو سخی تر نزاید از مادر.

فرخی .


سخاوت همی زاید از دست او
که هر بچه ای زاید از مادری .

منوچهری .


بچه سنجاب زاید از سنجاب .

ناصرخسرو.


رجوع به زادن شود. || مجازاً، بوجود آمدن . تولید شدن . حاصل شدن بار و ثمر و نتیجه : و راهها از چپ و راست بگرفت تا از کین خللی نزاید. (تاریخ بیهقی ). من خواستم که بدرگاه عالی آیم به بلخ اما این خبر به خوارزم رسددشوار خلل زاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 359).
بار چو فرزند و تخم او پدر اوست
از جو جو زاید ز پلپل پلپل .

ناصرخسرو.


محمود گفت این بیت که راست که مردی از او همی زاید. (چهارمقاله ٔ عروضی چ معین ص 28). گفتند از این قدر چه خلل زاید. (گلستان ).
ز عقل اندیشه ها زاید که مردم را بفرساید
گرت آسودگی باید برو مجنون شو ای عاقل .

سعدی .


|| مجازاً، فیضان . پیوسته تراویدن آب از چشمه و مانند آن : و از دوم آب چشمه ها خواست که در کوهها از جانبها میزاید. (تفسیر ابوالفتوح رازی ).

فرهنگ عمید

به دنیا آوردن نوزاد، بچه آوردن، زادن.

گویش بختیاری

زاییدن.


واژه نامه بختیاریکا

( زاییدن ( به استهزا) ) فرتنیدِن؛ تیل کردن؛ بار وَندِن

جدول کلمات

زا

پیشنهاد کاربران

تولید، زایش، ولادت، زا

" زاییدن" از دو بخش تشکیل شده است :

- زِ = که صورت دیگر " از " می باشد
- آییدن = صورت مصدری دیگری برای آمدن

در مجموع می شود " از آمدن " در مفهوم کلی یعنی از چیزی بر آمدن و شکل گرفتن که از آن مفهوم زایش یافتن گرفته شده و سپس مفهوم زایش کردن ، زیاد شدن، متعدد شدن، تکثیر یافتن و. . . نیز به آن اضافه شده است .

شکل "زادن" با در نظر گرفتن " ز " به عنوان از و " ا" به عنوان بن" آی" از آمدن و " د" به عنوان پسوند ماضی ساز و "ن" به عنوان پسوند مصدرساز شکل دیگری از فعل "زاییدن" به حساب می آید .


کلمات دیگر: