کلمه جو
صفحه اصلی

کارد


مترادف کارد : چاقو، خنجر، دشنه، ساطور، قداره، قمه، نشتر، نیشتر

فارسی به انگلیسی

carver, hack, knife, (large) knife

(large) knife


carver, hack, knife


فارسی به عربی

سکین , مجری

مترادف و متضاد

gully (اسم)
مجرا، ابکند، کاریز، زه کشی، ساطور، اب گذر، دره کوچک، راه آب، کارد

knife (اسم)
شمشیر، تیغه، کارد، نیشتر، چاقو، گزلیک

stiletto (اسم)
دشنه، کارد

فرهنگ فارسی

چاقوی بزرگ دسته دارکه تیغه آن توی دسته خم نمیشود
( اسم ) آلتی مرکب از تیغ. آهنین یا فولادین که دارای دسته ای چوبین یا فلزی است و برای بریدن چیزها مانند میوه گوشت و غیره بکار رود : [ هر زنی را از ایشان ترنجی داد و کاردی ] . ( ترجمه. تفسیر طبری ) یا کارد جراحی . ۱ - کاردی که بهنگام عمل جراحی بکار برند . ۲ - نیشتر نشتر یا کارد قصابی . کاردی بزرگ که قصابان بکار برند ساتور . یا کارد قلم . قلمتراش . یا کارد گوشت کوب . کارد و چنگال . ۱ - کارد همراه چنگال ۲- ( بطور اطلاق ) لوازم سفره از کارد چنگال قاشق . یا کارد باستخوان آمدن ( رسیدن ) . بستوه آمدن بلب رسیدن : [ کار ستمت بجان رسیده است وین کارد باستخوان رسیده است ] . ( اخسییکتی ) یا کارد بحلق مالیدن . سر بریدن گلو بریدن ذبح کردن . یا کارد بر سر بردن . بریدن سر . یا کارد بر سر قلم بردن . تراشیدن آن : [ قلم سر سلطان چو نیکو نهفت که تا کارد بر سر نبردش نگفت ] . ( بوستان ) یا کارد برکشیدن . بر کشیدن کارد بیون آوردن آن از غلاف سل . یا کارد در پا افکندن ( انداختن ) . سخت و دشوار گردانیدن کار . یا کاردش میزدی خونش ( در ) نمیامد . ( بتعبیر مثلی ) بسیار عصبانی بود : [ شوهرش با تبسم تلخی که روی لبانش خشکیده بود بی آنکه حرفی بزند عکس را گرفت کاردش میزدی خونش در نمیامد . ( شام ۳۹۷ ) یا ( مثل ) کارد و پنیر بودن . سخت دشمن یکدیگر شدن .
آلت برنده از آهن که دارای تیغه و دسته است

فرهنگ معین

[ په . ] (اِ. ) ابزاری مرکب از یک لبة تیز و یک دسته که برای بریدن به کار رود، چاقو. ،~به استخوان کسی رسیدن کنایه از: وضع بسیار سختی داشتن . ، مثل ~ُ پنیر بودن کنایه از: سخت مخالف و دشمن یکدیگر بودن .

لغت نامه دهخدا

کارد. ( اِ ) آلت برنده ای از آهن که دارای تیغه و دسته است. ( ناظم الاطباء ). سِکّین. ( ترجمان القرآن ) ( دهار ) ( منتهی الارب ). مِخذَعَه. خیفَه. مِقَذّ. شَلط، شَلطاء. شِلقاء. نَصل. طلش مقلوب شَلط. ( منتهی الارب ). سَخَّین. شَفَره. آلتی با تیغه آهنین و دسته چوبین و غیره برای بریدن چیزها چون میوه و چیزها چون میوه و گوشت و غیره.آلتی برای بریدن که بسوی دسته خم نشود بدانسان که چاقو خم شود و تیغه نیز کجی ندارد چنانکه شمشیر دارد.چاقوی بزرگ :
تا سمو سر برآورید از دشت
گشت زنگارگون همه لب کشت
هر یکی کاردی ز جان ( خان ؟ ) برداشت
تا برند از سمو طعامک چاشت.
رودکی.
تو ندانی که مرا کارد گذشته است ز گوشت
تو ندانی که مرا کار رسیده است بجان.
فرخی.
یا زندم یا کندم ریش پاک
یا دهدم کارد یکی بر کلال.
حکاک.
ای تن ار تو کارد باشی گوشت [ تو ] فربه بری
چون شوی چون داسگاله خود نبرّی جز پیاز.
ابوالقاسم مهرانی.
شبی هموثاقی از آن وی به آهنگ وی که بر او عاشق بودی بنزد وی آمد، وی کارد بزد آن غلام کشته گشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382 ).
این کارد نه از بهر ستمکاری کردند
انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت.
ناصرخسرو.
زو بوسه نیابی اگراو را نزنی کارد
هر چند که با کارد بوی ، او تن تنها.
ناصرخسرو.
لیکن رود این مرا همانا
کاشتر نکشم بکارد چوبین.
ناصرخسرو.
نبینی که چون کارد بر سر بود
قلم را زبانش روانتر بود.
سعدی ( بوستان ).
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید.
سعدی ( گلستان ).
|| طلع. طَلح. وَلیع. ضَب . اِغریض. ( مهذب الاسماء ). کافور. ( قاموس ). کاناز. و آن چیزی است که از خرمابن برآید مانند دو نعل بر هم نهاده و آن شکوفه نخستین خرماست و پوست آن را کفری و چیز درونی آن را اغریض نامند. صاحب مهذب الاسماء در معنی ضب گوید: و شکوفه کاز [ یعنی که از ] کارد بیرون آید. و در معنی طلح نیز گوید: الطلح و الطلع کارد ( در هر دونسخه خطی معتبر در هر دو جا کارد آمده است و در نسخه سوم که کمی مغلوط است در معنی ضب کاردو آورده و در معنی طلح کارد و ظاهراً کارد به این معنی همان کاناز است ).
- کارد به حلق مالیدن ؛ کنایه از ذبح کردن و گلو بریدن. ( آنندراج ) :

کارد. (اِ) آلت برنده ای از آهن که دارای تیغه و دسته است . (ناظم الاطباء). سِکّین . (ترجمان القرآن ) (دهار) (منتهی الارب ). مِخذَعَه . خیفَه . مِقَذّ. شَلط، شَلطاء. شِلقاء. نَصل . طلش مقلوب شَلط. (منتهی الارب ). سَخَّین . شَفَره . آلتی با تیغه ٔ آهنین و دسته ٔ چوبین و غیره برای بریدن چیزها چون میوه و چیزها چون میوه و گوشت و غیره .آلتی برای بریدن که بسوی دسته خم نشود بدانسان که چاقو خم شود و تیغه نیز کجی ندارد چنانکه شمشیر دارد.چاقوی بزرگ :
تا سمو سر برآورید از دشت
گشت زنگارگون همه لب کشت
هر یکی کاردی ز جان (خان ؟) برداشت
تا برند از سمو طعامک چاشت .

رودکی .


تو ندانی که مرا کارد گذشته است ز گوشت
تو ندانی که مرا کار رسیده است بجان .

فرخی .


یا زندم یا کندم ریش پاک
یا دهدم کارد یکی بر کلال .

حکاک .


ای تن ار تو کارد باشی گوشت [ تو ] فربه بری
چون شوی چون داسگاله خود نبرّی جز پیاز.

ابوالقاسم مهرانی .


شبی هموثاقی از آن وی به آهنگ وی که بر او عاشق بودی بنزد وی آمد، وی کارد بزد آن غلام کشته گشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 382).
این کارد نه از بهر ستمکاری کردند
انگور نه از بهر نبیذ است بچرخشت .

ناصرخسرو.


زو بوسه نیابی اگراو را نزنی کارد
هر چند که با کارد بوی ، او تن تنها.

ناصرخسرو.


لیکن رود این مرا همانا
کاشتر نکشم بکارد چوبین .

ناصرخسرو.


نبینی که چون کارد بر سر بود
قلم را زبانش روانتر بود.

سعدی (بوستان ).


شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید.

سعدی (گلستان ).


|| طلع. طَلح . وَلیع. ضَب ّ. اِغریض . (مهذب الاسماء). کافور. (قاموس ). کاناز. و آن چیزی است که از خرمابن برآید مانند دو نعل بر هم نهاده و آن شکوفه ٔ نخستین خرماست و پوست آن را کفری و چیز درونی آن را اغریض نامند. صاحب مهذب الاسماء در معنی ضب گوید: و شکوفه کاز [ یعنی که از ] کارد بیرون آید. و در معنی طلح نیز گوید: الطلح و الطلع کارد (در هر دونسخه ٔ خطی معتبر در هر دو جا کارد آمده است و در نسخه ٔ سوم که کمی مغلوط است در معنی ضب کاردو آورده و در معنی طلح کارد و ظاهراً کارد به این معنی همان کاناز است ).
- کارد به حلق مالیدن ؛ کنایه از ذبح کردن و گلو بریدن . (آنندراج ) :
شنیدم گوسفندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد بر حلقش بمالید
روان گوسفند از وی بنالید
که از چنگال گرگم درربودی
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی .

سعدی (گلستان از آنندراج ).


- کارد خوردن بر چیزی ؛ رسیدن کارد بر چیزی . (آنندراج ).
- امثال :
کارد از گوشت گذشتن :
تو ندانی که مرا کارد گذشته است از گوشت
تو ندانی که مرا کار رسیده است بجان .

فرخی .


کارد به استخوان رسیدن . رجوع به مدخل کارد به استخوان رسیدن شود.
کارد دسته ٔ خود را نبرد. (از جامع التمثیل ).
کاردش بزنی خونش درنمی آید ؛ نهایت خشمگین است .
کارد مطبخ است ؛ بهمه کاری میخورد.
کارد و پنیر بودن ؛ سخت دشمن یکدیگر بودن .

فرهنگ عمید

وسیله ای دارای دسته و تیغه برای بریدن.

دانشنامه عمومی

کارد (فیلم). «کارد» (هلندی: Het Mes) یک فیلم است که در سال ۱۹۶۱ منتشر شد.

گویش اصفهانی

تکیه ای: kârt
طاری: kârt
طامه ای: kârt
طرقی: kârt
کشه ای: kârt
نطنزی: kârt


جدول کلمات

چاقو

پیشنهاد کاربران

کارد میوه ( لوازم آشپزخانه )

کارد ( ظروف آشپزخانه )
کارد کره: چاقوی سرگرد با تیغه ی نه چندان تیز، که برای پخش کردن کره، مربا و سایر چیزها بکار می رود.
کارد استیک: یک چاقوی بزرگ دندانه دار برای بریدن استیک. دسته این چاقو در دست خوب و محکم جا میگیرد.
کارد غذاخوری: معمولا سر گرد و تیفه ی بلندتری دارد، برای وعده ی اصلی ست.
کارد غذاخوری اروپایی: بزرگتر و سنگین تر از کارد غذاخوری سنتی ست و در موقعیت های رسمی کنار چنگال غذاخوری اروپایی استفاده می شود.
کارد ماهی: در کنار چنگال ماهی برای به نرمی بریدن انواع غذاهای دریایی مناسب است.
کارد پنیر: برای بریدن انواع پنیر طراحی شده و در سر آن زبانه ای دارد که با کمک آن می توان پنیر را برداشت.
کارد دسر: چاقویی کوچکتر با تیغه ی کوچکتر ولی دسته ی بزرگتر، در کنار چنگال دسر مصرف می شود.


چاقو، خنجر، دشنه، ساطور، قداره، قمه، نشتر، نیشتر


در پهلوی ( پارسی میانه ) کارت kārt

در گویش اصفهانی مانند زبان پهلوی، هنوز هم کارت گفته می شود.


کلمات دیگر: