کلمه جو
صفحه اصلی

نااهل


مترادف نااهل : بی ادب، بی قابلیت، ناباب، ناخلف

متضاد نااهل : اهل

برابر پارسی : بدگهر، بدنهاد، بدسرشت

فارسی به انگلیسی

unworthy, incompetent

مترادف و متضاد

بیادب، بیقابلیت، ناباب، ناخلف ≠ اهل


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱- آنکه قابلیت واستعداد ندارد: همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تاکی ? دریغ آن سایه همت که برنااهل افکندی . ( حافظ ) ۲ - غیرموافق منافق . ۳ - فرزندی که برخلاف آداب و عادات خانواده اش عمل کند ناخلف جمع : نااهلان .

فرهنگ معین

(اَ ) [ فا - ع . ] (ص . ) ۱ - آن که قابلیت و استعداد ندارد. ۲ - فرزندی که برخلاف آداب و عادات خانواده اش عمل کند، ناخلف . ج . نااهلان .

لغت نامه دهخدا

نااهل. [ اَ ] ( ص مرکب ) ناقابل. نالایق. آنکه سزاوار نباشد. ( ناظم الاطباء ). کسی که قابل انجام کار مخصوصی نیست. کسی که قابل فهم مطلبی نیست ، یا قابل نگهداری رازی نیست. ( از فرهنگ نظام ). مقابل اهل. نالایق. ناسزاوار. نامستحق. ناسزا. غیرذیصلاح :
و مر اهل و نااهل راوجولاهه را همه علوفه بداد. ( تاریخ بخارا ص 105 ).
و آنکه نااهل سجده شد سر او
قفل بر قفل بسته شد در او.
نظامی.
پند سعدی نکند در دل نااهل اثر
دوزخی راسوی جنت نتوان برد به زور.
سعدی ( غزلیات ).
نااهل را نصیحت سعدی چنانکه هست
گفتیم اگر به سرمه تفاوت کند عمی.
سعدی.
ترا خامشی ای خداوند هوش
وقار است و نااهل را پرده پوش.
سعدی ( بوستان ).
|| ناکس. ( آنندراج ). غیرموافق و نادرست و منافق. ( ناظم الاطباء ). فرومایه. پست. وضیع :
با مردم نااهل مبادت صحبت
کزمرگ بتر صحبت نااهل بود.
خواجه عبداﷲ انصاری.
خرد بر مدح نااهلان بخندد
کسی بر گردن خر دُر نبندد.
ناصرخسرو.
با مردم پاک اصل و عاقل آمیز
وز نااهلان هزار فرسنگ گریز.
گر زهر دهد ترا خردمند بنوش
ور نوش رسد ز دست نااهل بریز.
خیام.
گفت آنچه تو گوئی سخن نااهلان و نادانان است. ( قصص ص 10 ).
بید باری ایمن است از زحمت هر کس ولی
سنگ نااهلان خورد شاخی که باشد میوه دار.
سنائی.
باد درسبلت نااهل مدم
گرچه نااهل خریدار دم است.
خاقانی.
خاقانی اگر چه نیک اهلی
نااهلانت بدی نمایند.
خاقانی.
چه بهره میبری از اختلاط نااهلان
بجز شراره و دود از دکان آهنگر.
ظهیر فاریابی.
ز نااهلان همان بینی در این بند
که دید آن ساده مرغ از کپئی چند.
نظامی.
همائی چون تو عالیقدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه دولت که بر نااهل افکندی.
نظامی.
ز سرگردانی تست اینکه پیوست
به هر نااهل و اهلی میزنم دست.
نظامی.
وعده اهل کرم گنج روان
وعده ٔنااهل شد رنج روان.
مولوی.
پرنیان و نسیج بر نااهل
لاجورد و طلاست بر دیوار.
سعدی ( گلستان ).
|| فرزندی که برخلاف اخلاق خانواده اش بدکار بیرون آید. ( ناظم الاطباء ). بچه نااهل ، فرزند ناخلف. مقابل اهل به معنی خلف :

نااهل . [ اَ ] (ص مرکب ) ناقابل . نالایق . آنکه سزاوار نباشد. (ناظم الاطباء). کسی که قابل انجام کار مخصوصی نیست . کسی که قابل فهم مطلبی نیست ، یا قابل نگهداری رازی نیست . (از فرهنگ نظام ). مقابل اهل . نالایق . ناسزاوار. نامستحق . ناسزا. غیرذیصلاح :
و مر اهل و نااهل راوجولاهه را همه علوفه بداد. (تاریخ بخارا ص 105).
و آنکه نااهل سجده شد سر او
قفل بر قفل بسته شد در او.

نظامی .


پند سعدی نکند در دل نااهل اثر
دوزخی راسوی جنت نتوان برد به زور.

سعدی (غزلیات ).


نااهل را نصیحت سعدی چنانکه هست
گفتیم اگر به سرمه تفاوت کند عمی .

سعدی .


ترا خامشی ای خداوند هوش
وقار است و نااهل را پرده پوش .

سعدی (بوستان ).


|| ناکس . (آنندراج ). غیرموافق و نادرست و منافق . (ناظم الاطباء). فرومایه . پست . وضیع :
با مردم نااهل مبادت صحبت
کزمرگ بتر صحبت نااهل بود.

خواجه عبداﷲ انصاری .


خرد بر مدح نااهلان بخندد
کسی بر گردن خر دُر نبندد.

ناصرخسرو.


با مردم پاک اصل و عاقل آمیز
وز نااهلان هزار فرسنگ گریز.
گر زهر دهد ترا خردمند بنوش
ور نوش رسد ز دست نااهل بریز.

خیام .


گفت آنچه تو گوئی سخن نااهلان و نادانان است . (قصص ص 10).
بید باری ایمن است از زحمت هر کس ولی
سنگ نااهلان خورد شاخی که باشد میوه دار.

سنائی .


باد درسبلت نااهل مدم
گرچه نااهل خریدار دم است .

خاقانی .


خاقانی اگر چه نیک اهلی
نااهلانت بدی نمایند.

خاقانی .


چه بهره میبری از اختلاط نااهلان
بجز شراره و دود از دکان آهنگر.

ظهیر فاریابی .


ز نااهلان همان بینی در این بند
که دید آن ساده مرغ از کپئی چند.

نظامی .


همائی چون تو عالیقدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه ٔ دولت که بر نااهل افکندی .

نظامی .


ز سرگردانی تست اینکه پیوست
به هر نااهل و اهلی میزنم دست .

نظامی .


وعده ٔ اهل کرم گنج روان
وعده ٔنااهل شد رنج روان .

مولوی .


پرنیان و نسیج بر نااهل
لاجورد و طلاست بر دیوار.

سعدی (گلستان ).


|| فرزندی که برخلاف اخلاق خانواده اش بدکار بیرون آید. (ناظم الاطباء). بچه ٔ نااهل ، فرزند ناخلف . مقابل اهل به معنی خلف :
معلم گو ادب کم کن که من ناجنس شاگردم
پدر گو پند کمتر ده که من نااهل فرزندم .

سعدی .


پرتو نیکان نگیرد هر که بنیادش بد است
تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است .

(گلستان ).



فرهنگ عمید

۱. کسی که پایبند به اصول اخلاقی نیست.
۲. ناشایسته، نالایق.
۳. فرزندی که خلاف رٲی و روش نیکوی پدر و مادر رفتار کند، ناخلف.


کلمات دیگر: