مترادف فاضل : حکیم، خردمند، دانا، دانشمند، دانشور، عالم، علامه، علیم، فرهیخته
متضاد فاضل : بی خرد، جاهل، نادان
برابر پارسی : فرجاد، دانشمند، بینشور، فرزانه، فرهیخته
learned, scholarly, surplus
learned man, scholar
remainder, residue, surplus
accomplished, erudite, knowledgeable, learned, scholar
(تلفظ: fāzel) (عربی) دارای فضیلت و برتری در علم به ویژه علوم ادبی ؛ (در قدیم) نیکو ، پسندیده به ویژه آنچه دارای جنبه یا اجر معنوی است .
حکیم، خردمند، دانا، دانشمند، دانشور، عالم، علامه، علیم، فرهیخته ≠ بیخرد، جاهل، نادان
فاضل . [ ض ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد که در 12 هزارگزی جنوب خاوری صالح آباد واقع است . جلگه ای گرمسیر و دارای 40 تن سکنه است . آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
فاضل . [ ض ِ ] (اِخ ) مردی است که داخل سوداگران ترکستان بود و بموجب نشان شیبانی ، خان ترخان شده محافظت آن دروازه مینمود.و در شرح فتح سمرقند در رمان محمدخان شیبانی نام اوآمده است . رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 284 شود.
ناصرخسرو.
سنائی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
سعدی (گلستان ).
فرجاد