کلمه جو
صفحه اصلی

ضراب


برابر پارسی : رودنواز، زرابگر، نوازنده

فرهنگ فارسی

بسیارزننده، سخت زننده، سکه زننده، کسی که پول سکه می زند، ضرابی هم گویند
( صفت ) ۱ - بسیار زننده سخت زننده . ۲ - رود زن رود نواز . ۳ - آن که سکه زند درم زن سکه زن . ۴ - نمام ساعی.
درم سرا . سرای درم . دار الضرب دار السکه .

فرهنگ معین

(ض ِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - با کسی شمشیر زدن ، مضاربه کردن . ۲ - برجهیدن گشن بر ماده .
(ضَ رّ ) [ ع - فا. ] (ص . ) ۱ - بسیار زننده . ۲ - کسی که سکه می زند. ۳ - نوازنده . ۴ - سخن - چین .

(ض ِ) [ ع . ] (مص ل .) 1 - با کسی شمشیر زدن ، مضاربه کردن . 2 - برجهیدن گشن بر ماده .


(ضَ رّ) [ ع - فا. ] (ص .) 1 - بسیار زننده . 2 - کسی که سکه می زند. 3 - نوازنده . 4 - سخن - چین .


لغت نامه دهخدا

ضراب. [ ض ِ ] ( ع مص ) برجهیدن گشن بر ماده. ( منتهی الارب ). || گشنی کردن شتر. ( تاج المصادر ). مست شدن اشتر تیزشهوت. ( تاج المصادر ). گشنی شتر. ( زوزنی ). || مضاربة. با کسی شمشیر زدن :
نه مرد شرابی که مرد ضرابی
نه مرد طعامی که مرد طعانی.
منوچهری.
یکی نسوزد جز جان دیو روز نبرد
یکی نبارد جز گرد مرگ روز ضراب.
مسعودسعد.
چرخ بدوزد چو تیر صبح بسوزد چو مهر
رمح تو گاه طعان ، تیغ تو گاه ضراب.
خاقانی.
در علمش میر نحل نیزه کشیده چو نخل
غرقه صد نیزه خون گاه طعان وضراب.
خاقانی.
ارباب آن حراب و ضراب راه گریز و پرهیز گرفتند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 355 ).

ضراب. [ ض َرْ را ] ( ع ص ) رودزن. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). || واشی. ساعی. || درم زن. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). سکّه زن :
ضَرّاب وار شاخ گل زرد هر شبی
دینارهای گرد مجدد کند همی.
منوچهری.
بگاه ضرب همی زرّ و سیم بوسه زند
ز عزّ نامش بر روی سکه ضرّاب.
مسعودسعد.
بنهم ازبرای نام ترا
دیدگان زیر سکه ضرّاب.
مسعودسعد.
که موم وزر به کژی نقش راستی یابند
ز مهر خاتم سلطان و سکه ضرّاب.
خاقانی.
عقد نظامان سحر از من ستاند واسطه
قلب ضرّابان شعر از من پذیرد کیمیا.
خاقانی.
تکیه نکند بر کرم دهر خردمند
سکه ننهد بر درم ماهی ضراب.
خاقانی.

ضراب. [ ض َرْ را ] ( اِخ ) ابوعبید معروف به ضراب. از متقدمین ادباء است. ( محاسن اصفهان مافروخی ص 33 ).

ضراب . [ ض َرْ را ] (اِخ ) ابوعبید معروف به ضراب . از متقدمین ادباء است . (محاسن اصفهان مافروخی ص 33).


ضراب . [ ض َرْ را ] (ع ص ) رودزن . (مهذب الاسماء) (دهار). || واشی . ساعی . || درم زن . (مهذب الاسماء) (دهار). سکّه زن :
ضَرّاب وار شاخ گل زرد هر شبی
دینارهای گرد مجدد کند همی .

منوچهری .


بگاه ضرب همی زرّ و سیم بوسه زند
ز عزّ نامش بر روی سکه ٔ ضرّاب .

مسعودسعد.


بنهم ازبرای نام ترا
دیدگان زیر سکه ٔ ضرّاب .

مسعودسعد.


که موم وزر به کژی نقش راستی یابند
ز مهر خاتم سلطان و سکه ٔ ضرّاب .

خاقانی .


عقد نظامان سحر از من ستاند واسطه
قلب ضرّابان شعر از من پذیرد کیمیا.

خاقانی .


تکیه نکند بر کرم دهر خردمند
سکه ننهد بر درم ماهی ضراب .

خاقانی .



ضراب . [ ض ِ ] (ع مص ) برجهیدن گشن بر ماده . (منتهی الارب ). || گشنی کردن شتر. (تاج المصادر). مست شدن اشتر تیزشهوت . (تاج المصادر). گشنی شتر. (زوزنی ). || مضاربة. با کسی شمشیر زدن :
نه مرد شرابی که مرد ضرابی
نه مرد طعامی که مرد طعانی .

منوچهری .


یکی نسوزد جز جان دیو روز نبرد
یکی نبارد جز گرد مرگ روز ضراب .

مسعودسعد.


چرخ بدوزد چو تیر صبح بسوزد چو مهر
رمح تو گاه طعان ، تیغ تو گاه ضراب .

خاقانی .


در علمش میر نحل نیزه کشیده چو نخل
غرقه ٔ صد نیزه خون گاه طعان وضراب .

خاقانی .


ارباب آن حراب و ضراب راه گریز و پرهیز گرفتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 355).

فرهنگ عمید

۱. بسیارزننده، سخت زننده.
۲. کسی که سکه ضرب می کند.
۳. زرگر.
۱. با کسی شمشیر زدن.
۲. نبرد کردن، با هم زدوخورد کردن.

۱. بسیارزننده؛ سخت‌زننده.
۲. کسی که سکه ضرب می‌کند.
۳. زرگر.


۱. با کسی شمشیر زدن.
۲. نبرد کردن؛ با هم زدوخورد کردن.


جدول کلمات

زننده , بسیار زننده


کلمات دیگر: