مترادف فاقه : افلاس، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، عسرت، فقر، نداری، نیازمندی
فاقه
مترادف فاقه : افلاس، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، عسرت، فقر، نداری، نیازمندی
فارسی به انگلیسی
indigence, poverty
عربی به فارسی
تندگستي , فقر , فلا کت , تهيدستي , کميابي , بينوايي
مترادف و متضاد
افلاس، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، عسرت، فقر، نداری، نیازمندی
فرهنگ فارسی
حاجت، فقر، تنگدستی، ناداری
( اسم ) نیازمندی فقر تنگدستی .
( اسم ) نیازمندی فقر تنگدستی .
فرهنگ معین
(ق ِ ) [ ع . فاقة ] (اِ. ) فقر، تنگدستی .
لغت نامه دهخدا
فاقه. [ ق َ / ق ِ ] ( از ع ، اِمص ) فاقت. فقر و نیازمندی. از این کلمه فعل از باب افتعال آید نه از ثلاثی مجرد. ( از اقرب الموارد ). درویشی. ( منتهی الارب ) :
ناقه همت به راه فاقه ران تا گرددت
توشه خوشه چرخ و منزلگاه راه کهکشان.
فارغم از دولتی که نعمت و ناز است.
آن عرب را کرد از فاقه خلاص.
مرد درویش که بار ستم فاقه کشید
به در مرگ همانا که سبکبار آید.
ناقه همت به راه فاقه ران تا گرددت
توشه خوشه چرخ و منزلگاه راه کهکشان.
خاقانی.
شاکرم از عزلتی که فاقه و فقر است فارغم از دولتی که نعمت و ناز است.
خاقانی.
داد بخششها و خلعت های خاص آن عرب را کرد از فاقه خلاص.
مولوی.
طاقت بار فاقه ندارم. ( گلستان ).مرد درویش که بار ستم فاقه کشید
به در مرگ همانا که سبکبار آید.
( گلستان ).
طایفه ای از درویشان از جور فاقه به جان آمده بودند و از درویشی به فغان. ( گلستان ).فرهنگ عمید
فقر، تنگ دستی.
کلمات دیگر: