برابر پارسی : والا، نامور
صاحب قران
برابر پارسی : والا، نامور
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
امام علی وی از شعرای هندوستان و در اوائل قرن سیزدهم می زیست و در زمان نواب آصف الدوله به لکهنو رفت
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
صاحب قران اگرچه نه ای و ز بیم تو
نشگفت اگر برآیداز خسروان روان.
گر پس این چند صدهزار قران است.
که شاهی چو این شاه صاحب قران شد.
تا در سپهر حکم قران باشد.
دادت به دست خاتم صاحب قرانیا.
رأی صاحب دولت و صاحب قران باشد صواب.
او بود در دین و دنیا بی قرین صاحب قران.
با طالع سعادت کلی قرین شدت.
صاحب قران شاعری استاد رودکی است.
از حدیث دولت صاحب قران در عهد او
هر کسی گفته ست و بر هر گونه ای دارد نشان
من شنیدستم که آن صاحب قران مردی بود
تیزدولت صعب هیبت نیک سیرت خوب سان
پاک اصل و راددست و شرمگین و نیکخوی
باتواضع بادیانت بامروت باامان
گر بدین آیین بود صاحب قران می دان که نیست
مر جهان را جز خداوند جهان صاحب قران.
به تو تمام شود مدت قران سخن.
صاحب قران اگرچه نه ای ّ و ز بیم تو
نشگفت اگر برآیداز خسروان روان .
لامعی .
آخر صاحب قران توئی به حقیقت
گر پس این چند صدهزار قران است .
مسعودسعد.
قران را از این فخر برتر نباشد
که شاهی چو این شاه صاحب قران شد.
مسعودسعد.
صاحب قران تو باشی در گیتی
تا در سپهر حکم قران باشد.
مسعودسعد.
صاحب قران تو باشی و اینک خدایگان
دادت به دست خاتم صاحب قرانیا.
مسعودسعد.
هست شاهنشاه صاحب دولت صاحب قران
رأی صاحب دولت و صاحب قران باشد صواب .
معزی .
تا به گردون بر کواکب را قران باشد همی
او بود در دین و دنیا بی قرین صاحب قران .
معزی .
صاحب قران عالم هرگز قران بحکم ؟
با طالع سعادت کلی قرین شدت .
صاحب قران شاعری استاد رودکی است .
از حدیث دولت صاحب قران در عهد او
هر کسی گفته ست و بر هر گونه ای دارد نشان
من شنیدستم که آن صاحب قران مردی بود
تیزدولت صعب هیبت نیک سیرت خوب سان
پاک اصل و راددست و شرمگین و نیکخوی
باتواضع بادیانت بامروت باامان
گر بدین آیین بود صاحب قران می دان که نیست
مر جهان را جز خداوند جهان صاحب قران .
رشیدی سمرقندی .
سخنوران را صاحب قران تویی به جهان
به تو تمام شود مدت قران سخن .
سوزنی .
شاهنشه ملوک و سلاطین شرق و غرب
صاحب قران روی زمین خسرو زمان
طمغاج خان عادل سلطان گوهری
از نفس خویش تا ملک افراسیاب خان .
سوزنی .
وارث صاحب شریعت صاحب درس و سبق
خسرو برهانیان صاحب قران روزگار.
سوزنی .
خسرو صاحب قران و عالم فضل و هنر
واندر آن صاحب قرانی بی قرین و بی نظیر.
سوزنی .
آن صدر کیست ، صاحب عادل که در جهان
صاحب قران و صاحب صدر مسلم است .
سوزنی .
گویند مهدی آید صاحب قران برون
چون مدت (زمانه ) خوهد بر کران رسید
صاحب قران تو بادی و مدت بسر مباد
چون ملکت جهان به تو صاحب قران رسید.
سوزنی .
هست صاحب قران اهل هنر
وز همه فضل با نصیب و حساب .
سوزنی .
صاحب قران ملکی و بر تخت خسروی
هرگز نبوده مثل تو صاحب قران دگر.
رشید وطواط.
صاحب صاحب قران در عالم اوست
آصف الهام و سلیمان خاتم اوست .
خاقانی .
کمترین وصاف او خاقانی است
کآسمان صاحب قران میخواندش .
خاقانی .
زیور نثرش فرو خواهم گسست
بر شه صاحب قران خواهم فشاند.
خاقانی .
بقا باد شهریار روزگار و صاحب قران عهد را... (سندبادنامه ص 331).
چنین تختی نه تختی کآسمانی
بر او شاهی نه شه صاحب قرانی .
نظامی .
که احسنت ای جهاندار معانی
که در ملک سخن صاحب قرانی .
نظامی .
جهان زنده بدین صاحب قران است
در این شک نیست کو جان جهان است .
نظامی .
جهان را خاص این صاحب قران کن
فلک را یار این گیتی ستان کن .
نظامی .
که فلانی این چنین گفت این زمان
ای سلیمان مه صاحب قران .
مولوی .
به صدر صاحب صاحب قران فرستادند
مگر به عین عنایت قبول فرماید.
سعدی .
از بدو فطرت عالم ... به هیچ قرنی سریرسلطنت به چنین صاحب قرانی مشرف نگشته است . (جامعالتواریخ رشیدی ).
میامن برکات دم اویس قرن
به عهد دولت این صاحب ِقران برسان .
سلمان ساوجی .
ساقیامی ده که رندیهای حافظ عفو کرد
آصف صاحب قران جرم بخش عیب پوش .
حافظ.
ای مه صاحب قران از بنده حافظ یاد کن
تا دعای دولت آن حسن روزافزون کنم .
حافظ.
فکری باید کرد که این ملک در خاندان صاحب قران ماند و به بیگانه انتقال ننماید. (تاریخ شاهی ص 129).
مؤلف هرمزدنامه ذیل کلمه ٔ قران (پول )، نویسد: ناگزیر اصل این کلمه در اصل صاحب قران بوده که در روی بسیاری از سکه های ایران از خاندان صفوی گرفته تا ناصرالدین شاه دیده میشود، اینک برخی از آنها :
به گیتی سکه ٔ صاحب قرانی
زد از توفیق حق عباس ثانی .
این سکه ٔ نقره در سال 1059 هَ . ق . در تبریز ضرب شده است .
ز بعد هستی عباس ثانی
صفی زد سکه ٔ صاحب قرانی .
صفی دوم پسر عباس دوم از آغاز بهار سال 1079 هَ . ق . نام سلیمان از برای خود برگزید.
به گیتی سکه ٔ صاحب قرانی
زد از توفیق حق طهماسب ثانی .
ضرب قزوین در سال 1135 هَ . ق .
سکه بر زر زد به توفیق الهی در جهان
ظل حق عباس ثالث ثانی صاحب قران .
ضرب اصفهان در سال 1145 هَ . ق .
سکه ٔ صاحب قرانی زد به توفیق اله
همچو خورشید جهان افروز ابراهیم شاه .
ضرب تفلیس ، ابراهیم برادر عادل شاه است .
هست سلطان بر سلاطین جهان
شاه شاهان نادر صاحب قران .
ضرب شیراز در سال 1150 هَ . ق .
شاه شاهان نادر صاحب قران
هست سلطان بر سلاطین جهان .
ضرب اصفهان در سال 1152 هَ . ق .
همین شعر در روی سکه های نادر، ضرب مشهد و تفلیس و سند وجز اینها نیز دیده میشود.
به زر تا شاهرخ زد سکه ٔ صاحب قرانی را
دوباره دولت ایران گرفت از سر جوانی را.
شاهرخ (1161 - 1163 هَ . ق .) نوه ٔ نادرشاه است . در سکه ای از فتحعلی شاه قاجار ضرب سال 1242 هَ .ق . چنین نقش بسته :
سکه ٔ شه فتحعلی خسرو صاحب قران .
ناصرالدین شاه قاجار در سال 1293 هَ . ق . به یادگار سال سی ام پادشاهی خویش ، در یک سکه ٔ زرین ضرب تبریز خود را ناصرالدین شاه غازی خسرو صاحب قران خواند. (هرمزدنامه صص 235 -236). و رجوع به قران شود.
صاحب قران . [ ح ِ ق ِ ] (اِخ ) (سید...) امام علی . وی از شعرای هندوستان بود و در اوائل قرن سیزدهم میزیست و در زمان نواب آصف الدوله به لکهنو رفت . سراسر اشعار او مشتمل بر هجو و هزل است . (قاموس الاعلام ترکی ).
صاحب قران . [ ح ِ ق ِ ] (اِخ ) رجوع به سلطان حسین بایقرا شود.
صاحب قران .[ ح ِ ق ِ ] (اِخ ) رجوع به امیر تیمور گورکانی شود.
صاحب قران .[ ح ِ ق ِ ] (اِخ ) رجوع به ناصرالدین شاه قاجار شود.
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی، مجاز] صاحب طالع نیک، نیک بخت، خوش اقبال. &delta، در قدیم منجمان این قران را به فال نیک می گرفته اند.
۳. [قدیمی، مجاز] عظیم الشٲن.
۴. [قدیمی] = صاحب قرانی
۱. کسی که در وقت انعقاد نطفه یا هنگام تولد او در بعضی سیارات سعد، مانند زحل و مشتری، قران صورت گرفته باشد: ◻︎ تا بگردوندر کواکب را قران باشد همی / او بُوَد در دینودنیا بیقرین صاحبقران (امیرمعزی: ۵۰۲).
۲. [قدیمی، مجاز] صاحب طالع نیک؛ نیکبخت؛ خوشاقبال. Δ در قدیم منجمان این قران را به فال نیک میگرفتهاند.
۳. [قدیمی، مجاز] عظیمالشٲن.
۴. [قدیمی] = صاحبقرانی
دانشنامه عمومی
این منظومه در دوران صفویه و در سال ۱۰۷۳ هجری قمری تدوین شده است اما نام نویسنده آن روشن نیست. این اثر در ۶۲ بخش تدوین در بحر متقارب و به تقلید از شیوه ی فردوسی به نظم درآمده است.
دانشنامه آزاد فارسی
(یا: صاحب قِران) کسی که ولادت او با قِران سیارات (خصوصاً سیارات سعد مانند: زهره، مشتری) همزمان باشد. این تقارن با فاصلۀ زمانی طولانی واقع می شود و مولود چنین لحظه ای را بزرگ می دانند. تا پیش از امیرتیمور از این واژه به عنوان اسم خاص استفاده نمی شد. صاحب قران به کسی گفته می شد که بر هم ردیفان خود امتیاز ویژه ای داشت. یعقوب لیث را درویشان خراسان، هنگام سفر به نیشابور صاحب قران خواندند؛ یا نظامی عروضی رودکی را صاحب قران شاعران نامیده است. در دورۀ مغول، وزرای بزرگ، چون جوینی ها و رشیدالدین فضل الله، را صاحب قران خواندند. تیمور نخستین کسی بود که به صاحب قران ملقب شد. ناصرالدین شاه قاجار نیز در سال سی ام (۱۲۹۳ق) سلطنت لقب صاحب قران یافت. در ایران صاحب قران نام سکه ای بوده است. این واژه بر روی بسیاری از سکه های دورۀ صفوی و قاجاری دیده می شود.
دانشنامه اسلامی
عنوان صاحبقران معمولاً به حاکمی داده می شد که به هنگام قِران سیارات، خاصه قران سعدین، متولد می شد یا مدت حکومتش از سی سال، تجاوز می کرد. با این حال، این لقب برای حکامی نیز به کار رفته است که چنان ویژگی هایی نداشته اند.
معنای قران
قران عبارت است از مقارنۀ دو سیاره با درجه و طول مساوی در دایرۀ بروج، که هردو برای رصد کننده دارای یک حالت است. بنابر باورهای قدیم، هنگامی که قران واقع می شد، حوادث خوب یا ناخوشایند رخ می داد و گاه داعیانی پیدا می شدند که زمینۀ خروج خود یا سقوط دولتی را از قبل آماده می کردند و بعداً منجمان درباری نیز این موفقیت ها را با قران های نجومی تطبیق می دادند. (برای اطلاع بیشتردربارۀ درک منجمان قدیم مسلمان از قران های نجومی، رجوع کنیدبه .
کاربرد صاحبقران
صاحبقران، بنا بر کاربردهایش در منابع فارسی تا قرن هشتم و نهم، لقبی بوده که بیش تر بر قدرت و عظمت یک حاکم، دلالت می کرده است. این واژه پیش از عصر تیموری بیش تر معنای وصفی داشته و به جای اسم خاص یا لقب رسمی به کار می رفته است. کتبی، مورخ قرن هشتم، در تاریخ آل مظفر در ذکر نبرد شاه منصور و سلطان زین العابدین، که به شکست زین العابدین و کور شدن چشمان وی انجامید، شاه منصور را صاحبقران ایران و توران نامیده، اما در همان اثر، در ذکر لشکرکشی امیر تیمور به قلمرو شاه منصور، لقب صاحبقران را برای تیمور به کار برده است. همچنین درگزارش هایی، برخی از حکام محلی نیز در قرن نهم صاحبقران خوانده شده اند.
لقب صاحبقران اعظم
...
پیشنهاد کاربران
با بزرگی یا خداوند را داشتن
در زمان گذشته هر بیست و پنج سال یک قرن محسوب میشده و پادشاهانی که حدود پنجاه سال حکمرانی میکردند را با این صفت میخواندند.