کلمه جو
صفحه اصلی

هامه


مترادف هامه : حشره، خزنده، تارک، چکاد، سر، فرق سر، کاسه سر، هباک، رئیس، سرکرده، جماعت، جمعیت، گروه، مردم، اسب، باره

فارسی به انگلیسی

community, society

مترادف و متضاد

حشره


خزنده


تارک، چکاد، سر، فرق‌سر، کاسه‌سر، هباک


رئیس، سرکرده


جماعت، جمعیت، گروه، مردم


اسب، باره


۱. حشره
۲. خزنده
۳. تارک، چکاد، سر، فرقسر، کاسهسر، هباک
۴. رئیس، سرکرده
۵. جماعت، جمعیت، گروه، مردم
۶. اسب، باره


فرهنگ فارسی

هرجانوری که زهرداشته باشدمانندمار، هوام جمع
(اسم ) ۱- هرجانوری که دارای زهرکشنده باشد مانندمار. ۲- جانورخزنده وگزنده. ۳- هرحشر. کشنده مطلقا : (( این نامه هفت عضومرا هفت هیکل است کایمن کند زهول سباع وشرهوام . ) ) (خاقانی ) جمع : هوام .
هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد مانند مار . جنبنده زهر دار .

فرهنگ معین

(مِ یا مَ ) [ ع . هامة ] (اِ. ) ۱ - سر هر چیز. ۲ - پیشانی . ۳ - فرق سر، تارک . ۴ - رییس قوم ، مهتر.
(مَّ ) [ ع . هامة ] (اِ. ) هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد. ج . هوام .

(مِ یا مَ) [ ع . هامة ] (اِ.) 1 - سر هر چیز. 2 - پیشانی . 3 - فرق سر، تارک . 4 - رییس قوم ، مهتر.


(مَّ) [ ع . هامة ] (اِ.) هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد. ج . هوام .


لغت نامه دهخدا

( هامة ) هامة. [ م َ ] ( ع اِ ) هامه. سراز هر حیوانی. ( از ناظم الاطباء ). سر هر چیزی. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). سر. ( منتهی الارب ). || تار. چکاد. چکاک. ( یادداشت مؤلف ). تارک. فرق سر. ( یادداشت مؤلف ). || میان سر. ( مهذب الاسماء ). || کاسه سر. ( غیاث ). || بالای پیشانی. ( السامی ). پیشانی. ( غیاث ) :
بر هامه رهروان کنم پای
همت ز وجود برتر آیم.
خاقانی.
|| مهتر. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ). رئیس قوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): هامةالقوم ؛ رئیس القوم و سیدهم. || گروهی از مردم. جماعةالناس. ( اقرب الموارد ). || اسب. فرس. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || استخوان مرده. ( مهذب الاسماء ). || جغد. بوم. بوم نر. کوف. کوکنک. طائرصغیر من طیر اللیل یألف المقابر. ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). برخی از اعراب چنین پنداشتند که هرگاه شخصی کشته شود و کسی به خونخواهی او برنخیزد، پرنده ای به اسم هامة از سر کشته بیرون آید و فریاد زند «مرا آب دهید، مرا آب دهید» تااینکه انتقام خون او گرفته شود. ( المنجد ) ( از اقرب الموارد ). کانوا یزعمون ان الانسان اذا قتل و لم یطالب بثاره ، خرج من راسه طائر یسمی الهامة، و صاح : اسقونی اسقونی حتی یطالب بثاره. قال ذوالاصبع :
یا عمرو الاتدع شتمی و منقصتی
اضربک حتی تقول الهامة اسقونی.
( از صبح الاعشی ج 1 ص 404 ).
مسعودی در مروج الذهب آرد: من العرب من یزعم ان النفس طائر ینبسطفی الجسم فاذا مات الانسان او قتل لم یزل یطیف به مستوحشاً یصدع علی قبره و یزعمون أن هذا الطائر یکون صغیراً ثم یکبر حتی یکون کضرب من البوم و هو ابداً مستوحش و یوجد فی الدیار المعطلة و مصارع القتلی و القبور و انها لم تزل عند ولد المیت و مخلفه لتعلم ما یکون بعده فتخبره. ( مروج الذهب ). سیدمحمود شکری الالوسی در بلوغ الارب آورده : و مماکانت العرب کالمجتمعة علیه : الهامة. و ذلک انهم کانوا یقولون لیس من میت یموت و لا قتیل یقتل الا و یخرج من رأسه هامة فان کان قتل و لم یؤخذ بثاره نادت الهامة علی قبره اسقونی فانی صدیة! و عن هذا قال النبی ( ص ): لا هامة. و قیل الهامة انثی الصدی و هو ذکر البوم و قد یسمونها الصدی ، و الجمع اصداء. ( بلوغ الارب ج 2 ص 311 ) :
و لاتزقون لی هامة فوق مرقب

هامة. [ م َ ] (اِخ ) شهرستان وسیعی است در مصر که کوه الاُق در آن قرار دارد. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).


هامة. [ م َ ] (اِخ ) مکنی به ابوزهیر. صحابی است . (الاصابة فی تمییز الصحابة).


هامة. [ م َ ] (ع اِ) هامه . سراز هر حیوانی . (از ناظم الاطباء). سر هر چیزی . (از اقرب الموارد) (آنندراج ). سر. (منتهی الارب ). || تار. چکاد. چکاک . (یادداشت مؤلف ). تارک . فرق سر. (یادداشت مؤلف ). || میان سر. (مهذب الاسماء). || کاسه ٔ سر. (غیاث ). || بالای پیشانی . (السامی ). پیشانی . (غیاث ) :
بر هامه ٔ رهروان کنم پای
همت ز وجود برتر آیم .

خاقانی .


|| مهتر. (ناظم الاطباء) (غیاث ). رئیس قوم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): هامةالقوم ؛ رئیس القوم و سیدهم . || گروهی از مردم . جماعةالناس . (اقرب الموارد). || اسب . فرس . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || استخوان مرده . (مهذب الاسماء). || جغد. بوم . بوم نر. کوف . کوکنک . طائرصغیر من طیر اللیل یألف المقابر. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (اقرب الموارد). برخی از اعراب چنین پنداشتند که هرگاه شخصی کشته شود و کسی به خونخواهی او برنخیزد، پرنده ای به اسم هامة از سر کشته بیرون آید و فریاد زند «مرا آب دهید، مرا آب دهید» تااینکه انتقام خون او گرفته شود. (المنجد) (از اقرب الموارد). کانوا یزعمون ان الانسان اذا قتل و لم یطالب بثاره ، خرج من راسه طائر یسمی الهامة، و صاح : اسقونی اسقونی حتی یطالب بثاره . قال ذوالاصبع :
یا عمرو الاتدع شتمی و منقصتی
اضربک حتی تقول الهامة اسقونی .

(از صبح الاعشی ج 1 ص 404).


مسعودی در مروج الذهب آرد: من العرب من یزعم ان النفس طائر ینبسطفی الجسم فاذا مات الانسان او قتل لم یزل یطیف به مستوحشاً یصدع علی قبره و یزعمون أن هذا الطائر یکون صغیراً ثم یکبر حتی یکون کضرب من البوم و هو ابداً مستوحش و یوجد فی الدیار المعطلة و مصارع القتلی و القبور و انها لم تزل عند ولد المیت و مخلفه لتعلم ما یکون بعده فتخبره . (مروج الذهب ). سیدمحمود شکری الالوسی در بلوغ الارب آورده : و مماکانت العرب کالمجتمعة علیه : الهامة. و ذلک انهم کانوا یقولون لیس من میت یموت و لا قتیل یقتل الا و یخرج من رأسه هامة فان کان قتل و لم یؤخذ بثاره نادت الهامة علی قبره اسقونی فانی صدیة! و عن هذا قال النبی (ص ): لا هامة. و قیل الهامة انثی الصدی و هو ذکر البوم و قد یسمونها الصدی ، و الجمع اصداء. (بلوغ الارب ج 2 ص 311) :
و لاتزقون لی هامة فوق مرقب
فان زناء الهام للمرء عائب
تنادی : الااسقونی ! و کل صدی به
و تلک التی تبیض منها الذوائب .

(از بلوغ الارب ).


ج ، هام ، هامات :
سلطالموت و المنون علیهم
فلهم فی صدی المقابر هام .
ابودؤاد الایادی :
یخبرنا الرسول بان سخیا
و کیف حیاة اصداء و هام .

(از بلوغ الارب ).


«هذا هامة الیوم او غد»؛ ای یموت الیوم او غداً. «اصبح فلان هامة»؛ ای مات . (اقرب الموارد).

هامة. [ هام ْ م َ ] (ع ص ، اِ) هر جانوری که دارای زهر کشنده باشد مانند مار. جنبنده ٔ زهردار. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و لایقع هذا الاسم الا علی المخوف من الاحناش . (صحاح اللغة). || جانور خزنده و گزنده . مخنده . (السامی ) (غیاث ). || هر حشره ٔ کشنده ای مطلقاً. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج ، هَوام ّ :
این نامه هفت عضو مرا هفت هیکل است
کایمن کند ز هول سباع و شر هوام .

خاقانی .


ایؤذیک هوام رأسک ؛ مراد شپش باشد. || ستور. چارپا. دابة. (صحاح اللغة) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): نعم الهامة هذه ؛ نیک ستوری است این . || دابة هامة؛ ستور بسیارخوار. (منتهی الارب ).

فرهنگ عمید

۱. سر، سر هرچیز.
۲. سر انسان.
۳. رئیس و مهتر قوم.
۴. گروه مردم.
۵. (زیست شناسی ) اسب.
۶. (زیست شناسی ) جغد.

پیشنهاد کاربران

هامه به قسمت بالای هر شیء اطلاق می شود


کلمات دیگر: