برابر پارسی : وامی
عاریت
برابر پارسی : وامی
فارسی به انگلیسی
loan
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - آن چه بدهند و بگیرند آن چه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجتی کنند باز دهند . یا عاریت شش روزه . آسمان و زمین و آنچه در آنهاست . ۲ - تملیک منفعت است بدون بدل و عوض .
فرهنگ معین
(یَ ) [ ع . عاریة ] (اِ. ) آن چه که داده یا گرفته شود به شرط بازگرداندن .
لغت نامه دهخدا
عاریت.[ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) عاریة. آنچه بدهند و بگیرند. ( غیاث اللغات ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آنچه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجت کنند بازدهند. آنچه در اختیار انسان بود از مال خود و با خواستن ، گرفتن ، دادن ، کردن و شدن و سپردن ترکیب شود :
این همی گوید که دارم ملک از تو عاریت
وان همی گوید که دارم دولت از تو مستعار.
این یکدم عاریت چه ادبار و چه بخت.
بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش.
پیش تو بفگنم این داشته پیراهن.
به دیگران که تو بینی به عاریت داده ست.
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم.
- چشم عاریت ؛ چشم مصنوعی که بواسطه عمل جراحی بجای چشم معیوب گذارند.
- حیات عاریت ؛ زندگی ناپایدار. ( ناظم الاطباء ).
- دندان عاریت ؛ دندان مصنوعی.
- گیس عاریت ؛ گیس مصنوعی. کلاه گیس.
عاریة. [ ی َ ] ( ع اِ ) عاریت. هر چیز عاریتی ومنسوب به عار است از جهت آنکه طلب کردنش عار و ننگ است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ). || ( اصطلاح فقهی ) در اصطلاح فقهی عبارت از تملیک منفعت است بدون بدل و عوض. در ترجمه النهایه آرد: عاریت بر دو ضرب است ضربی از وی مضمون است بر همه حالی اگر بشرط کنند و اگر بشرط نکنند مانند زر و سیم وغیره ، و ضرب دیگر آنکه گیرنده عاریت ضامن نبود الا که خداوندش با وی ضمان کند و یا در نگه داشتن مسامحه یا تفریط کند. ( النهایه شیخ طوسی صص 296- 297 ). و رجوع به تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
در شرح لمعه نویسد که : عاریه از عقوده جائزه است که موجب جواز تصرف در عین است جهت انتفاع بردن با شرط بقاء اصل و آن از عقودی است که ایجاب و قبول آن رابا هر لفظی میتوان انجام داد. آنکه عاریه دهد مُعیرگویند و باید متصف به صفت کمال و عقل بوده بالغ و جائز التصرف باشد و آن که عاریه کند مُستعیرگویند و باید به کمال عقل آراسته و بالغ باشد. و احکام و شرائط آن از این قرار است :
این همی گوید که دارم ملک از تو عاریت
وان همی گوید که دارم دولت از تو مستعار.
منوچهری.
چون میگذرد کار چه آسان و چه سخت این یکدم عاریت چه ادبار و چه بخت.
عنصری.
گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش.
ناصرخسرو.
عاریت داشتم این از تو تا یک چندپیش تو بفگنم این داشته پیراهن.
ناصرخسرو.
خدای راست بزرگی و ملک بی انبازبه دیگران که تو بینی به عاریت داده ست.
سعدی.
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم.
حافظ.
- پای عاریت ؛ پای مصنوعی.- چشم عاریت ؛ چشم مصنوعی که بواسطه عمل جراحی بجای چشم معیوب گذارند.
- حیات عاریت ؛ زندگی ناپایدار. ( ناظم الاطباء ).
- دندان عاریت ؛ دندان مصنوعی.
- گیس عاریت ؛ گیس مصنوعی. کلاه گیس.
عاریة. [ ی َ ] ( ع اِ ) عاریت. هر چیز عاریتی ومنسوب به عار است از جهت آنکه طلب کردنش عار و ننگ است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از غیاث اللغات ). || ( اصطلاح فقهی ) در اصطلاح فقهی عبارت از تملیک منفعت است بدون بدل و عوض. در ترجمه النهایه آرد: عاریت بر دو ضرب است ضربی از وی مضمون است بر همه حالی اگر بشرط کنند و اگر بشرط نکنند مانند زر و سیم وغیره ، و ضرب دیگر آنکه گیرنده عاریت ضامن نبود الا که خداوندش با وی ضمان کند و یا در نگه داشتن مسامحه یا تفریط کند. ( النهایه شیخ طوسی صص 296- 297 ). و رجوع به تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
در شرح لمعه نویسد که : عاریه از عقوده جائزه است که موجب جواز تصرف در عین است جهت انتفاع بردن با شرط بقاء اصل و آن از عقودی است که ایجاب و قبول آن رابا هر لفظی میتوان انجام داد. آنکه عاریه دهد مُعیرگویند و باید متصف به صفت کمال و عقل بوده بالغ و جائز التصرف باشد و آن که عاریه کند مُستعیرگویند و باید به کمال عقل آراسته و بالغ باشد. و احکام و شرائط آن از این قرار است :
عاریت .[ ی َ ] (ع ص ، اِ) عاریة. آنچه بدهند و بگیرند. (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه از کسی ستانند برای رفع حاجتی و چون رفع حاجت کنند بازدهند. آنچه در اختیار انسان بود از مال خود و با خواستن ، گرفتن ، دادن ، کردن و شدن و سپردن ترکیب شود :
این همی گوید که دارم ملک از تو عاریت
وان همی گوید که دارم دولت از تو مستعار.
چون میگذرد کار چه آسان و چه سخت
این یکدم عاریت چه ادبار و چه بخت .
گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن
بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش .
عاریت داشتم این از تو تا یک چند
پیش تو بفگنم این داشته پیراهن .
خدای راست بزرگی و ملک بی انباز
به دیگران که تو بینی به عاریت داده ست .
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم .
- پای عاریت ؛ پای مصنوعی .
- چشم عاریت ؛ چشم مصنوعی که بواسطه ٔ عمل جراحی بجای چشم معیوب گذارند.
- حیات عاریت ؛ زندگی ناپایدار. (ناظم الاطباء).
- دندان عاریت ؛ دندان مصنوعی .
- گیس عاریت ؛ گیس مصنوعی . کلاه گیس .
این همی گوید که دارم ملک از تو عاریت
وان همی گوید که دارم دولت از تو مستعار.
منوچهری .
چون میگذرد کار چه آسان و چه سخت
این یکدم عاریت چه ادبار و چه بخت .
عنصری .
گرچه بسیار دهد شاد نبایدت شدن
بعطاهاش که جز عاریتی نیست عطاش .
ناصرخسرو.
عاریت داشتم این از تو تا یک چند
پیش تو بفگنم این داشته پیراهن .
ناصرخسرو.
خدای راست بزرگی و ملک بی انباز
به دیگران که تو بینی به عاریت داده ست .
سعدی .
این جان عاریت که به حافظ سپرده دوست
روزی رخش ببینم و تسلیم وی کنم .
حافظ.
- پای عاریت ؛ پای مصنوعی .
- چشم عاریت ؛ چشم مصنوعی که بواسطه ٔ عمل جراحی بجای چشم معیوب گذارند.
- حیات عاریت ؛ زندگی ناپایدار. (ناظم الاطباء).
- دندان عاریت ؛ دندان مصنوعی .
- گیس عاریت ؛ گیس مصنوعی . کلاه گیس .
فرهنگ عمید
۱. چیزی که کسی برای انتفاع موقت از دیگری می گیرد و بعد پس می دهد، آنچه به شرط برگرداندن گرفته یا داده می شود: کهن خرقهٴ خویش پیراستن / به از جامهٴ عاریت خواستن (سعدی: ۱۹۱ ).
۲. [قدیمی، مجاز] زودگذر، ناپایدار.
۲. [قدیمی، مجاز] زودگذر، ناپایدار.
پیشنهاد کاربران
یک نوع تضمین است که برای انجام شدن کار تضمین میشود
استعاره
به نظر من به معنای گرفتن می شود
قرض دادن یا گرفتن
قرض گرفتن، طلب و خواستن چیزی و دریافت آن به شرط باز پس دهی آن. . .
عاریت افروز: عاریت افروخته ، آتشی که با دریافت شعله از جایی روشن شده باشد.
کین سخن رشته تر از نقش باغ
عاریت افروز نشد چون چراغ
یعنی: این سخنان رنگین که از نقش و نگار باغ زیباتر است مانند چراغ نیست که نور و شعله را از کانون دیگر عاریت گرفته باشد.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۳٠.
کین سخن رشته تر از نقش باغ
عاریت افروز نشد چون چراغ
یعنی: این سخنان رنگین که از نقش و نگار باغ زیباتر است مانند چراغ نیست که نور و شعله را از کانون دیگر عاریت گرفته باشد.
شرح مخزن الاسرار نظامی، دکتر برات زنجانی، ۱۳۷۲، ص۲۳٠.
کلمات دیگر: