مترادف لاد : دیوار، بنیاد، پی، شالده، شالوده، گل، لادن
لاد
مترادف لاد : دیوار، بنیاد، پی، شالده، شالوده، گل، لادن
فارسی به انگلیسی
base, dust, partition, wall
مترادف و متضاد
دیوار
بنیاد، پی، شالده، شالوده
گل، لادن
۱. دیوار
۲. بنیاد، پی، شالده، شالوده
۳. گل، لادن
فرهنگ فارسی
محمد دهلوی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
لاد. (اِخ ) محمد دهلوی او راست : مؤیدالفضلاء در لغت فارسی و عربی و ترکی که در نول کشور به سال 1302 هَ .ق . به طبع رسیده است .
فکندند بر لاد پرنیخ سنگ
نکردند در کار موبد درنگ.
که نگهدار لاد بنلاد است.
خانه قرمطیان را بفکن لاد از لاد.
حصارهای قوی برگشاده لاد از لاد.
بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار.
همه پوشیده برهنه چو باد.
به چشم سر یکی بنگر سحرگاه
برین دولاب بی دیوار و بی لاد.
گر از خاره داریم و پولاد لاد.
که بر ندامت و حسرت نهاده اندش لاد.
نه بگفتم نکو معاذاﷲ
این سخن را قوی نیامد لاد.
فکندند بر لاد پرنیخ سنگ
نکردند در کار موبد درنگ .
رودکی (از لغت نامه ٔ اسدی ، لکن ظاهراً این بیت از عنصری است ).
لاد را بربنای محکم نِه
که نگهدار لاد بنلاد است .
فرالاوی .
جاودان زی و همین رسم و همین عادت دار
خانه ٔ قرمطیان را بفکن لاد از لاد.
فرخی .
بتان شکسته و بتخانه ها فکنده ز پای
حصارهای قوی برگشاده لاد از لاد.
فرخی .
بپای پست کند برکشیده گردن شیر
بدست رخنه کند لاد آهنین دیوار.
عنصری .
همه پست بلند مایه چو لاد
همه پوشیده برهنه چو باد.
سنائی (مثنویها، کارنامه ٔ بلخ ص 57).
|| بنیاد و بنای دیوار. (برهان ) . بنای دیوار. (فرهنگ میرزا ابراهیم ) :
به چشم سر یکی بنگر سحرگاه
برین دولاب بی دیوار و بی لاد.
ناصرخسرو.
شود بنیه ٔ ما خراب و یباب
گر از خاره داریم و پولاد لاد.
سوزنی (از جهانگیری ).
دلا مجوی سلامت ز آستان وجود
که بر ندامت و حسرت نهاده اندش لاد.
مجد همگر.
|| اصل . (تفلیسی ). اصل هر چیز را نیز گویند. (برهان ). پی . بیخ :
نه بگفتم نکو معاذاﷲ
این سخن را قوی نیامد لاد.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 105).
حمله ٔ او کوه ز جا برکند
وربودش ز آهن و پولاد لاد.
مسعودسعد.
|| در مقام سبب و جهت نیز گفته می شود مثل این که هرگاه گویند لاد بر این مراد این باشد که بنابراین وبدین سبب و از این جهت . (برهان ). || خاک .تراب . طین . گِل :
در همه کاری صبور و ز همه عیبی نفور
کالبد تو ز نور کالبد ماز لاد.
منوچهری .
نریزد از درخت ارس کافور
نخیزد از میان لاد لادن .
منوچهری .
|| آبادانی . (جهانگیری ). معموره ، مقابل خرابی . || قلعه . || مخفف لادن و آن نوعی از مشمومات است یعنی بوی کردنیها. (برهان ) :
از عبیرو عنبر و از مشک و لاد و داربوی
در سرابستان ما اندرخزان میدار بوی .
کسائی .
|| هر گل و شکوفه را گویند. (برهان ). زَهر :
هر لاله که از دامن کهسار برآمد
از لطف تو بود ارنه ز خارا ندمد لاد.
شرف شفروه .
|| دیبای نازک و تنک و لطیف و خوش قماش باشد و در عربی نیز همین معنی دارد. (برهان ). دیبای تنک و نرم و سرخ که آن را شعر نیز گویند. (از صحاح الفرس ). دیبای نرم و تنک . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). دیبائی باشد تنک و نرم . (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). دیبائی باشد سرخ و نرم . (نسخه ای از اسدی ). پرنیان نرم . (تفلیسی ). دیبائی سرخ . (لغت نامه ٔاسدی ). لاد یا لاذ، جامه ٔ تنک و شاید دیداری بوده است :
اتانی فی قمیص اللاذ یمشی
عدو لی ّ یلقب بالحبیب
فقلت له فدیتک کیف هذا
بلاواش اتیت و لا رقیب
فقال الشمس اهدت لی قمیصا
رقیق الجسم من شفق الغروب
فثوبی والمدام و لون خدّی
قریب من قریب من قریب .
حسن بن محمد المهلبی .
فالوذج یمنع من نیله
مافیه من عقد و انضاج
یسبح فی لجة یاقوتة
للوزحیتان من العاج
کانما ابرز من جامه
ثوب من اللاذ بدیباج .
ابوطالب مأمونی (یتیمة الدهر ج 4).
انگشت برِ روش بمانند تگرگ است
پولاد برِ گردن او همچون لاد است .
خسروی .
تا زر نباشد به قدر سرمه
تا لاد نباشد به شبه لادن .
فرخی .
گاه کوشیدن تن سخت تو از فولاد کرد
گاه بخشیدن دل نرم تو از لاد آفرید.
قطران .
اینک اینک ز کاروان بهار
رزمه ٔ پرنیان و لاد آمد.
قطران .
باد همچون لاد پیش تیغ تو پولاد نرم
پیش تیغ دشمنانت سخت چون پولاد لاد.
قطران .
پند مده شان که پند ضایع گردد
خار نپوشد کسی بزیر خز ولاد.
ناصرخسرو
تو پنداری که نسرین و گل زرد
بباریده است بر پیروزه گون لاد.
ناصرخسرو.
سپاهان به گودرز کشواد داد
به گرگین میلاد هم لاد داد.
فردوسی .
و چون مشهور است که ملک لار گرگین میلاد و اولاد او داشتند دور نیست که لاد عبارت از ملک لار باشد. (آنندراج ).
لاد. [ لادد ] (ع ص ) سخت خصومت کننده . (منتهی الارب ).
فرهنگ عمید
لادن#NAME?
۱. دیوار.
۲. هر طبقه از دیوار گِلی؛ چینۀ دیوار.
۳. پی؛ بیخ؛ بنیاد: ◻︎ به پای پست کند برکشیده گردن شیر / به دست رخنه کند لاد آهنیندیوار (عنصری: ۱۴۵).
۴. خاک.
پارچۀ نرم و لطیف؛ دیبا؛ حریر: ◻︎ باد همچون لاد پیش تیغ تو پولاد نرم / پیش تیغ دشمنانت سخت چون پولاد، لاد (قطران: ۴۳۹).
پارچۀ نرم و لطیف، دیبا، حریر: باد همچون لاد پیش تیغ تو پولاد نرم / پیش تیغ دشمنانت سخت چون پولاد، لاد (قطران: ۴۳۹ ).
۱. دیوار.
۲. هر طبقه از دیوار گِلی، چینۀ دیوار.
۳. پی، بیخ، بنیاد: به پای پست کند برکشیده گردن شیر / به دست رخنه کند لاد آهنین دیوار (عنصری: ۱۴۵ ).
۴. خاک.
دانشنامه عمومی
فهرست شهرهای مجارستان
گویش مازنی
۱مسیل ۲تخته سنگ