سابح. [ ب ِ ] ( ع ص ، اِ ) شناور. شناگر. مرد شناکننده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آشناگر. آشناور. شناوبر. آب ورز. آب باز. ج ، سابحون ، سُبّاح ، سبحا :
آن سکون سابح اندر آشنا
به ز جهد اعجمی با دست و پا.
( مثنوی ).
|| اسب ، بدان جهت که در رفتار شنا میکند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || اسب نیک رونده. اسب تندرو. ( قطر المحیط ).
سابح. [ ب ِ ] ( اِخ ) جد برکةبن علی بن سابح شروطی محدث است. رجوع به برکة شود.